برای بهار بعد از زمستون
دوشنبه, ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ۰۳:۰۹ ب.ظ
مدل ذهنی من، صفر یا صد شکل گرفته؛ یا هیچی یا همهچی. وقتی روی پروژهی ایکس کار میکنم، فقط روی پروژهی ایکس متمرکزم و باید اونو تموم کنم تا بتونم پروژهی ایگرگ رو استارت بزنم. سر همین قضیه، فرصتهای خیلی زیادی رو از دست دادم. بیشتر از هرچیز فرصت زندگی کردن رو.
به آسیبهای این ساختار ذهنی آگاهم و تا جاییکه تونستم سعی کردم خودم رو بِکِشم بالا و تغییر ایجاد کنم. ولی یه سری فاکتورهای ثابت توی زندگیمه که از کنترل من خارجه و قدرت مقابله باهاشون رو ندارم. در نتیجه بهطور مقطعی یا بهشون میبازم یا ازشون میبَرم.
چیزی که اغلب بهم ثابت شده، محوریت من توی این قصه است. هربار که خواستم، بلند شدم. هربارم که نخواستم و وا دادم، سقوط کردم. یهجورایی تهش فقط خودمم و خودم.
میدونم که این داستان ادامه داره و هنوز تموم نشده؛ چه روایتهای شخصیمون و چه روایتهای جمعی. هنوز به تهش نرسیدیم. هنوز هر کدوم از ماها یه نقشی برای ایفا کردن توی معادلات چندمجهولی این دنیا داریم. برای همینم هست که مانترای همیشگی زندگی این بوده که جاری باش، ساکت و ساکن نمون، حرکت کن.
۰۱/۰۹/۲۱