The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی

۷۶ مطلب با موضوع «نقل قول» ثبت شده است

همیشه افراد ساکت را دوست داشته‌ام؛ هیچگاه نمی‌فهمی در حال رقصیدن در رویای خویش‌اند و یا سنگینی بار هستی را به دوش می‌کشند. [جان گرین] #نقل قول
۹۵/۱۱/۰۸ | ۰۰:۳۲
بلوط
وقتی دنبال معاشرت باشی و آدم‌های جدید، می‌توانی حتی به ماه‌ها انتظارت لبخند بزنی و بگویی: خب، ارزش داشت. گرچه نباید زود قضاوت کرد و یک برخورد معیارِ کمّی و کیفی خوبی برای شناخت نیست اما همین‌که تعدادی جوانِ هم‌نسل‌اید و روحیاتتان نه چندان دور و نزدیک، امیدِ خوبی‌ست. 

+ ما مشغول کارهای روزمره‌مون هستیم و در همین بین زندگی داره می‌گذره. قراره چطور به لحظه‌هامون دقت کنیم...؟ اتفاقات رخ می‌دن و ما با حوادث روبرو می‌شیم اما فقط بعدشه که می‌تونیم این چیزها رو درک کنیم. توی همون لحظه، پی بردن به ماهیت و ارزش ماجرا تقریبن غیرممکنه. و زندگی غالبن توی همین به خاطر آوردن‌هاست که معنا پیدا می‌کنه. [بخشی از دیالوگ تونی اِردْمَن] #واژه‌بافی #نقل قول
۹۵/۱۰/۳۰ | ۲۳:۲۷
بلوط
شاید از همین راه چراغ وبلاگستان فارسی بیشتر و بیشتر روشن بمونه و بلاگرها دلگرم‌تر بشن. [بخوانید: پیشنهادی که فقط احمق‌ها ردش می‌کنند!] + [درسنامه فیدخوانی و وبلاگ‌نویسی] #نقل قول
۹۵/۱۰/۱۹ | ۱۵:۴۳
بلوط
می‌خوام بشنوم دلخوشی‌هاتو دیدی، به هر آرزویی که داری، رسیدی. نبینم که دلگیری از این زمونه، می‌خوام لحظه‌های تو آروم بمونه... می‌خوام لحظه لحظه‌ت پر از عشق باشه، دلت خونه‌ی امن خوشبختی‌ها شه. می‌خوام پنجره‌ت تا ابد باز باشه، تا دستای تو بالِ پرواز باشه. چه‌قد خوبه روی لبت خنده داری، یه تصویر روشن از آینده داری. می‌خوام تا ابد چشم ازت برندارم، به جز آرزوت، آرزویی ندارم...  [گزیده‌ای از ترانه‌ی الهی - بهنام صفوی] #نقل قول
۹۵/۱۰/۱۶ | ۰۰:۲۴
بلوط
نسیم باد صبا دوشم (شبِ پیشین) آگهی آورد، که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد. به مطربان (خنیاگرانی که برای باده‌نوشان بامدادی می‌نوازند) صبوحی (شراب بامدادی) دهیم جامه چاک (پیراهن چاک‌شده از شوقِ شادی)، بدین نوید که باد سحرگهی آورد. بیا بیا که تو حور (زن سیاه‌چشم بهشتی) بهشت را رضوان (فرشته‌ی دربان بهشت)، درین جهان ز برای دل رهی (بنده‌ی ناقابل) آورد. همی رویم به شیراز با عنایت دوست، زهی (آفرین) رفیق که بختم به همرهی آورد. چه ناله‌ها که رسید از دلم به خرگه (سراپرده، خیمه‌ی بزرگ شاهی) ماه، چو یاد عارض (جوهره) آن ماه خرگهی آورد. رساند رایت (علم و بیرق پیروزی) منصور بر فلک حافظ، که التجا (پناه بردن) به جناب شهنشهی آورد. [146]

یارم چو قدح به دست گیرد، بازار بتان شکست گیرد. هرکس که بدید چشم او گفت، کو محتسبی که مست گیرد. در بحر فتاده‌ام چو ماهی، تا یار مرا به شست گیرد. در پاش فتاده‌ام به زاری، آیا بود آنکه دست گیرد. خرّم دل آنکه همچو حافظ، جامی ز می الست گیرد. [147] [حافظ] #نقل قول
۹۵/۱۰/۰۱ | ۲۱:۵۴
بلوط
چترها در شُرشُر دلگیر باران می‌‌رود بالا، فکر من آرام از طول خیابان می‌رود بالا. من تماشا می‌کنم غمگین و با حسرت خیابان را، یک نفر در جان من مست و غزل‌خوان می‌رود بالا. خواجه در رؤیای خود از پای‌بست خانه می‌گوید، ناگهان صدها ترک از نقش ایوان می‌رود بالا. گشته‌ام میدان ‌به‌ میدان شهر را، هر گوشه دردی هست، ارتفاع درد از پیچ شمیران می‌رود بالا. درد من هرچند درد خانه و پوشاک ارزان نیست، با بهای سکه در بازار تهران می‌رود بالا. گاه شب‌ها بعد کار سخت و ارزان خواب می‌بینم، پول خان با چکمه‌اش از دوش دهقان می‌رود بالا. جوجه‌های اعتقادم را کجا پنهان کنم وقتی، شک شبیه گربه از دیوار ایمان می‌رود بالا. فکر من آرام از طول خیابان می‌رود پایین، یک نفر در جان من اما غزلخوان می‌رود بالا...!  [حسین جنتی]

از درختی که نیست می‌افتند، راه‌های رسیده و نارس. دست‌های همیشه با ابهام، با اشارات تا ابد ناقص. پلک‌هایم به هم فشرده مرا، که به «هیچی» دوباره فکر کنم. مثل یک لحظه غفلت از همه چیز، غفلت از دست و دستگاه پرس. راه‌ها سمت چی مرا بردند؟ مقداء و مبصدی به هم خورده! اولش حکم کرده‌اند: برو! آخرش حکم کرده‌اند: برس! روی تختی که مُرده خواهم مُرد، روی تختی که مُرده می‌میرم. آن‌قدر خون نرفته از دستم، من ولی هیچ... هیچ‌چی را حس... زندگی یک جزیره‌ی دور است، مرد کشتی شکسته‌ای در آن. به درختی که نیست تکیه زده، روی ساحل نوشته  S.O.S  [محمد حسینی‌مقدم]  [عنوان پست از فرزاد حسنی] #نقل قول
۹۵/۰۹/۲۶ | ۱۷:۲۹
بلوط
هرچه می‌آیم خودم را به رخ زندگی بکشم و روزنه‌ای برای ورود نور، هوا و انگیزه به دنیایم باز کنم، انگار این زندگی‌ست که خودش را به رخم می‌کشد و گونه‌ام را خراشیده، ملتهب و سوزناک می‌گذارد روی دستم! هه، سمباده‌اش گیر ما آمده... توی ذوق‌خوردگی؟ تا دلتان بخواهد. افسردگی؟ هست اما نمی‌گذارم از شانه‌ام بالاتر بیاید و خودش را برساند به چشم‌هام، همین بس که چند روزی‌ست کژآهنگی قلبی گرفته‌ام. آخ دنیا جان! تو که خوب‌تر می‌دانی کله‌شقم و لجباز، شاید دست‌دست کنم اما دیگر دست روی دست نمی‌گذارم. no sir. پیِ سهمم آمده‌ام، رویاهام. باورم هم نمی‌شود که تو مانعم باشی، تویی که کلاف آرزوهام را ریسیدی و گاه‌به‌گاه رشته‌ای نشانم دادی. بیا و انقدر حال ما را نگیر، بگذار خوب بودن‌هامان به هم بیاید و فریاد زنیم که حال همه‌ی ما خوب‌ست و تو، باور کنی. 

- خوبی؟ طوریت که نشد؟
- (دراز کشید و دستشو گذاشت روی پیشونیش) شنیدی می‌گن یه لحظه‌هایی هست قبل از اینکه کار تموم شه، کل زندگی آدم مثل یه فیلم از جلو چشاش رد می‌شه؟ اوف... نزدیک بود پِلِی شه!

+ بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم که نه اسمش خاطرم است نه قیافه‌اش، اما حرفش هیچ‌وقت از یادم نمی‌رود، می‌گفت: زندگی مثل یک کلاف کامواست؛ از دستت که دربرود می‌شود کلاف سردرگم، گره می‌خورد، می‌پیچد به هم، گره‌گره می‌شود. بعد باید صبوری کنی، گره را به وقتش با حوصله واکنی، زیاد که کلنجار بروی، گره بزرگتر می‌شود، کورتر می‌شود. یک جایی دیگر کاری نمی‌شود کرد، باید سر و ته کلاف را برید، یک گره‌ی ظریف کوچک زد، بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد، محو کرد، یک جوری که معلوم نشود. یادت باشد، گره‌های توی کلاف همان دلخوری‌های کوچک و بزرگ‌اند، همان کینه‌های چند ساله، باید یک جایی تمامش کرد، سر و تهش را برید. زندگی به بندی بند است به نام "حرمت"، که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است...  [سیمین بهبهانی] #واژه‌بافی #نقل قول
۹۵/۰۹/۲۴ | ۲۳:۱۹
بلوط
دیشب که خوابت بُرد، فهمیدم؛ شب‌های تنهایی چقدر سخته. اون که تو رو می‌بینه، آرومه. اون که تو رو می‌فهمه، خوشبخته. دیشب که خوابیدی دعا کردم، حالت شبیه حال من باشه. اونقدر دیوونه‌ام که حق دارم، این عشق تنها مال من باشه. هر لحظه با من باش، با من باش؛ تنهایی عذابه، عاشقت بی‌تو یه شب راحت نمی‌تونه بخوابه. اما تو که خوابی، نمی‌بینی، چقدر حالم خرابه.  [تنهایی - رستاک] #نقل قول
۹۵/۰۹/۱۳ | ۲۳:۳۵
بلوط
این نکته‌ی رمز اگر بدانی، دانی؛ هر چیز که در جستن آنی، آنی.  [مولوی] #نقل قول
۹۵/۰۹/۱۲ | ۱۲:۳۴
بلوط
گفتی که دوستت... ننوشتی نداشتی، این حرف کهنه را سر هذیان گذاشتم. عمری که سوخت پای دلت قابلی نداشت! هرچند من برای تو از جان گذاشتم. حرفی که نیست، می‌روم از خانه‌ات... بیا! این هم کلید، داخل گلدان گذاشتم! [ساجده جبارپور]

همیشه بی‌تو میان هنوزها لنگم، هنوز مثل همیشه... همیشه دلتنگم! "غزل" پرنده‌ی افسانه‌ایست روی درخت، هدف گرفتم و بی‌تو نمی‌خورد سنگم! بغل بگیر مرا یا کنار من بنشین، پلنگ باش و بیاور به پنجه‌ات چنگم! بکش به دودی سیگار تا سلامتی‌ات، پریده باد برای تو تا ابد رنگم! دلم گرفت... گرفتم شماره‌ات را باز، پراند خواب شبت را بجای من زنگم! [باران بیگی]  +عنوان از محسن بیات #نقل قول
۹۵/۰۹/۱۱ | ۱۴:۱۳
بلوط