The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی

۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

فصل سوم سریال فرندز را دیدم و با خودم فکر کردم که چه ساده وارد یک رابطه می‌شوند و بعد بی‌تخریب یکدیگر، به‌هم‌می‌زنند. یعنی می‌شود یک نفر را در خیابان دید و حس خوبی به او داشت و به فنجانی قهوه دعوتش کرد، تمام. بعدازظهر کلاس داشتم و برخلاف همیشه کمی زودتر از خانه زدم بیرون. نزدیکی‌های موسسه بودم که یک نفر صدایم زد: خانوم، عذرمی‌خوام چند لحظه (یا همچین چیزی). آن‌طور که خودش چندبار اشاره کرد و واقعن هم هویدا بود، هول کرده و میان حرف‌هایش نفس‌های عمیق می‌کشید تا اکسیژن به شش‌هاش برسد. از اینجا شروع کرد که کارشناسی‌ارشد برق است و پروژه‌ای در باب نمی‌دانم چی در دست دارد و البته تنها نیست و با مشارکت دوستانش روی طرح کار می‌کند. با چند شرکت بین‌المللی مذاکره کرده‌اند آخرسر قرار شده یونایتداستیتس سرمایه‌گذارشان باشد یا همچین چیزی. تا ساعت 12 نمی‌دانم کی هم وقت دارند که کار را ببندند و تمام. تا اینجا من فکر می‌کردم خب یا قرار است استخدام شوم! و یا پرسش‌نامه‌ای را پر کنم برای این طرحِ خفن یا فقط با لبخند به دوربین خیره شوم و عبارت دوربین‌مخفی سورپرایزم کند. چند صدم ثانیه که مجال داد سریع پرسیدم بسیارخب چه کمکی از دست من برمی‌آید؟ خندید که بله عرض می‌کنم فقط خواستم یک پیش‌زمینه‌ای داشته باشید اول... (دارا را رام) می‌تونم شماره‌اتونو داشته باشم؟ مابین بهت، تعجب، خنده و تلاش برای همچنان موقر ماندن گیرافتاده بودم. آنچنان محترمانه و باادب هم سخن می‌گفت که نمی‌شد با خصم و تهاجم برخورد کرد و حتی خودش اذعان داشت که دوره زمانه‌ی مزاحمت‌های این‌چنینی گذشته و حقیقتن خواستار این آشنایی‌‌ست و فلان. من اما مانده بودم بین کاراکترهای فان و جدی‌ام کدام را برگزینم برای چنین لحظه‌ی نابی. نهایتن که عذرخواهی کردم! و پیِ کارم رفتم اما چیزی که ذهنم را درگیر می‌کند دشواری رابطه‌ها در جامعه است. چه باید کرد؟ چرا نمی‌شود مثل فیلم‌های آن ورِ آبی بی‌دغدغه دعوتی را پذیرفت و این‌قدر میان گره‌های یک آشناییِ ساده پیچ‌وتاب نخورد... (شاید برای شما هم اتفاق بیفتد) #خاطره‌نوشت
۹۵/۱۱/۲۷ | ۲۰:۲۳
بلوط
جنگ همیشه در خطوط مقدم و مقابل دشمنی که سلاحش را به سمتت نشانه‌رفته نیست. جنگ‌های ما پشت جبهه‌ها رخ می‌دهند، در سکوت و آرامشی مرموز. ما جنگ‌های روحیِ دوران خودمان را پشت سر می‌گذاریم، جدال‌هایی خاموش و تلخ بدون نیروی پشتیبانی. تنها و چشم در چشمِ خودی که در آینه می‌بینیم. بزرگ‌ترین فتح ما غلبه بر خویشتنی‌ست که از نهان برمی‌خیزد. #واژه‌بافی
۹۵/۱۱/۲۲ | ۲۱:۵۸
بلوط
کارِ درونی موجب دگرگونیِ بیرونی می‌شود...؟ شفای خلاقیت تمرینی است برای ذهنی باز و گشوده داشتن. بقا در سلامتِ روان نهفته است و سلامتِ روان در توجه داشتن. خواه موفقیت و خواه شکست، حقیقت زندگی واقعن ربطی به کیفیت آن ندارد. کیفیت زندگی همواره به تواناییِ سرخوشی بستگی دارد، و قابلیتِ سرخوشی ناشی از توجه داشتن است. (به حیاتی که پیشِ روی شماست، با علاقه‌مندی توجه کنید؛ به مردم و چیزها و ادبیات و موسیقی... زندگی آنقدر غنی است که اندازه ندارد. سرشار از گنج‌ها و جان‌های زیبا و مردمان جالبِ توجه. خودتان را فراموش کنید! - هنری میلر) پاداشِ توجه همواره شفاست. همه‌ی ما به طرزی وصف‌ناپذیر تنهاییم و توجه بیش از هرچیز، عملی است که اتصال می‌آورد. [از شتاب خویش بکاهید و از زندگی کام بجویید. با شتاب، نه تنها صحنه‌ها و منظره‌ها را بلکه حتی این حس را که به کجا می‌روید و چرا، از دست می‌دهید. اِدی کانتور] #کتاب‌ستان 

راه هنرمند، نوشته‌ی جولیا کامرون
۹۵/۱۱/۱۹ | ۲۰:۳۸
بلوط
کیفیت زندگی آدم‌ها را با هم مقایسه نکنیم. عمق، جدای از رزولوشن است. قاب‌بندی زندگی بعضی‌هامان شاید میزان و درست نباشد و تیره‌روشن‌های نور، چشم را اذیت کند و تصویر را از کمال بیاندازد اما تمِ داستان و درون‌مایه‌ی فکری و حسی آدم‌ها جدای از ظاهری‌ست که از آنان می‌بینیم. باید پای حرف‌ها نشست تا فهمید آدمِ روبرو چندچند است. قضاوت پیش از هرکسی خودمان را زیرِ سوال می‌برد و مقایسه می‌تواند آدم را بدجور از پای بیاندازد. وقتی خودمان را بلد باشیم و بپذیریم منِ پرهیاهوی درونمان را، دیگر معنایی ندارد به صف شدن‌ها و خط‌کش و معیار خوب یا بد، بهتر یا بدتر بودن را لحاظ کردن. تفاوت اصل جدایی‌ناپذیر دنیای ماست که باید درکش کرد. جدال برای ثابت کردنِ خود، گاهی بیهوده است. آدم که خودش را شرح نمی‌دهد...! #خاطره‌نوشت
۹۵/۱۱/۱۸ | ۲۳:۰۲
بلوط
هنرمندان سایر هنرمندان را دوست دارند. هنرمندانِ سایه‌وار به سوی طایفه‌ای که به آن تعلق دارند کشیده می‌شوند، اما نمی‌توانند مدعی حق حیات خود باشند. اغلب اوقات جسارت، نه استعداد، یک انسان را هنرمند و انسانی دیگر را هنرمندی سایه‌وار می‌سازد. برای حرکت از قلمرو سایه‌ها به تلألو خلاقیت، هنرمندان سایه‌وار باید بیاموزند خودشان را جدی بگیرند. باید با تلاشی ملایم و سنجیده، از هنرمند خردسال درون خویش مراقبت کنند. اشتباهات لازم‌اند! لغزش‌ها طبیعی‌اند. این‌ها گام‌های یک بچه‌اند. آنچه باید از خود بخواهیم پیشرفت است، نه کمال. [شفای خود را نخستین اولویت زندگی‌تان سازید. رابین نوروود] #کتاب‌ستان 

راه هنرمند، نوشته‌ی جولیا کامرون
۹۵/۱۱/۱۱ | ۱۳:۳۵
بلوط
گاهی یک کلمه، یک حرف مجرایی می‌شود برای دست یافتن به خودت. تناقض، ویژگی بارزم بوده و هست. از خاطراتی که به یاد دارم می‌فهمم که همیشه‌ی خدا یک آدمِ جسورِ خجالتی بوده‌ام یا شاید یک خجالتیِ جسور! یک دختر مدرسه‌ایه شلوغِ ساکت، پرحرفِ آرام. وقت‌هایی بود که از شوق چشم‌هایم برق می‌زد و دست‌هایم یخ می‌شد اما توانِ پیش‌قدم شدن نداشتم. برای همین هم نمی‌دانم کدام وجه از خودم را مقدم شمارم، جسارت یا کم‌رویی؟ بدی/خوبیِ داستان این است که هیچ‌گاه پیروز این کشمکش‌ها قابل پیش‌بینی نیست حتی در موقعیت‌های مشابه. جالب است که بتوانی خودت را هم شگفت‌زده کنی... تحسین‌برانگیز؟ لزومن نه؛ این دوراهی‌ها و جدال‌های روحی، سخت فرساینده است. فقط بگذاریم به پای این ایدئولوژی که جنگ‌ها، جنگ‌های درونی، آدم را استخوان‌دارتر بار می‌آورد و نیک‌پنداری‌ام از این روست. #واژه‌بافی
۹۵/۱۱/۰۹ | ۱۴:۴۳
بلوط
همیشه افراد ساکت را دوست داشته‌ام؛ هیچگاه نمی‌فهمی در حال رقصیدن در رویای خویش‌اند و یا سنگینی بار هستی را به دوش می‌کشند. [جان گرین] #نقل قول
۹۵/۱۱/۰۸ | ۰۰:۳۲
بلوط
و ایمان بیاوریم به نگاه، به لبخند و حسی که مابین آدم‌ها رد و بدل می‌شود. #واژه‌بافی
۹۵/۱۱/۰۶ | ۲۰:۳۶
بلوط
یکی از تلاش‌های آدمی در طول زندگی‌اش، یافتن نام و نشان است. تعلق به گروه و دسته‌ای که می‌تواند تحت آن خودش را معرفی کند. اهمیت این موضوع به‌قدری‌ست که ما ارسطو را سازمان‌دهنده‌ای موشکاف که می‌خواست مفاهیم را روشن کند، می‌خوانیم. "اگر روزی به چیزی بربخوری که نتوانی رده‌بندی کنی به وحشت می‌افتی." و دلهره‌آورتر از من‌های ناشناخته مگر هست؟ ما آدم‌ها شیفته‌ی صفت ساختنیم، واژه‌پردازیم و تعبیرگر. مدام میان خصلت‌ها چرخ می‌زنیم و این و آن را برمی‌گزینیم. یکی‌اش خیال‌باف است، رویاپرداز، dreamer... آدمی که تخیلش را دست‌مایه‌ی ساختن قرار می‌دهد و ذاتن خالق است. آفریننده‌ی دنیاهای جدید، آدم‌های نوین، خاطرات ناب و احساسات پرشور. خیال‌باف نه از واقعیت‌ها دست‌کشیده و نه به حقیقت پشت‌پازده‌ست. تفاوتش در محل جست‌وجوست؛ آدم بزرگ‌ها همه‌ی خوشی و ناخوشی روزگارشان را در بیرون از خود می‌کاوند، خیال‌باف همه‌چیز را از درون خود برمی‌آورد. این است که برخلاف بار معنایی نه‌چندان خوشایندی که دیگران با طعن و کنایه از آن یاد می‌کنند، می‌خواهم خودم را رویاپرداز بنامم، خیال‌باف. که اصلن روزی را بدان نام نهاده‌اند: 13ژانویه، روز واقعی کردنِ رویاهاست. و اگر باور داشته باشیم که آرزو، امید و رویا تاریخ انقضا ندارد، با 9روز تاخیر هم می‌توان گرامی‌اش داشت. Make your dream come true :) #واژه‌بافی
۹۵/۱۱/۰۳ | ۱۳:۰۱
بلوط