The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی

۷۵ مطلب با موضوع «نقل قول» ثبت شده است

این صندلی که جای تو خالیست روی آن، یعنی که آمدی، که نشستی، که ناگهان... پروانه‌وار پیله دراندی و پر زدی، رفتی به سمت نقطه‌ی پایان آسمان. اعجاب رفتنت در و دیوار را گرفت، حتا دهان پنجره باز است همچنان. بعد از تو لفظ و لهجه‌ی ساعت عوض شده‌ست، طوری که حس نمی‌شود از چرخشش زمان. دیدم که بعد رفتن تو جای تیک‌تاک، می‌گفت لحظه‌ای نرو پیشم بمان، بمان...  [سورنا جوکار] 

+ به گوش هوش بشنو نکته‌ای خوب، وگر داری خِرَد دستور خود ساز. همیشه تا توانی ای برادر، مشو با هشت کس همراز و دمساز. حسود و بی‌وفا، نادان و کاذب. بخیل و ناکس و بدخوی و غمّاز(سخن‌چین). سود دنیا و دین اگر خواهی، مایه‌ی هردوشان نکوکاری‌ست. گر درِ خُلد(بهشت) را کلیدی هست، بیش بخشیدن و کم‌آزاری‌ست. رسم کَرَم مجوی ز بخیلان روزگار، نشنیده‌ای که میوه نروید ز چوب خشک؟ از ناکسان دهر امید وفا مدار، ناید ز جیفه‌ی سگ مردار بوی مشک. به گاه فقر توانگر نُمای همت باش، که گرچه نداری، بزرگ دارندت. نه آنکه با همه هستی شوی خسیس مزاج، شوی اگر تو چو قارون گدا شمارندت (بزرگی همان نمایش طبع والاست). ای دل اَر چند در سفر خطر است، کس سفر بی‌خطر کجا یابد؟ آنچه اندر سفر بدست آید، مرد آن در حذر کجا یاید. هر که در سایه گشت گوشه نشین، تابش ماه و خَوَر(خورشید) کجا یابد. وانکه در بهر قوتِ می نخورد، سِلک دُر و گهر کجا یابد؟ باز(پرنده‌ای شکاری) کز آشیان برون نپرد، بر شکاری ظفر کجا یابد؟ گر هنرمند گوشه‌ای گیرد، کام دل از هنر کجا یابد؟ (نه اعتکاف به معنای فهم حقیقت و معنا که عزلت نشینند و گوشه‌گیر... مگه می‌شه تکون نخورد و به جایی رسید؟ مگه می‌شه پای رفتن نداشت و به مقصد رسید...؟)  [ابن یمین فریومدی]  آفتاب باشید و بتابید :) #نقل قول
۹۵/۰۸/۲۱ | ۱۱:۳۰
بلوط
ما نسبت به موش‌های کور یک امتیاز داریم. ما هم مثل آن‌ها مجبوریم برای بقا بجنگیم و شریک زندگی خود را شکار کنیم و بچه داشته باشیم، ولی علاوه بر آن می‌توانیم به تئاتر، اپرا و کنسرت برویم و شب‌ها در رختخواب، رمان، فلسفه و اشعار حماسی بخوانیم. شوپنهاور چنین فعالیت‌هایی را خاستگاه متعالی رهایی از نیازهای اراده معطوف به حیات می‌دانست. آنچه در آثار هنری و فلسفی می‌بینیم نسخه‌های عینی دردها و تقلاهای خودمان هستند که با زبان یا تصویر مناسبی، مجسم و تعریف می‌شوند. هنرمندان و فلاسفه نه فقط به ما نشان می‌دهند چه احساسی داشته‌ایم، بلکه تجربیات ما را تاثیرگذارتر و هوشمندانه‌تر از خودمان بیان می‌کنند؛ ایشان جنبه‌هایی از زندگی ما را به تصویر می‌کشند که خودمان قادر به تشخیص آن‌ها هستیم، ولی هرگز نمی‌توانسته‌ایم با چنان شفافیتی آن‌ها را درک کنیم. هنرمندان و فلاسفه وضعیت ما را به خودمان توضیح می‌دهند، و به این ترتیب به ما کمک می‌کنند تا در این وضعیت احساس تنهایی و پریشانی کمتری داشته باشیم. شاید مجبور باشیم به حفاری زیرزمینی ادامه دهیم، ولی از طریق کارهای خلاقانه می‌توانیم حداقل بصیرت‌هایی درباره‌ی غم و غصه‌های خود پیدا کنیم که ما را از احساس وحشت و انزوا و حتی زجرکشیدن ناشی از این اندوه‌ها خلاص می‌کنند. فلسفه و هنر، به دو شیوه‌ی متفاوت، به ما کمک می‌کنند تا به قول شوپنهاور درد را به معرفت تبدیل کنیم.

مطالعه مرا در خلوت خود تسلی می‌بخشد؛ مرا از سنگینی بطالت اندوهبار آزاد می‌کند و در هر زمانی، می‌تواند مرا از مصاحبت‌های کسالت‌بار خلاص کند. هر زمان که درد خیلی کشنده و شدید نباشد، مطالعه چاقوی درد را کُند می‌کند. برای منحرف کردن ذهنم از افکار مایوس‌کننده، صرفن نیاز دارم به کتاب‌ها پناه ببرم. [تسلی بخشی‌های فلسفه - آلن دوباتن]  [برداشت شده از وبلاگ لی‌لی] #نقل قول
۹۵/۰۸/۱۰ | ۱۹:۴۲
بلوط
متن زیر نوشته‌ی محبوبه نویسنده‌ی وبلاگ نیروانای نارس است. دنیایی که باید هوایش را داشت و ازش غافل نماند. با هم بخوانیم... #نقل قول

مثلا اینکه خودم رو شبیه به یک اتومبیل همیشه بی‌سرنشین فرض می‌کنم، وقتی بُردم که جاده‌های زیباتری رو دیده باشم... و سرعت اهمیت کمتری داره و اصل، دیدن تمام جزییات اطراف و ادراک اون‌هاست. حرف بیخود و "رنجاننده" کمتر بزنم یعنی دود کمتری تولید کردم... قوی باشم، ماشین‌های در راه مونده را بوکسل کنم. کمک باشم... وقتی پر انرژی‌ام به جای سوخت بنزین از انرژی خورشیدی استفاده می‌کنم و این، هم واسه خودم مفیده هم دیگران... دعوا نمی‌کنم، داد نمی‌زنم... مثل تصادفه... پوستم کلفت و بدنم محکم باشه... واسه طی مسیرهای سخت لازمه. ممکنه توی راه پنچر بشم ولی همیشه محض احتیاط باید لاستیک زاپاس همراهم باشه و ماجراهای مربوط به ریکاوری... مثلا اینکه هرچقدر آهنگ‌های بهتری گوش کنم می‌پیچه توی اتاق ماشینم، توی مغز پوکم و حال و هوای حرکتم دلنشین‌تر می‌شه... هر چقدر بیشتر بخونم انگار باتری ماشینم بهتر کار می‌کنه و چشمام روشن‌تر می‌شه و توی تاریکی راهم رو گم نمی‌کنم... تصادف نمی‌کنم، چپ نمی‌شم... ماشین‌ها تاریخ انقضا دارن، باید تا قبل از اون نهایت لذت رو از زیباترین جاده‌ها ببرن. به بیابون‌های اطراف رضایت ندن و برسن به زیباترین منظره‌ها. بین راه اگر همسفر خوش مسیری که مقصدش شبیهت باشه پیدا شد که بهتر، نشد هم اگر به راهت مطمئنی عوضش نکن... خیلی‌ها هم توی این مسیر میان و میرن... هرکس پی کار و بار و جاده‌ی خودش... یه روزی هم پِرِس می‌شیم، مچاله می‌شیم، ذوب می‌شیم و خلاص... شاید باز به دست سازنده‌ها برسیم و ساخته بشیم مثلا تناسخ... شاید هم...
۹۵/۰۸/۰۶ | ۱۵:۰۹
بلوط
پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند، با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند. پاییز می‌رسد که همانند سال پیش، خود را دوباره در دل قالیچه جا کند. او می‌رسد که از پس نُه ماه انتظار، راز درخت باغچه را برملا کند. او قول داده است که امسال از سفر، اندوه‌های تازه بیارد، خدا کند. او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا، او قول داده است به قولش وفا کند. پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است، جز این‌که روز و شب بنشیند دعا کند. شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل‌ها، یک فصل را به خاطر او جابه‌جا کند. تقویم خواست از تو بگیرد بهار را، تقدیر خواست راه شما را جدا کند. خش خش...، صدای پای خزان است، یک نفر، در را به روی حضرت پاییز وا کند...  [شاعر: علیرضا بدیع - خواننده: حجت اشرف‌زاده - پاییز]

 اگر زردیم، اگر پژمرده‌ایم؛ دل پاییزه نشدیم. ما تبع پاییزه هستیم، عاشق مسلکیم...

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم، ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم. چو گلدان خالی لب پنجره، پر از خاطرات ترک‌خورده‌ایم. اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم. اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم. اگر دل دلیل است، آورده‌ایم. اگر داغ شرط است، ما برده‌ایم. اگر دشنه‌ی دشمنان، گَردنیم. اگر خنجر دوستان، گُرده‌ایم. گواهی بخواهید، اینک گواه؛ همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم. دلی سربلند و سری سر به زیر، از این دست عمری به سر برده‌ایم.  [شاعر: قیصر امین‌پور - خواننده: ناصر عبدالهی - سربلند]  [عنوان از مهدی اخوان‌ثالث]  برای دانلود راست کلیک کرده و گزینه‌ی save link as را انتخاب کنید. #نقل قول
۹۵/۰۷/۲۵ | ۰۷:۴۱
بلوط
کتاب‌ها همچون هدایایی از سوی حامیان اسرارآمیز به زندگی ما وارد می‌شوند. چیزی درون شما زمزمه می‌کند: "باید این را بخوانی." و شما احساس می‌کنید آنچه باید بخوانید شامل پیام‌ها و رهنمودهایی است که در انتظارش هستید. پاسخی به دعا، پرسشی، یا اشتیاقی. گاهی بویژه اشتیاق‌هایی که خودتان اجازه نداده‌اید به طور کامل ابراز یا اعتراف کنید. گویی پیش از آنکه ذهن شما بتواند پا در میان بگذارد روح شما تصمیم می‌گیرد که کتاب را می‌خواهد. تکه‌ای از جورچینی را که شما نیاز دارید، می‌شناسد و به آن چنگ می‌زند. پاره‌ای از کتاب‌ها اطلاعات به ما پیشکش می‌کنند و پاره‌ای دیگر ما را به سفر می‌برند. [دگرگونی و تحول روح - باربارا دی‌آنجلیس - برگرفته از وبلاگ لی‌لی] #نقل قول
۹۵/۰۷/۲۳ | ۱۶:۵۱
بلوط
همه‌ی دلتنگی‌ها می‌ماند برای نیمه‌شب‌ها؛ برای تمام آدم‌ها حداقل پیش آمده است که شبی را بخندند، بگریند، بمیرند و صبح بی‌آنکه کسی بفهمد، یک آدمِ دیگر شده باشند. [سپیده امیدی - مجله‌ی هنری ژوان] #نقل قول
۹۵/۰۶/۰۲ | ۲۲:۲۹
بلوط
حس‌وحالم؟ بد نیست... اشتباه نکنید! نمی‌خواهم شعری از سهراب را نقل کنم. چند عبارت که نوشتم و پاک کردم، یاد مِه‌ای افتادم که بانوی نادر ابراهیمی در عاشقانه‌ی آرامش از آن حرف زده بود. نزدیک‌ترین وصف به من است؛ "در مِه راه می‌روم، در مِه‌ای بسیار فشرده و سپید." نه دلگیرم، نه خسته و غمگین، نه آسوده‌ام، نه شادمان و نه هیچ. توالی سکوت و سکونم و ابهام لحظه‌ها. ترسی نیست، اصلن حسی نیست و بی‌حسی از بزرگ‌ترینِ ترس‌هاست. حقیقت؟ رنگ‌ورویش را باخته، بس که خیال پایش را میان روزهایم دراز کرده و کش‌وقوس می‌آید زیر آفتاب مردادم. اصلن به کلام بانو بازگردیم، به این‌که در مِه راه می‌رویم، در مِه‌ای بسیار فشرده و سپید. 
"در یک مِه‌نوردی طولانی، هیچ چیز به وضوحِ کامل نخواهد رسید. برای نَفَسی آسوده زیستن، چاره‌ای نیست جز مِه‌ای فشرده را گرداگرد خویش اِنگار کردن؛ مِه‌ای که در درون آن، هر چیزِ غم‌انگیز، محو و کم‌رنگ شود. تو از من می‌خواهی که شادمانه و پُر زندگی کنم. نه؟ برای شادمانه و پُر زیستن، در عصرِ بی‌اعتقادیِ روح، در مِه زیستن ضرورت است." #نقل قول
۹۵/۰۵/۲۸ | ۲۳:۰۲
بلوط
اگرچه عشق همیشه به‌هم رسیدن نیست، دلیل گریه‌ات اما جدایی از من نیست. به حرمتی که نمانده، سکوت خواهم کرد؛ فقط برو که زبانم همیشه الکن نیست. رفیق‌های قدیم و کنایه‌های جدید، همیشه زخم زبان از دهان دشمن نیست. اگرچه قابی از آهن گرفته است مرا، دلی که می‌شکند آینه‌ست... آهن نیست. عبور کردم از این عشق و عاشقان دانند؛ که در طریقت ما رد شدن، گذشتن نیست... [نوید کلانکی]

بخوان از چشم‌های لال من، امروز شعرم را؛ که فردا از منِ دیوانه، دیوانی نمی‌ماند. [حسین زحمت‌کش]

بی‌تو ممکن نیست من باشم، وجود سایه در متن دنیا گنگ و بی‌معناست وقتی نور نیست. شک ندارم اشک می‌ریزند ماهی‌ها در آب، اشک ماهی‌ها نباشد آبِ دریا شور نیست... [مهتاب یغما]

فارغ از هر حاشیه و بحثی، نمی‌دانم تابه‌حال شنونده‌ی اینجا شب نیستِ فرزاد حسنی بوده‌اید یا نه؛ که اگر رادیوبازِ شب‌نشین باشید، حس‌وحال خوب برنامه‌هایش مزه کرده‌ست زیر دندانتان و اگرنه لااقل یک‌بار مشتری شوید و موج چهارشنبه‌شب‌های رادیو جوان را بشنوید. 
دیشب حرف خوبی زد آقای مجری، وقتی که از کتاب فرهنگ بروبچه‌های تهرون مرتضی احمدی می‌خواند؛ رژیم کلام نگیرید! واژه‌ها و اصطلاحات ادبیات را که مزه‌ی گفتارند، بشناسید و بهره گیرید. چرا همه‌مان یک‌دست و عادی سخن می‌گوییم؟ کجا رفته آن ضرب‌المثل‌های ناب؟ #نقل قول
۹۵/۰۵/۲۸ | ۱۳:۳۸
بلوط
چرا تو؟ چون تو هم مثل خیلی‌های دیگر شک کرده‌ای که دانشگاه رفتن تنها انتخابت باشد. چون تو هم مثل خیلی‌های دیگر ممکن است به آگاهی، توجه، اشتیاق، خلاقیت، صداقت، آغازگری، نوآوری، رهبری، خودکفایی و خودباوری بیشتر از فرمان‌برداری و مدرکش اهمیت بدهی.  امکان - نوشته‌ی علی سخاوتی. [این پست را تحت هیچ شرایطی از دست ندهید.] #نقل قول
۹۵/۰۵/۰۴ | ۱۷:۱۳
بلوط
آدم باید به آرزوهایش برسد. آدم باید خودش را به آرزوهایش برساند. [خرمالوی سیاه] #نقل قول
۹۵/۰۳/۲۶ | ۱۵:۱۹
بلوط