The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند، با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند. پاییز می‌رسد که همانند سال پیش، خود را دوباره در دل قالیچه جا کند. او می‌رسد که از پس نُه ماه انتظار، راز درخت باغچه را برملا کند. او قول داده است که امسال از سفر، اندوه‌های تازه بیارد، خدا کند. او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا، او قول داده است به قولش وفا کند. پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است، جز این‌که روز و شب بنشیند دعا کند. شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل‌ها، یک فصل را به خاطر او جابه‌جا کند. تقویم خواست از تو بگیرد بهار را، تقدیر خواست راه شما را جدا کند. خش خش...، صدای پای خزان است، یک نفر، در را به روی حضرت پاییز وا کند...  [شاعر: علیرضا بدیع - خواننده: حجت اشرف‌زاده - پاییز]

 اگر زردیم، اگر پژمرده‌ایم؛ دل پاییزه نشدیم. ما تبع پاییزه هستیم، عاشق مسلکیم...

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم، ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم. چو گلدان خالی لب پنجره، پر از خاطرات ترک‌خورده‌ایم. اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم. اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم. اگر دل دلیل است، آورده‌ایم. اگر داغ شرط است، ما برده‌ایم. اگر دشنه‌ی دشمنان، گَردنیم. اگر خنجر دوستان، گُرده‌ایم. گواهی بخواهید، اینک گواه؛ همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم. دلی سربلند و سری سر به زیر، از این دست عمری به سر برده‌ایم.  [شاعر: قیصر امین‌پور - خواننده: ناصر عبدالهی - سربلند]  [عنوان از مهدی اخوان‌ثالث]  برای دانلود راست کلیک کرده و گزینه‌ی save link as را انتخاب کنید. #نقل قول
۹۵/۰۷/۲۵ | ۰۷:۴۱
بلوط
کتاب‌ها همچون هدایایی از سوی حامیان اسرارآمیز به زندگی ما وارد می‌شوند. چیزی درون شما زمزمه می‌کند: "باید این را بخوانی." و شما احساس می‌کنید آنچه باید بخوانید شامل پیام‌ها و رهنمودهایی است که در انتظارش هستید. پاسخی به دعا، پرسشی، یا اشتیاقی. گاهی بویژه اشتیاق‌هایی که خودتان اجازه نداده‌اید به طور کامل ابراز یا اعتراف کنید. گویی پیش از آنکه ذهن شما بتواند پا در میان بگذارد روح شما تصمیم می‌گیرد که کتاب را می‌خواهد. تکه‌ای از جورچینی را که شما نیاز دارید، می‌شناسد و به آن چنگ می‌زند. پاره‌ای از کتاب‌ها اطلاعات به ما پیشکش می‌کنند و پاره‌ای دیگر ما را به سفر می‌برند. [دگرگونی و تحول روح - باربارا دی‌آنجلیس - برگرفته از وبلاگ لی‌لی] #نقل قول
۹۵/۰۷/۲۳ | ۱۶:۵۱
بلوط
چند سال پیش رامبد جوان در یک گفتگوی تلویزیونی از انرژی‌هایی که به سمت‌مان گسیل می‌شوند و نحوه‌ی برخورد ما حرف می‌زد؛ اینکه چرا ما عادت کرده‌ایم در قبال تعریف و تمجیدهای دیگران گارد بگیریم و به جای پذیرش، سعی در انکارشان داریم؟ خب شاید برای خودخواه و مغرور جلوه نکردن است، شاید هم دستِ کم گرفتن خویشتن. به هر دلیل با شرم و قید و بند بسیار عباراتی نظیر شما لطف دارید، این از محبت شماست، خودتان خوبید که دیگران را هم خوب می‌بینید و... استفاده می‌کنیم و در تمام این حالات یک مانع، یک دیوار کشیده‌ایم مقابل آن انرژیِ مثبت. جوان می‌گفت از یک جایی به بعد یاد گرفتم این تمجیدها را بپذیرم و در ازای هر کلامی که شایستگی و لیاقت مرا تحسین می‌کرد با لبخند بگویم متشکرم، ممنونم و باور داشته باشم که من سزاوارش بوده‌ام. می‌خواهم بگویم نباید از تحسین شدن ترسید! استعدادها و خصوصیت‌های خوبمان را بپذیریم و بیش از آن، بر خود ببالیم. به خود بالیدن، به خودت ببال، بال... آخرش به پرواز ختم می‌شود، می‌بینید؟  [عنوان مصرعی‌ست از فروغ فرخزاد] #واژه‌بافی
۹۵/۰۷/۲۱ | ۱۱:۲۰
بلوط
(استاد) تمام عناصر و مواد غذایی توی روده‌ی کوچیک و ابتدای روده‌ی بزرگ جذب می‌شن... گفتیم هیچ ماده‌ای توی معده جذب نمی‌شه، درست؟ یه استثنا هست؛ الکل. الکل توی معده جذب می‌شه و روی گیرنده‌های عصبی تاثیر مخرب می‌ذاره. حالا جدای از نهی شرعی و دینی برای مصرف الکل، دلیل علمی ما برای منع مصرفش اینه که بافت‌های چربی خودشون تولید کننده‌ی الکل هستن که اتفاقن برای سیستم بدن مفید هم هست. (پچ‌پچ) پس یعنی اونایی که تپل‌ترن الکل خونشون بیشتره؟ اونا نخورده مستن! (دانشجو) استاد ببخشید، پس می‌شه نتیجه گرفت به خاطر الکل تولید شده از بافت‌های چربیه که آدم‌هایی که اضافه وزن دارن عمومن شنگول‌ترن؟ (خنده‌ی حضار و استاد با لبخند) وارد بحث‌های حاشیه‌ای نشیم که وقت کمه. خب، تنها ماده‌ی غذایی که از طریق آنزیم‌های بزاق توی دهان جذب می‌شه چیه؟ نشاسته... (پچ‌پچ) پووف، یعنی هنوز برنج رو قورت ندادی شده شکم و پهلو رفته پی کارش. #خاطره‎نوشت
۹۵/۰۷/۲۰ | ۲۳:۲۸
بلوط
پر واضح است که از خود در امان نیستیم! چه باک... جان‌های شیفته را بسیار نویدِ جنگ داده‌اند. کارزار روح با تن، عقل با دل، منطق در برابر احساس و بسا نام‌ها که می‌توان برشمرد. آدمی هیچ‌گاه بر یک راه و قرار نمی‌ماند چرا که شخص، اجتماع ِ چندین تن است. همان اندازه که از خروشِ کودکِ روان نمی‌بایست به ستوه آمد، دل‌زدگی از سالخورده‌ی آرام‌گیر نیز شایسته نیست. پیش از هر چیز باید خویشتن را بازشناخت و دانست که این فهم، این آگهی بر خود آنچنان عمیق و ژرف است که نمی‌توان به تمامی بر آن چیره گشت اما نامتناهی بودن ذات همچنین نمی‌بایست موجب نومیدی از دانستن و کاویدن شود. چه شگفتی‌ها که از منِ درون، به ما دست داده و راه‌هایی نو، کوره‌راه‌هایی سخت و تنگ را بر ما نمایان کرده است. فصل‌های روح را باید به طمأنینه ورق زد. هجومِ نابه‌هنگام تیزی، رمنده است. می‌بایست لایه‌ها را به آهستگی برش داد و به زیر رفت و آن‌گاه باز دید؛ از نزدیک، رخ به رخِ آن من ایستاد، راه گریز بر او بست و به چنگش گرفت. و این همه بسیار حوصله می‌خواهد. خود را شناختن، شکیبایی می‌طلبد و بنیه‌ی بی‌پایان. چه بس دام‌ها که بر راه می‌نهد این من! #واژه‌بافی
۹۵/۰۷/۱۹ | ۱۶:۱۵
بلوط
آدم باید خودش را میان کار و فعالیت غرق کند مبادا که فکرها مجالِ حرف زدن یابند. کافی‌ست کمی آسوده و بی‌دغدغه خیره شوی به مانیتور و دیوار و ساعت روی میز، هزار خوره‌ی ذهنی می‌افتد به جانت. آدم باید خودش را میان کار و فعالیت غرق کند مبادا که هذیان‌های روح، سر برآرند از عمق چاه‌ها. مبادا...  [عنوان از فریدون مشیری] #واژه‌بافی
۹۵/۰۷/۱۰ | ۲۳:۱۵
بلوط
با آدم‌های جدیدی آشنا شده‌ام که در این برهه، هدفمان یکی‌ست. به قول سین؛ اهل دلیم. به قول من؛ همه خوبا. ده روزِ پرمشغله را پشت سر گذاشتم و حالا فاز جدیدی از مقصد، پیشِ روی ماست. پاییز امسال، زندگی جاری‌ست. دارم پوست می‌اندازم و خوب می‌دانم تغییرهای بزرگ‌تری در پیش است. حسِ درونی‌ام به وقایع را باور داشتم و این روزها رسیده‌ام به وادیِ ایمان. من به قلبم و حرف‌هایش مؤمنم. [40ستاره‌ی روشن و پست‌های در سایه مانده‌ی پیشین. می‌خوانمتان، به مرور. دلم برای بلاگر بودن و نوشتن تنگ شده بود، به وفور.] #خاطره‌نوشت
۹۵/۰۷/۰۹ | ۱۸:۵۰
بلوط