The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

وقتی بخواهم انجامش دهم، سرسخت و محکم پیش می‌روم. وقتی هم بنا به شکستن باشد، بی‌بازگشت به‌هم می‌ریزمش. بعد اندوهِ عهدشکنی را به دوش می‌کشم و از طلوع صبحی دگر، به‌پا می‌خیزم؛ سرسخت و محکم. و این چرخه‌ی مکررِ پیوست و گسست‌ها، سال‌هاست که با من‌اند. #واژه‌بافی 
۹۷/۰۵/۳۱ | ۱۷:۱۱
بلوط
 grande amore - il volo
 
English translation - Great Love: I close my eyes and think of her, The sweet scent of her skin, It 'a voice inside that is taking me where the sun rises.
 
Alone, are the words, But if they should be written everything can change, No more fear I'll want to shout this great love. Love, only love is what I feel.
 
Tell me why when I think, I just think of you. Tell me why when I see, I see only you. Tell me why when I believe, I believe in you only great love. Tell me you never, That will never leave me. Tell me who you are, Breath of my days of love. Tell me what you know, That only me choose. Now you know, You are my only, great love.
 
Pass springs, Cold days and stupid to remember. Cursed nights, lost no sleep other to make love. Love, you are my love, Forever, for me.
 
Tell me why when I think, I just think of you. Tell me why when I love, love only you. Tell me why I live, I live only in you great love. Tell me you never, That will never leave me. Tell me who you are, Breath of my days of love. Tell me what you know, I do not ever be wrong. Tell me you're, What are my only, great love. گرامافون#
۲ نظر ۹۷/۰۵/۲۲ | ۲۳:۳۷
بلوط
دیالوگ زیر تکیه‌کلام کدام کاراکتر در کدام سریال است؟ (2نمره) #سنجش
I know a guy, who knows a guy, who knows a guy.
۹ نظر ۹۷/۰۵/۱۴ | ۱۸:۱۰
بلوط
شیفته‌ی واژه‌ی جدیدی که خوانده‌ام شدم؛ "خودشکوفاگرها" 
آخ از این هم‌نشینیِ خوش‌تراشِ واج‌ها که می‌نشینند میان متن و دل می‌برند. لحظه‌هایی چنین، که جلای روح و جان‌اند، با خودم تکرار می‌کنم: خوشا واژه و کلام، به راستی که قسم به کلمات. و مراد از خودشکوفاگرها...؟ آن‌ها درک عمیقی از تجربه‌های ساده‌ی زندگی دارند. همین‌قدر زیبا. #واژه‌بافی 
۱ نظر ۹۷/۰۵/۱۳ | ۰۱:۱۵
بلوط
 Run - RIVVRS

It's not a race, it's about the chase, It's about the moments that take you away. It's not the pace, not a place, In the end, you get what you gave.

So run; Don't ever look up, don't ever look back, Leave it all in the dust. So run; Like you got nothing left, like you got nothing to lose, But the beat in your chest. So run... So run...

Through all the blame, through those mistakes, Through all the nights that fill you with shame, Don't let it shape you, don't let it shape you, Don't become what you're afraid of. 

So run; Don't ever look up, don't ever look back, Leave it all in the dust. So run; Like you got nothing left, like you got nothing to lose, But the beat in your chest. So run... So run...

Run; Don't ever look up, don't ever look back, Leave it all in the dust. So run; Like you got nothing left, like you got nothing to lose, But the beat in your chest. So run... So run... گرامافون#
۹۷/۰۵/۰۷ | ۱۹:۲۶
بلوط
هیچ‌گاه در پیِ نوشتن نمی‌روم. نوشتن است که به سراغ من می‌آید. چیزی است که از دنیا برون می‌شود و مرا مجروح می‌سازد. نوشتن یعنی خویشتن را مبتلا به هموفیلی یافتن، جاری شدن مرکب از تن به محض نخستین خراشیدگی، گم کردن آن‌چه هستیم برای به‌کف آوردن آن‌چه می‌بینیم... 
تمایل حقیقی من به نوشتن نبود، به خاموش ماندن بود. نشستن بر آستانه‌ی یک در و نگریستن آن‌چه می‌آید، بدون افزودن بر همهمه‌ی عظیم دنیا. این تمایل یک "درخودمانده" است. در زبان فرانسه تفاوت میان دو واژه‌ی درخودمانده (autiste) و هنرمند (artiste) تنها یک حرف است و نه بیشتر. 

برای نوشتن به همان اندازه قاعده وجود دارد که برای عشق. در هر دو مورد باید تنها و بی‌اندرز رفت، بدون اعتقاد به این‌که آدابی باید رعایت شود و شناخت‌هایی به دست آید. 

نوشتن به‌سان یک کولی است که به فواصل زمانی نامنظم نزد من اتراق می‌کند و بی‌خبر می‌رود. این حق اوست. این حقِ ابتدایی کسانی است که دوستشان می‌دارم که بی‌هیچ توضیحی مرا ترک گویند، بی‌آنکه برای رفتنشان دلیل آورند، بی‌آنکه در صدد تلطیف آن با دلایلی که همواره کاذب است، برآیند. از کسانی که دوستشان می‌دارم جز این نمی‌خواهم که رها از من باشند و درباره‌ی آن‌چه می‌کنند یا آن‌چه نمی‌کنند، هرگز به من توضیح ندهند و البته از من نیز هرگز چنین چیزی نخواهند. عشق جز با آزادی هم‌پا نمی‌شود. آزادی جز با عشق هم‌پا نمی‌شود. #کتاب‌ستان

فرسودگی - کریستین بوبن - ترجمه‌ی پیروز سیار - انتشارات آگه 
۹۷/۰۵/۰۴ | ۱۳:۰۶
بلوط
به‌طور مثال برای رسیدن از حد نصاب 15دقیقه دویدن به 1ساعت و 45دقیقه، یه برنامه‌ی 84روزه وجود داره، به اسم نیمه‌ماراتن. نکته این‌جاست که توی این 84روز لازم نیست و نباید همواره شدت تمرینات صعودی باشن. رکوردها فراز و فرود زیادی رو طی می‌کنن تا در نهایت بدن آمادگی کافی برای 105دقیقه دویدن بی‌وقفه رو کسب کنه. برای نمونه برنامه‌ی دو هفته‌ی ابتدایی به این صورته: روز اول 15دقیقه دویدن، روز دوم تمرینات بالاتنه، روز سوم 20دقیقه دویدن، روز چهارم 20دقیقه دویدن ریکاوری (بدون در نظر گرفتن سرعت و مسافت)، روز پنجم تمرینات کلی عضلات بدن، روز ششم 20دقیقه پیاده‌روی، روز هفتم 25دقیقه دویدن، روز هشتم 25دقیقه دویدن، روز نهم تمرینات بالاتنه، روز دهم 20دقیقه دویدن مسابقه‌ای. 
نکته‌ای که می‌خوام بهش برسم اینه که طراحیِ تمرین یه علمه، طراحی زندگی یه هنر. برای خلق یه اثر هنری فرمول ثابتی وجود نداره اما قواعد و پیش‌فرض‌هایی هستن که با دونستنشون می‌شه راحت‌تر انتخاب و اقدام کرد. یه‌سره سربالایی رو رفتن، خیلی فرسایشیه. لازمه نقاط استراحتی تعریف کنیم برای تجدید قوا. هروقت بخوایم شدت تمرین رو افزایش بدیم یعنی مسافت یا سرعت رو زیاد کنیم یا زمان انجامش رو کم، قبلش باید افت فشار بدی تا بدن ذخایر انرژیش رو بازسازی کنه. رسیدن به 100درصد توان توی ارتقاهای 10درصدی درست نیست، گاهی توی دوره‌ی تمرین لازمه از 70درصد برگردی به 50، 40 و بعد بری روی 80درصد کارایی. با این حساب چرا موقع هدف‌گذاری و برنامه نوشتن اینقدر حریصانه فکر می‌کنیم؟ چرا با دونستن اصول درست باز هم می‌خوایم از مدت زمان بکاهیم و به حجم و شدت کارها اضافه کنیم تا زودتر به نتیجه برسیم؟ و اصلن می‌رسیم...؟ 
آدما خیلی ساده می‌تونن دست بکشن از همه‌چیز، خیلی ساده می‌شه بُرید و دیگه کشش و توانی برای ادامه نداشت. پس بهتره خودخواسته و با آگاهی تصمیم بگیریم یه مفرّ مثبت ایجاد کنیم قبل از اینکه بِبُرّیم. #واژه‌بافی 
۲ نظر ۹۷/۰۵/۰۱ | ۱۷:۵۳
بلوط