یک نفر نوشته بود نمیدانم چطور این ویدیو را دیدم و هنوز زندهام. با او موافقم. روزی هزاران بار میمیریم و دوباره سربرمیآوریم. روزی هزاران بار، قلبمان تکهپاره میشود و باز سربرمیآوریم. چارهای جز این نیست؛ جز دوباره و دوباره و دوباره سربرآوردن، جوانه زدن و روییدن.
نزدیک سه هفتهاس که دیگه خواب نمیبینم. اگه رویا و کابوسی هم باشه، چیزی ازش یادم نمیمونه. دیگه حتی خوابیدن هم، تسکینی بر این واقعیت نیست.
واقعیتی که برای سایر مردم دنیا، برچسب sensitive content میخوره و ازشون سوال میشه که مطمئنی میخوای ببینی؟ ولی هیچکس از ما سوال نکرد. فقط مجبور به زندگی کردنش شدیم.
شاید مثل فیلم Inception یهروزی بیاد که بفهمیم جای واقعیت و خیال عوض شده. کابوس بیداریها به تحقق یک رویا بدل بشه...
من بودم و شلوغترین بلوار شهر و ماشینی که میخواستم دندهعقب برانمش توی یک بنبست و پلیسی که هماندم از کنارم رد شد و وات د هِل طوری سر تکان داد.
دندهعقب گرفتن هیچوقت نقطهقوت من نبوده، میدانم. ولی خب مجبور بودم سرکار، میفهمی؟! مجبور...
مردی از عابرین تا ته کوچه آمد و فرمان داد تا نجات پیدا کنم. مردی که اگر بابا میدیدش حتما میگفت اعتیاد شدید دارد.
مردی که موها و لباس و پوست و نگاهش خاکستری بود، کدر بود. اما از آسودگی من بعد از کشیدن ترمزدستی لبخند زد. مردی که دلش برای یک وامانده حوالی غروب چهارشنبه سوخت.
مرسی آقای خاکستری. به لطف شما توانستم ماشین را جلوی کلینیک پارک کنم و همراه مادرم باشم.
پ.ن: یکجورهایی حس میکنم این امداد و آن جاپارکی که خیلی قالب و تمیز سهم من شد، کارمای یکی از آن در دجله انداختنهاست. به شخصه خیلی به این قضیه معتقدم. بهخصوص موقع رانندگی همیشه منتظرم که در بیابانم دهند باز :)
یکچیزهایی در حال رخدادن است که میتواند مسیرِ زندگی و راهِ پیشِ رویم را عوض کند.
حالا شاید هم منِ همیشه دراماتیک دارم زیادی آبوتابش میدهم ولی این واقعیت که هنوز هم پذیرای راههای جدیدم و آن استراتژی جنگ را که یادم نیست در کدام فیلم دیدم، حفظ کردهام، خوشایندم است.
اینکه اگر بترسی از گلوگهی دشمن، بترسی از مردن، هیچوقت این خاکریز را وِل نمیکنی، حتی وقتی باران خمپاره روی سرت میریزند. رمزش این است که قبول کنی از پیش مردهای. همین.
چیزی که از سالها قبل (شاید آنوقتها بهشوخی و این روزها از جنس یک باور) تکیهکلامم بوده، این است که ما که چیزی برای باختن نداریم، چیزی برای از دست دادن نیست. پس چراکهنه؟