The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی

آقای خاکستری

پنجشنبه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۰۲ ق.ظ
من بودم و شلوغ‌ترین بلوار شهر و ماشینی که می‌خواستم دنده‌عقب برانمش توی یک بن‌بست و پلیسی که همان‌دم از کنارم رد شد و وات د هِل طوری سر تکان داد. 
دنده‌عقب گرفتن هیچ‌وقت نقطه‌قوت من نبوده، می‌دانم. ولی خب مجبور بودم سرکار، می‌فهمی؟! مجبور...

مردی از عابرین تا ته کوچه آمد و فرمان داد تا نجات پیدا کنم. مردی که اگر بابا می‌دیدش حتما می‌گفت اعتیاد شدید دارد. 
مردی که موها و لباس و پوست و نگاهش خاکستری بود، کدر بود. اما از آسودگی من بعد از کشیدن ترمزدستی لبخند زد. مردی که دلش برای یک وامانده حوالی غروب چهارشنبه سوخت. 

مرسی آقای خاکستری. به لطف شما توانستم ماشین را جلوی کلینیک پارک کنم و همراه مادرم باشم. 

پ.ن: یک‌جورهایی حس می‌کنم این امداد و آن جاپارکی که خیلی قالب و تمیز سهم من شد، کارمای یکی از آن در دجله انداختن‌هاست. به شخصه خیلی به این قضیه معتقدم. به‌خصوص موقع رانندگی همیشه منتظرم که در بیابانم دهند باز :)
۰۱/۰۶/۲۴
بلوط