The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی

۱۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

سیرِ معکوس یعنی این‌که وقتی دیگران در مورد ابَرنیروهایی که می‌تونن داشته باشن تخیل می‌کنن، تو به این فکر کنی که اگه قرار باشه قدرتی رو از دست بدی، انتخابت کدوم خواهد بود...؟ 

در تضادی جاودانه، قدرتِ بیان رو می‌ستایم و حرف زدن رو نفی می‌کنم. من مدافعِ سکوتم و شاید پناه‌برنده به بی‌صدایی. ناگفته‌ها سلاحِ من‌اند یا سپر...؟ آی هَو نُو آیدیا! #واژه‌بافی 
۵ نظر ۹۷/۰۶/۲۰ | ۱۴:۱۳
بلوط
تاریخ برایم کلافی سردرگم است. هر پیشامد، رشته‌ای دراز از رخدادهاست که باید قدم به قدم جوییدش و آن نخستین را پیدا کرد. هنرِ مطالعه، دست یازیدن به شیوه‌ی خوانش هر جستار است. و من، نوپای این راهم. قلقِ تاریخ را هنوز نیافته‌ام و به آزمون و خطا ورق می‌زنم. 

(تمرین این روزها: برابرِ پارسیِ واژه‌ها را جست‌وجو می‌کنم و از آن میان، گفتاری که سهم کمتری در سخن‌هایم داشته است را برمی‌گزینم.) #واژه‌بافی 

+ عنوان، مرا یاد توصیه‌نامه‌ای که جویی برای چندلر و مونیکا نوشته بود، انداخت. آن‌قدر از فرهنگ‌نامه و واژگان نامتعارف استفاده کرده که متن و مفهوم، به‌کل از ریخت افتاده بود. [کهن‌نگاری: تاریخ]
۱ نظر ۹۷/۰۶/۱۶ | ۱۳:۳۶
بلوط
در ستایش نارنجی‌ها...

۳ نظر ۹۷/۰۶/۱۱ | ۲۲:۴۷
بلوط
به‌طور معمول برای معرفی کتاب به نقل قول‌هایش بسنده می‌کنم. اما ترجیحم همواره پرداخت بیشتر و نوشتن از برداشت‌های شخصی، ضعف و قوت‌هایی که در اثر یافته‌ام، بوده است. می‌گویند: حسرتِ کارهای نکرده، بیش از کارهایی که انجام داده‌ایم، بر دوش‌مان سنگینی خواهد کرد. پس در این مورد، هر اندازه هم ناشی و ناپخته، اقدام بهتر از تعلل است. 
 
برای شروع، بخشی از مقدمه‌ی مترجم را می‌آورم.
"نام اصلی کتاب پالپ (pulp) است. پالپ به مجلات بی‌ارزشی گفته می‌شود که معمولا روی کاغذ کاهی چاپ می‌شوند. همچنین به معنای مبتذل یا بازاری هم هست. مثلا ترجمه‌ی درست پالپ فیکشن -فیلم کوئنتین تارانتینو- داستان‌های مبتذل است که سلیقه‌ی ایرانی داستان عامه‌پسندش کرده. من هم به پیروی از همین سلیقه یا ملاحظه پالپ را عامه‌پسند ترجمه کردم." 
 
پالپ، انتخاب درستی است. نویسنده می‌داند قرار است چه بنویسد و کدام طیف از مخاطب را نشانه رود. از نقل قول‌های کتاب، به خوانشِ آن رسیدن اشتباه بود. حداقل برای من چنین تجربه‌ای به‌بار آورد. از افق‌های بالادست به سطرها نگاه می‌کنی و کم‌کمک پایین کشیده می‌شوی. کاش می‌شد به سبک سریال‌سازی‌های اخیر، اثری مجزا را به نسخه‌ی اصلی ضمیمه کرد و همه‌چیز را از پسِ خودگویی‌های "نیک بلان" دید و لاغیر. اوج قصه در تنهاییِ دفتر کار، خلوتیِ خانه، بارنشینی‌های مکرر، دیدن آدم‌ها و تفسیر چهره و حس‌شان برایم خلاصه شد. وقت‌هایی که تاکید بر خرفت و خیکی بودنِ بلان، سن و سالی که رو به پایان است و الکلی که همدم‌اش، جهان‌بینی‌اش را مخدوش نکرده بود. یک‌جورِ خوبی یادآور راستین کوهل است؛ شخصیتی واقع‌گرا که می‌داند از دیدگاه فلسفی او را بدبین می‌خوانند. 
با همه‌ی این حرف‌ها، عامه‌پسند را دوست داشتم؟ در پاسخ به کلیتِ کتاب، هیچ مطمئن نیستم. اما نیک بلان... به‌طور قطع از آشنایی با او و حرف‌هایش خوش‌وقتم. بله؛ باید می‌خواندمش. 
 
اغلب بهترین قسمت‌های زندگی اوقاتی بوده‌اند که هیچ کار نکرده‌ای و نشسته‌ای و درباره‌ی زندگی فکر کرده‌ای. منظورم این است که مثلا می‌فهمی که همه‌چیز بی‌معناست، بعد به این نتیجه می‌رسی که خیلی هم نمی‌تواند بی‌معنا باشد، چون تو می‌دانی که بی‌معناست و همین آگاهیِ تو از بی‌معنا بودن تقریبا معنایی به آن می‌دهد. می‌دانی منظورم چیست؟ بدبینیِ خوش‌بینانه. #کتاب‌ستان 
 
عامه‌پسند - چارلز بوکفسکی - ترجمه‌ی پیمان خاکسار - نشر چشمه 
۲ نظر ۹۷/۰۶/۰۹ | ۱۳:۳۸
بلوط
وازایش؛ تناسخ؛ باززایی؛ زادْمُرد (به پارتی مانوی)؛ سَنْسار (به سُغدی)؛ آژی‌مَرچ (به سغدی) یعنی زاییده شدنِ دوباره پس از مرگ. با اختلافاتی در مفهوم، از اعتقادات ادیانی مانند تائوئیسم (فلسفه‌ی تائو)، بوداگرایی، هندوگرایی، مانَوی، برهمایی، جینیسم (آئین جین)، سیکیسم (آئین سیک)، اهل حق (یارسان) و غُلات شیعه است.

برمبنای تناسخ، هستیِ واقعی یکی‌ست و تمام هستی‌ها، پرتویی از آن هستی است و آن هستیِ یگانه همان برهمن است که همان عالمِ کبیر و روحِ جهان است و هر چیز جز او سایه‌ای از هستیِ اوست؛ بر این اساس روحِ انسان، عالمِ صغیر است که خود نیز پرتویی از روحِ برهمن است و رستگاریِ انسان در رهایی از تولدِ دوباره یا تناسخ اوست. برپایه‌ی این اصل، روح انسان تا قبل از تزکیه و پاکیِ کامل، بارها در بدن‌های مختلف وارد شده و به این جهان برمی‌گردد و کیفیت زندگیِ کنونی او بسته به رفتار و کردار نیکِ انسان در زندگیِ گذشته‌اش دارد و راه نجات او مدد از شهود، درون‌گرایی و توجه به حقیقت است تا بتواند به حقیقت مطلق بپیوندد. برای انسان، هیچ عذابی دردناک‌تر از این نیست که تا پشت در بروی ولی تو را راه نداده و برت گردانند. به‌طور کلی تناسخ یا انتقال روحِ انسان به موجودی دیگر چهار نوع است: ۱- نسخ: انتقال روح انسان به انسان دیگر؛ ۲- مسخ: انتقال روح به حیوان؛ ۳- فسخ: انتقال روح به گیاه؛ ۴- رسخ: انتقال روح به جماد. 

تحریف تناسخ: تناسخ در طول تاریخ به دلیل تفاسیر به رای، دچار تحریف شده است اما آنچه که درست به‌نظر می‌آید این است که آنچه بعد از مرگ به جهان دیگر منتقل می‌شود روح نیست بلکه نفس است و روح یکی است که متعلق به خداوند است و آنچه در ادیان آمده که خداوند از روح خود در انسان دمید به این معناست که خداوند از تمام ویژیگی‌های خود به جز یکی که آن کبر است به انسان اعطا نمود و در زمان مرگ، فرشتگان روح را تحویل نمی‌گیرند بلکه نفس را تحویل می‌گیرند و کلمه‌ی فوت به معنای تحویل در وفاداریِ کامل است. نفس انسان پس از مرگ با توجه به شرایط آن نفس که تقدیر اوست و تقدیر به معنای اندازه یا همان اعمال پیشین، به جهانِ خاک بازمی‌گردد. [ویکی‌پدیا] #نقل قول
۱ نظر ۹۷/۰۶/۰۷ | ۰۲:۱۲
بلوط
ذهن‌هامان مملو از واژه‌هایی شیرین، روح‌مان اما ردِ تلخ‌کامی را در دهان دارد. ما شکست‌خورده‌ی مصداق‌هاییم، که چه ناکافی و به‌درد نخور می‌یابیم‌شان. 
عطشِ "ترین‌ها"، حریصانه به سرابی می‌کشاندت که واهی بودنش گاه ناپیداست... 
عشق می‌خواهیم و در دیگری می‌جوییمش. شور زندگی را طلب می‌کنیم و نگاه‌ها همه رو به سوی بیرون است. خودگم‌کرده‌ایم و دنیا ناکافی‌ست. شیرینیِ لحظه‌ها زمانی از جان درک می‌شود، که آشنای خویشتن باشی. با غریبه‌ای دور، سفر کردن خوش نیست. #واژه‌بافی 
۱ نظر ۹۷/۰۶/۰۶ | ۱۱:۳۰
بلوط
شما در جریان نیستی؛ تحسین و تقبیحم شده "لعنتی". 

بعدازظهر نوشتم: پسِ خودخواهی‌هایم، صدمه به دیگری نیست. من از خویش انتقام می‌گیرم؛ و چه سخت... اومدم بگم متاسفم از بی‌مقدمه رفتن؛ که رو همین سه‌تا پست شهریور هم ملحفه‌ی سفید پهن کنم و شسته‌رفته در رو ببندم پشت سرم. دو-سه دقیقه صبر کردم و گفتم: گمشو لعنتی...! 

"تو هم پوچی رو حس می‌کنی؟ آره. یه خب که چیِ خاصی تو فضا حاکمه..." دیروز گفته بودم بهش. 

همه دنبال سابقه‌ان، تو چرا پیِ رد گم کردنی؟ شورِ چی رو می‌زنی اصلن؟ جهنـــم! بذار جلو چشمات باشه اون آرشیو تحفه‌ات که بدونی چقدر قد کشیدی، چه اندازه آب رفتی این وسط. 

دیروز منبر رفته بودم که آوَخ... (اینو از ممدعلی یاد گرفتم، حالا می‌گم اصلشو. ممدعلی رو هم گفتم که یکتا بخنده!) که من پس می‌کشم موقع غصه و درد، کز می‌کنم تو خودم. از بچگی هم همین بود، قایم می‌شدم تا یکی پیدام کنه. "یه دیواره، که پشتش هیچی نداره..." 

تو آینه نگاش کردم و گفتم: ازت متنفرم... با خودم گفتم: فدای سرم! این شد که موندم.

من خسته‌ام. همه‌مون خسته‌ایم. کی نیست؟ یاد تئوری سوگند افتادم. منی که می‌گم این زاویه‌ی دید قشنگه، پس چرا زدم زیرش و بُریدم از جهانم؟ 
"آدم خیلی چیزا یاد می‌گیره، خیلی چیزا رو تمرین می‌کنه ولی بزنگاهش که رسید باز می‌ری سروقت عادت و دیفالت عمل می‌کنی." دیروز گفته بودم بهش. 

یه چیزایی، یه آدمایی، خودشون خاطره نیستن ولی اِلِمانی از کرور‌کرور یاد و نگاره‌ان. شاید "موقشنگ" هم زنده‌کننده‌ی همین بود؛ یکی که باید باشه و نیست. ببین عبارت چقدر عمیقه که کافکا هم زده به‌نام؛ آنِ تو. شیوار نوشته بود. از اون پست‌های نیازمندیِ هیده رو طلب می‌کنه؛ یکی هم باید باشه که... 

شدم مثل اونایی که دمِ آخری زمزمه می‌کنن تو گوش عزیزاشون. به فلانی هم بگین دمش گرم. 

خلاصه که با رفتن چیزی عایدِ این دل نمی‌شه. آره خسته‌ام، ولی یه خسته‌ی دل‌بسته. لعنتی! خیلی خوب نوشته ازش، آخه شما اینو بخون: 
از زندگی، از این همه تکرار خسته‌ام. از های و هوی کوچه و بازار خسته‌ام. دلگیرم از ستاره و آزرده‌ام ز ماه؛ امشب دگر ز هر که و هر کار خسته‌ام. دل‌خسته سوی خانه تنِ خسته می‌کشم؛ آوَخ... کزین حصار دل‌آزار خسته‌ام. بیزارم از خموشی تقویم روی میز، وز دنگ‌دنگ ساعت دیوار خسته‌ام. از او که گفت یار تو هستم ولی نبود...؛ از خود که بی‌شکیبم و بی‌یار خسته‌ام. تنها و دل‌گرفته و بیزار و بی‌امید؛ از حال من مپرس که بسیار خسته‌ام... [محمدعلی بهمنی] #واژه‌بافی #نقل قول
۳ نظر ۹۷/۰۶/۰۲ | ۲۲:۲۲
بلوط
آنچه گذشت... (356) و (′356

اصطلاح sugar lovers به چشم‌تان خورده است؟ تمایل و عادتی که از آن با نام sweet addiction نیز یاد می‌شود؛ اعتیاد به تنقلاتِ شیرین! 

یک اختلال دیگر با عنوان پراشتهاییِ روانی یا عصبی‌خوری هم داریم؛ هیجان‌های عاطفی از جمله خشم، اضطراب، افسردگی و... محرک‌های این رفتار هستند، خوردن در پاسخ به میل و گرسنگی‌های کاذب برای فرار از اشتغالات روحی و فکری. 

تحقیقات ثابت کرده شکلات و ترکیبات شیرین و کافئین‌دار، حس لذت و سرخوشی ایجاد می‌کنند. موضوع مهم یافتن دلیل گرایش به شیرینی و تنقلات است. در دوره‌ی افسردگی به سراغ شیرینی‌ها می‌رویم تا حس و حال‌مان را عوض کنیم و یا مصرف شیرینی در ما عذاب وجدان از عهد‌شکنی را ایجاد کرده و افسردگی را در پی می‌آورد؟ از یک‌جایی به بعد تفکیک این دو آسان نیست، بنابراین یک رابطه‌ی دوطرفه میان کسالتِ روحی و حس خمودی و تمایل به مصرف مواد قندی وجود دارد. 

نقل است که هدف‌گذاری برای ترک یک عادت و وابستگی، می‌تواند از یک روز، یک ساعت و حتا یک دقیقه آغاز شود. تفکرِ پشت این زمان‌بندی این است که اگر فرد معتاد (چه رفتاری و چه مصرف‌کننده) بتواند فقط برای یک روز، یک ساعت و یک دقیقه هم که شده بر میلِ خود غلبه کند، پس می‌تواند روزی، ساعتی و دقیقه‌ای دیگر را نیز به آن بیافزاید و روح و جسم خود را پاک نگه‌دارد. #واژه‌بافی

+ سلام! منْ بلوط، یه معتادم.

زگوند ( ″ )
۵ نظر ۹۷/۰۶/۰۱ | ۱۳:۰۱
بلوط
آنچه گذشت... (356

مغایر اما هم‌سو: برخی از روان‌شناسان عقیده دارند موفقیتِ ترک کردن، در کنار گذاشتن صددرصد و همیشگی ماده یا رفتارِ عادت‌شده است. در حالی که گروهی بر این باوراند، ترک اعتیاد نه به معنای هرگز بازنگشتن، که توانایی و قدرتِ کنترل آن است. برای مثال، یک الکلی که مدت 3سال پاک بوده است باید بتواند در صورت نوشیدن یک پیک، دست بکشد و میلِ خود برای ادامه دادن را کنترل و مهار کند. 

هم‌پوشانی: فکر می‌کنم موفقیت در این راه، تابع هر دو دیدگاه است. در مرحله‌ی نخست، باید تواناییِ کنار گذاشتن عادت‌های مخرب (رفتار یا ماده) را در خود تقویت کنیم؛ یک بازه‌ی زمانی تعریف‌شده. و در مرحله‌ی دوم، قدرت کنترلِ میل خود برای بازگشت و ادامه‌ی اعتیاد را به دست گیریم؛ حتا در صورت انجام و تکرار، بتوان دست کشید و غرق نشد. و در نهایت، دوره‌های ترک و پاک بودن از رفتار یا ماده را طولانی‌تر کرده و به لحاظ ذهنی بر اشتیاق و حرص بازگشت، غلبه کنیم؛ باورِ بی‌نیازی از مصرف و بی‌میلی برای انجام آنچه که به ما صدمه خواهد زد. در این صورت فرآیند را کامل کرده و موفق بوده‌ایم. ← ترک کردن، قدرت کنترل در صورت تکرار، از بین بردن ولعِ روانی برای بازگشت، باورِ بی‌نیازی از عامل مذکور. ادامه دارد... #واژه‌بافی 

پریم ( ′ )
۹۷/۰۶/۰۱ | ۱۱:۲۴
بلوط
بیل ویلسون، بنیان‌گذار برنامه‌ی گام‌های دوازده‌گانه، در سال 1935 انجمن الکلی‌های گمنام را تاسیس نمود. این مکتب بر پایه‌ی ترک الکل شکل گرفت و در طول سالیان دراز به انجمن‌های بسیاری گسترش پیدا کرد که اساس هر گونه وابستگی و اعتیادهای فکری-رفتاری را هدف قرار داد. 

اولین قدم، پذیرش عادت و وابستگی خود به عنوان یک بیماری است و نه مشکلی اخلاقی از جمله نداشتن اراده. اعتیاد نوعی وسوسه‌ی فکری و ویاری جسمانی‌ست که جسم و روح فرد را رنج می‌دهد. (نوع ماده‌ی مصرفی یا رفتار ویرانگرِ شخص، مد نظر نمی‌باشد.) 
دومین قدم، کشف حالتی روحانی است که ماهیت مذهبی ندارد؛ انتخاب یک نیروی برتر برای خود. تن دادن به این واقعیت که برای مقابله با بیماری، به نیرویی ورای خویش، جهت یاری گرفتن نیاز است. 

برنامه‌های ۱۲-قدمی بر این باورند که سه بُعدِ انسان بر اثر اعتیاد تحت تأثیر قرار می‌گیرد: جسمی، روانی و روحانی. از عارضه‌ی جسمیِ اعتیاد با عنوان آلرژی یا حساسیت یاد می‌شود که در فرد ایجادِ اجبار به مصرف نموده و با وجود عوارض و پیامدهای ناگوارِ مصرف مواد یا رفتارهای ویرانگر در او، به کار خود ادامه دهد. عوارض روانی با پدیده‌ای که ویار و وسوسه نامیده می‌شود، همراه است. و ناهنجاری روحانی یا معنوی بر اثر خودمحوری یا داشتن اتکای بیش از حد به اراده‌ی خویش به وجود می‌آید. [ویکی‌پدیا] ادامه دارد... #نقل قول 

پ.ن: آغاز فصل جدیدی از سایه‌ها...
۱ نظر ۹۷/۰۶/۰۱ | ۰۱:۰۷
بلوط