The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی

۱۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

and winter is truly coming :)
۹۶/۰۶/۳۱ | ۲۲:۵۲
بلوط
تا اول دبیرستان، انتخابش با من نبود. نه می‌دونستم و نه می‌تونستم کاری در موردش انجام بدم. با فیلم‌های راکی گذشت، جان‌سخت، اکشن و ترسناک. ولی از 15سالگی به بعد، موقعیتش پیش اومد که خودم انتخاب کنم چی می‌خوام ببینم. پُرسون پُرسون رسیدم به مغازه‌ی آقا سیا که تهِ پاساژ، چشمک می‌زد. اولین‌باری که رفتم تو، چندتا از مشتری‌هاش که همیشه‌ی خدا پسر بودن با تعجب و تمسخر کشیدن کنار، آخه دختر رو چه به این‌جاها...! لیست فیلم‌هامو دادم دستش، یه نگاهی بهشون کرد و گفت فردا عصر آماده‌اس. و استارت آپاراتِ من زده شد. هربار گزینه‌هام بهتر شدن؛ یاد گرفتم صرف حضور یه بازیگر، جذب کار نشم. اسم کارگردان هم واسم مهم شد، بعدش باید خلاصه‌ی داستان نظرمو جلب می‌کرد و آخر، رسیدم به پشت صحنه و نقدهای تخصصی. حالا وقتی فیلمی از تلویزیون پخش می‌شد از روی تیتراژ اولش می‌تونستم تشخیص بدم ارزش دیدن داره یا نه. عطش چندین ساله‌امو برای دیدن، جبران کردم. آخرین لیستی که سفارش داده بودم رو سپردم امیر برام بگیره. قیافه‌هامون شبیهه و اسم روی کارت‌بانک هم نَسَب‌مون رو به هم می‌رسونه. بهش گفته بود خواهرت همه‌ی فیلمای درجه‌یک امسال رو نوشته، معلومه دیگه یه فیلم‌باز حرفه‌ایه... 

چیزی که دوست دارم تغییرش بدم، ادبیات سینماییمه. همیشه خواستم با یه تعریف سربسته، مخاطب رو جذب تماشا کنم و اهل نوشتن حرفه‌ای از کار نبودم، چون بلد نیستم. و این جای کار داره. من تجربی سینما رو یاد گرفتم، با آزمون و خطا رسیدم به آثار خوش‌ساخت و ارزشمند، و برام متمایز شدن از بدنه‌ی تجاری. حالا این نیاز رو حس می‌کنم که اصولی و آکادمیک بهش بپردازم، و بخونم از نور، صدا، حرکت. 

این پست با نوشته‌ی نرگس کلید خورد. 
من از علاقه به تئاتر، رسیدم به ریاضی و بعدتر معماری. پارت اول احساسی، پارت دوم جابرانه و پارت سوم اساسن دلی؛ احتمالن جزو معدود دفعاتی بود که ذهن و قلبم هم‌سو شدن توی این راه. با تمام وجود امیدوارم همه‌ی کسایی که شیفته‌ی هنرن و قلبشون برای رشته و دانشگاهی می‌تپه که کلی نظر مخالف در مقابلشونه، بتونن راهی برای رسیدن به خواسته‌هاشون باز کنن. این زندگی، هدیه‌ی ماست. باید همه‌مون یاد بگیریم و بتونیم با قدرت پاش وایسیم و اون‌طوری که می‌خوایم بسازیمش. #واژه‎بافی 
۹۶/۰۶/۲۷ | ۱۳:۲۸
بلوط
این‌ها، که روان‌شناسیِ قراردادیِ تئاتر و ضرب‌المثل یاوه‌ی "هرچه علاقه بیشتر، تنبیه هم بیشتر" گمراهشان می‌کند، نمی‌خواهند این را بپذیرند که گاهی تمجید علامت محبت و صراحت نشانه‌ی کج‌خلقی است. 
.
محیطِ برازنده، محیطی است که عقیده‌ی هر کسی پیرو عقیده‌ی همه است. اگر عقیده‌اش عکس عقیده‌ی دیگران بود چه؟ به آن می‌گویند محیط ادبی. 

توقع بکارت از سوی یک مرد عیاش، هنوز شکلی از ستایشِ ازلیِ عشق از بی‌گناهی است. 

از خانه‌ی خانم و آقای الف بیرون می‌آیید و به دیدن خانواده‌ی ب می‌روید، و حماقت و بدجنسی و وضعیت اسف‌بار الف‌ها برایتان چون روز روشن می‌شود. سرشار از ستایشِ روشن‌بینی ب‌ها می‌شوید و شرمتان می‌آید از این که اول برای الف‌ها احترام قائل بودید. اما وقتی دوباره به خانه‌یشان می‌روید می‌بینید آن‌ها هم ب‌ها را، تقریبن به همان شیوه‌ی خودشان، قصابی می‌کنند. از خانه‌ی یکی به خانه‌ی دیگری رفتن به بازدید از اردوگاه‌های دو نیروی متخاصم می‌ماند. مُنتها چون هیچ‌وقت این‌ها صدای آتش‌بار آن‌ها را نمی‌شنوند، فکر می‌کنند فقط خودشان مسلح‌اند. اما وقتی می‌بینی که اسلحه همان اسلحه و نیروی دو طرف، یا به عبارت بهتر ضعف دو طرف، کمابیش یکسان است، دیگر جایی برای ستایش از آنی که شلیک می‌کند، و تحقیرِ آنی که هدف قرار گرفته باقی نمی‌ماند. این مرحله‌ی شروع فرزانگی است. خود فرزانگی این است که با هر دو قطع رابطه کنی. 
.
صدای تخیل و جان، تنها صدایی است که تخیل و جان را سراسر، شادمانه، به طنین می‌اندازد، و اگر به اندکی از وقتی که تباه کرده‌اید تا دیگران از شما خوششان بیاید زندگی می‌دادید، اگر آن را با خواندن کتابی یا با خیال‌پردازی، کنار آتش در زمستان یا در باغ در تابستان بارآور می‌کردید، خاطره‌ی غنیِ ساعت‌های ژرف‌تر و پُرتری برایتان می‌ماند. همتی کنید و کلنگ و چنگک به دست بگیرید. روزی لذت خواهید برد از شنیدن بوی خوشی که از حافظه‌تان برمی‌خیزد، حافظه‌ای لبالب انباشته چون چرخ‌دستیِ باغبانی. #کتاب‌ستان 

خوشی‌ها و روزها - مارسل پروست - ترجمه‌ی مهدی سحابی - نشر مرکز
۹۶/۰۶/۲۶ | ۲۱:۳۱
بلوط
ضرورت تنهایی، برای ژرف شدن در خویش و یافتن مفهوم اصلی زندگی است. 

در مرگ نیز و حتا در نزدیکی‌هایش، نیروهایی نهانی هست و یاری‌های پنهانی، و لطفی که در زندگی نیست. همچون عشق‌ورزان زمانی که عشق آغاز می‌کنند، یا شاعران هنگامی که سرود می‌خوانند، بیماران نیز خود را به جان خویش نزدیک‌تر می‌یابند. زندگی چیز سختی است و بر آدمی بیش از اندازه تنگی می‌کند، پیوسته جان را به درد می‌آورد. از حس این که پیوندهایش لَختی شُل شده باشد، آرامشی روشن‌بینانه به آدمی دست می‌دهد. 

چنان بی‌شمار عهدها با زندگی می‌بندیم که سرانجام ساعتی فرا می‌رسد که از توان عمل به همه‌ی آن‌ها مایوس می‌شویم، و رو به گورها می‌کنیم، مرگ را فرا می‌خوانیم، مرگی که به یاری تقدیرهایی می‌شتابد که توان تحقق ندارند. اما اگرچه مرگ از تعهدهایمان به زندگی می‌تواند آزادمان کند، از تعهدهایمان به خودمان نمی‌تواند، به‌ویژه از نخستینشان، یعنی زندگی برای ارج و هنروری. 

آلکسیس می‌دانست که چشمان او همیشه غم‌آلود بود، و حتا در شادمانه‌ترین لحظه‌ها انگار التماس تسکینی برای دردهایی را داشت که به نظر نمی‌آمد حس کند. اما در آن لحظه حس کرد که اندوه عمویش، که با شجاعت کتمان شده بود و به زبان نمی‌آمد، در چشمانش پناه گرفته است، چه در همه‌ی وجودش تنها همان چشمان با گونه‌های فرورفته‌اش همراهی می‌کرد و راست می‌گفت. 

فرشتگان بنیان‌کَنی که اراده و اندیشه نامیده می‌شوند، دیگر با او نبودند تا اجنه‌ی حواس و اشباح پلید حافظه‌اش را به درون تاریکی‌ها بتارانند. #کتاب‌ستان 

خوشی‌ها و روزها - مارسل پروست - ترجمه‌ی مهدی سحابی - نشر مرکز
۹۶/۰۶/۲۲ | ۱۴:۳۶
بلوط
هر اندازه هم خوددرمانگر باشی و خوشبین به روزهای پیشِ رو، وقت‌هایی هست که کوچک‌ترین موج، ظریف‌ترین تلنگر، تو را برمی‌آشوبد. هرآنچه از امید افراشته بودی و زیر سایه‌اش طاقت می‌آوردی زندگی را، فرومی‌ریزد و آوار می‌شود روی سرت. که همه‌ی وجودت درد می‌شود... نه توانِ گفتنت هست و نه یارای سکوت. غرورآمیز است یا مضحک؟! این که می‌دانی باز هم جان به‌در خواهی برد و فردا...، فردا طلوعی دگر در پیش است. #واژه‎بافی 
۹۶/۰۶/۲۱ | ۲۲:۴۶
بلوط
همه‌چیز از تعاریف شروع می‌شود. ابتدایی‌ترین مفاهیم هم نخست، نیازمند معرفی هستند. مقدمه، تیتراژ، نت‌های آغازین. واژه‌ها را می‌شکافیم و به هم بسط می‌دهیم تا تعریفی روشن و آشنا با آن‌چه در ذهن داریم، بیان کنیم. و زندگی؛ مجهولی متغیر است. معادلات معکوسش، لزومن از حکم به فرض نمی‌رسد و پاسخ ریشه‌یابی‌ها و به توان رساندن‌هایش، دور از احتمالات و برآوردهای ماست. جهان‌بینی‌هایمان، بیش از آن‌که امری مسلم و حقیقتی ذاتی باشد، تمایلاتِ ماست برای واقعی بودن آن نگرش. برای ایکس و ایگرگ‌های نامعلوم، باید که پاسخ را حدس زد، و حضورِ ثابتِ خطای معادله را پذیرفت. گاهی بدیهی‌ترین مبانی هم، در حوزه‌ی روابط انسانی و زیستی، گنگ‌اند و مبهم. شرایط؛ فاکتور تعیین‌کننده‌ایست. میانِ باورِ کلام و ایمان به سخن، تفاوت ظریفی‌ست. ضرورت است که محکم قدم برداشت و معتقد بود به خود، اما روزنه‌ای برای تردید را هم باید گشود. منطق، بحث‌پذیر است و احساس، در اشتراک‌گذاری‌ست که رنگ می‌گیرد. و یادمان نرود که زندگی، مجهولی متغیر است. (اگر...آنگاه) #واژه‎بافی 
۹۶/۰۶/۲۰ | ۰۰:۵۶
بلوط
زمان، تیغی‌ست دو دَم؛ مرهم و درد. بوی بهبود ز اوضاع جهان هم نرسد، بدتر از این دگرش ممکن نیست. ما آدم‌های اغراقیم، ملبّس به آرایه‌های مبالغه. هر غم، جانکاه‌ترین و هر خوشی، شورانگیزترین حس‌مان می‌شود. و روزی ورای واقعه، باز تهی از هیجان، به دنبال کشفیم و تجربه و یافتن. پس اگر بهتر نشود، ازین بدتر شدن هم ممکن نیست، لااقل به خیالِ حالِ حاضرمان، که ما آدم‌های اکنونیم. در گرو و تنگنای گذشته دست و پا می‌زنیم و بیمِ آینده خواب‌هامان را می‌رباید، اما آخر کار هرقدر هم سرگشته‌ی ایام، ما به اکنون زنده‌ایم و زنده هم می‌مانیم. که سرشتِ آدم به بقاست؛ امیدهای جاویدان، زندگانی، زیستن... بر این مدار آمده‌ایم، درنگی چند، و خواهیم رفت. سودای عشق؟ به سر داریم. تشنه‌ی دانستن و تجربه‌های شگفت. سیری ناپذیریم و هیچ‌چیز، هیچ‌گاه کافی نخواهد بود. سیاه‌چال زمان ما را به درون می‌کشد و حریصِ زیستن و دیدن و شناختنیم. و چه حیف که می‌گویند بیشتر بجوی و کمتر بیاب! بعد از ولی‌ها را دریاب؛ ولی، ما نسلِ از نو نوشتن مَثَل‌هاییم. که سکوت را فریاد تعبیر کرده‌ایم و رضایتِ خاموش، شوخی‌ای بیش برایمان نبوده و نیست. بجویی، می‌یابی. مسئله سهم‌خواهی‌ست. چقدر؟ ما نسلِ نگاهیم، نگاه‌های نو. از تبارِ صبر و طاقت و به جان خریدن آمدیم، و دنیا را بس عجول‌تر از بزرگان‌مان یافتیم. پُرشتاب، فرّار، در نقطه‌ی گریز. اما، ما نسلِ نگاهیم، نگاه‌های نو. تحلیل، تعمق، جسارت، تغییر. سرعت و دقت؛ پیش‌افتاده از هم‌سن و سال‌ها، و بهایی که برای طلایه‌داری باید پرداخت. راهی‌ست که با هم می‌رویم. و زمان، تیغی‌ست دو دَم. مرهم یا درد؟ خوشا که مرهمِ درد باشد. شیرینِ شهد و تلخیِ زهر، دل‌زده می‌کند. کمی از هر چیز، توازن است. و باید یاد گرفت که این پالِتِ هزار رنگ را چگونه تعبیر و تکمیل کرد. سرد و گرم‌ها را پیش هم نشانید و گاهی ترکیباتِ متناقض را خوش آمد. #واژه‎بافی 
۹۶/۰۶/۱۶ | ۲۲:۴۳
بلوط
سرنوشت؛ زنجیره‌ای از اتفاقاتِ به هم گره خورده‌ست. سرآغاز و جرقه‌های نخستین را شاید به خاطر نسپاریم، اما حسِ شروع را می‌شود درک کرد. جریانی در راه است که موج‌های کوچکش را می‌شود لمس کرد. حرکتی پویا خواهد شد اگر شجاعتِ تعبیر نشانه‌ها را داشته باشی و ریستنِ گام‌های کوچک به هم، برای ساختن کلافِ بلند آرزوها. و نه رویاهایی دور از دسترس و محال، که می‌توان نشانِ تحقق را از همین دوردست هم دید. (اگر...آنگاه) #واژه‎بافی 
۹۶/۰۶/۱۳ | ۲۳:۴۵
بلوط
+ تو نه از بقیه جلوتری، نه عقب‌تر. تو توی زمان خودت زندگی می‌کنی؛ پس آروم باش، از زندگی لذت ببر و خودت رو با دیگری مقایسه نکن... [ناشناس] #نقل قول

تیریون لَنیستر به جان اِسنو: بذار نصیحتی بهت بکنم. هرگز فراموش نکن چه کسی هستی، چون مطمئنن دنیا فراموش نمی‌کنه. اونو نقطه‌ی قوت خودت کن، اون‌وقت نمی‌تونه عامل ضعف تو باشه. اونو مثل زره بپوش تا نشه برای صدمه زدن به تو ازش استفاده کرد. #کتاب‌ستان

جورج.آر.آر.مارتین - نغمه‌ی یخ و آتش (جلد1)؛ بازی شاهان 

+ کلمه‌ها فقط یه سری حروف به هم چسبیده نیستن، انرژی دارن. هر واژه‌ای روحِ خودش رو داره و برای همینه که باید درست و به‌جا ازشون استفاده کرد.
۹۶/۰۶/۰۹ | ۲۳:۴۰
بلوط

یک بغل حرف، ولی محضِ نگفتن، دارم... [جواد نوروزی] #نقل قول
۹۶/۰۶/۰۶ | ۱۸:۰۳
بلوط