The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves
موضوعات
بایگانی

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

• حداقل چهار سال می‌گذره از آخرین‌باری که جامدادیمو لمس کردم! و یکی از بهترین لحظه‌های مهیا شدن برای یه مقطع جدید از زندگی اینه که با کنار هم چیدن راپید 0.3، روان‌نویس نارنجی، اتود 0.5 و بسته‌ی رنگی یادداشت‌ها همراه باشه. 

• نمی‌دونم چه انتظاری داشتم ولی به عنوان جلسه‌ی اول کمی توی ذوقم خورد. در واقع این حجم از پاسخگو بودن رو برنمی‌تابم و واکنش‌گرهای وجودم خسته شدن از لبخند و تایید و سخنان بی‌مزه. این دوره تمرین صبوریه و مکالمه کردن. نباید سخت بگیرم. 

• این چه عادتیه که باب شده و هر جا می‌ری باید سریعا یه گروه تلگرامی/واتس‌اپی تشکیل بدی و در کارهای بسی بیهوده شرکت بجویی؟ که چی مثلا؟!

• طبق انتظارِ پیشین، شخصیت بچه‌درس‌خونِ درونم رخ نمایید و حتی بسی کودکانه ذوق کرد از اندک دانایی‌اش! البته مراقب بودم بلای جون خودم نشم ولی در معرفیِ نخست حسابی به چشم اومد. 

بعدنوشت: مشکل تازه کشف‌شده‌ی دیگه هم اینه که وقتی سوالی ازم می‌شه، ذهنم توی اون لحظه کاملا پاک می‌شه و هیچ جواب محتملی به خاطرم نمی‌آد، البته خاصّ مواقعی هست که پرسش‌ها شخصی هستن و جنبه‌ی شناختی دارن. انگار به شدت توسط دیواری دفاعی محصور شدم و هیچ حس و خاطره و دیدگاهی نمی‌تونه به بیرون نفوذ کنه. 

بعدترنوشت: گذشت زمان و آشنایی بیش‌تر با آدم‌ها، می‌تونن توی برداشت نخستین از فضای حاکم تغییرات زیادی ایجاد کنن. خوشحالم از شروعش و تصور می‌کنم نتایج خوب و رضایت‌بخشی رو به همراه داشته باشه :) 
۹۸/۰۵/۲۴ | ۱۳:۳۰
بلوط
تقریبا دو سال بود که منتظر یه پیشنهاد کاری بودم و وقتی با شرایط مناسبی محقق شد، من دیگه آدمِ دو سال پیش نبودم. ظرف چندین ماه قبلش اون‌قدری ضعیف شده بودم که کاملا خودم رو به ترس‌هام باخته بودم. شانس مصاحبه برای اون شرکت رو رد کردم چون مطمئن بودم توی اون وضعیت هیچ چیزِ خوبی برام به همراه نداره. من شکسته بودم و یه شروع جدید توی شهر دیگه، برام وحشتناک بود. 
حالا اما دوباره دارم خودم رو می‌کشم بالا. ورزشم رو شروع کردم، مراقب تغذیه‌ام هستم و کارهای جدیدی که قبلا برام هول و هراس به همراه داشتن رو امتحان می‌کنم؛ مثل تعیین سطح زبان! واقعیت اینه که کارهای به ظاهر ساده می‌تونن بعضی مواقع خیلی هم سخت باشن، همه‌چیز بستگی به شرایط اون فرد داره، برای من رفتن به آموزشگاه زبان چیزیه که می‌تونم بابتش به خودم افتخار کنم، چون می‌دونم چه مسیر روحی‌ای باید طی می‌شد تا به این لحظه برسم. و ساده نبود. 

چیزی که اخیرا در مورد خودم فهمیدم اینه که یه یادگیریِ جدید، به شدت بهم کمک می‌کنه برای مقابله با افسردگی، و مهم‌تر از اون، ورزش کردن مثل یه سمبل که نماد قدرت و حرکته، علاوه بر جسم، روحم رو هم می‌سازه. و دستآویز این مرحله از زندگی برای صعود کردنم اینه: دویدن و آموختن.
۹۸/۰۵/۲۰ | ۲۲:۳۸
بلوط
تا به حال با خودتون مصاحبه کردین؟ من سال‌هاست که دارم این کارو می‌کنم، و صادقانه بگم همیشه برام جذاب و لذت‌بخش بوده. گاهی جوابی به سوالات می‌دم که برای خودمم تازگی دارن، گاهی فقط با بلند گفتن اون جمله توی ذهنت هست که به درک و وضوح بیش‌تر از موضوع می‌رسی. 
از وقتی که به یاد دارم، رابطه‌ی دوستانه و رفاقت برام یه‌جور ایده‌آل و اسطوره بوده، خیلی پیش‌تر از این‌که فیلم‌های کیمیایی رو کشف کنم و جذب نثر شاعرانه‌اش از رفاقت و بودن برای دیگری بشم. چند دقیقه‌ی پیش در جواب سوالی به خودم گفتم برام بودن توی یک رابطه‌ی دوستانه خیلی مهم‌تر از اینه که رابطه‌ی عاشقانه داشته باشم. دوستانه از جنبه‌ی رفاقت، شناخت، حمایت. دوستانه به سبک فرندز، که مهم نباشه چقدر تفاهم یا اختلاف داریم، آخرش بدونی هر چی که شد، قراره I'll be there for you باشه. علاقه‌ای از این جنس، بالاترین کیفیت رو داره به نظرم. 
۹۸/۰۵/۱۷ | ۲۰:۳۶
بلوط
"you spend your whole life to be someone else, who is gonna be you?"

این سبک از زندگی، از شما تقاضا می‌کند که بهترین نسخه‌ی منحصربه‌فرد خود باشید، و درخواستی بالاتر از این نخواهد بود. 

• زمینه‌ی مطالعاتی گسترده و کاوش عمیق تفکرات، خواستار چیزی متناقض است؛ ذهنی که به روی حقایق جدید گشوده و پذیرای تغییر باشد. اما در عین حال قاطعانه به آن‌چه که در هر مقطع زمانی مناسب به نظر می‌رسد، متعهد بماند.

• اگر این انتخاب فقط یکی از دو رکن "اندیشه و تفکر" یا "اقدام و عمل" را برمی‌گزید، مسئله بسیار ساده‌تر می‌بود، اما این‌گونه نیست. این انتخاب هر دو را درگیر می‌کند و مقدار مشخصی از دردهای درونی را با خود به همراه می‌آورد، زیرا راهی‌ست که باید به تنهایی پیموده شود. 
کسانی که هرگز آسوده‌خاطر نخواهند بود، با درک این نکته که می‌توانند اشتباه کنند. بی‌قرار خواهند بود از این تشخیص که هنوز چیزهای زیادی برای آموختن وجود دارد، چیزهایی حتی فراتر از درک‌شان. آرام نمی‌گیرند از این معرفت و آگاهی، که مهم نیست چقدر پیش رفته‌اند، هنوز هم کارهای بسیار بیشتری برای انجام هست.

• افراد باید دائما با پذیرش این واقعیت که هیچ جواب ساده‌ای در این جهان وجود ندارد، زندگی کنند، زیرا هیچ سؤالی ساده نیست. و این چیزی‌ست که زندگی را برای آن‌ها هیجان‌انگیز و چالش‌برانگیز می‌کند، حداقل پاداشی متناوب برای کاوش‌هایشان. اما راحت؟ نه. [برداشتی از متن Choose One of Five]
۹۸/۰۵/۱۵ | ۱۲:۵۳
بلوط
1. The Red Turtle - 2016 ‧ Fantasy/Cartoon ‧ 1h 21m - IMDb: 7.5/10
2. Fantastic Beasts: The Crimes of Grindelwald - 2018 ‧ Drama/Fantasy ‧ 2h 13m - IMDb: 6.6/10
3. Adrift - 2018 ‧ Drama/Thriller ‧ 1h 39m - IMDb: 6.6/10
4. Destroyer - 2018 ‧ Drama/Thriller ‧ 2h 3m - IMDb: 6.2/10

House of Cards - American web television series - S03, S04, S05

• معامله‌ی زندگی، فردریک بکمن، ترجمه علی مجتهدزاده، نشر پارسه
• ما در برابر شما، فردریک بکمن، ترجمه الهام رعایی، نشر نون 
• صد سال تنهایی، گابریل گارسیا مارکز، ترجمه بهمن فرزانه، نشر آرش (30 صفحه) 
• 10 مقاله‌ی ترجمان 
۹۸/۰۵/۰۲ | ۲۳:۰۹
بلوط
یه استاد داشتیم که فامیلیش انیران بود. اواسط ترم مادرش فوت کرد و دقیقا اولین روز کاریش بعد از سوگواری، جلسه‌ی ما بود. توی فتوکپی دانشگاه بودم که چندتا از دانشجوهای ارشدش داشتن آگهی تسلیت چاپ می‌کردن تا مراتب احترام و همدردی خودشون رو ابراز کنن. مسئول دستگاه به خاطر شلوغی و سر و صدا نتونست درست و واضح اسم مورد نظر رو بشنوه و تایپ کرده بود امیران. پرینت که گرفت پسرا دادشون دراومد که آقا اشتباه زدی، انیران نه امیران، ولی اون همچنان باور داشت که خب امیران دیگه، تا این‌که یکی از دانشجوها گفت آقا اَنه، اَن، انیران. با خنده‌ی من برگشت و گفت جدی می‌گم، گفتم می‌دونم، باهاش کلاس دارم. 
گذشت و من رفتم جلوی دفتر استاد تا بپرسم کلاس رو کی شروع می‌کنه تا به بچه‌ها اطلاع بدم. خب اساتید دیگه هم توی اتاقش نشسته بودن و همه سر در گریبان و تریپ اندوه، که دوستانِ آگهی به دست سر رسیدن. تنها چیزی که بهش فکر می‌کردم این بود که چطور خطاب قرارش بدم بدون این‌که از خنده منفجر شم و آبروریزی به بار بیاد. تصمیم گرفتم به مقامش متوسل شم؛ استاد، استاد ببخشید...، پنج استاد سربلند کردن که وات؟ تو چشماش نگاه کردم دیدم نمی‌شه، سرم رو تا جایی که انعطاف اجازه می‌داد فرو کردم تو یقه‌ام و به مقنعه‌ام دستی کشیدم و بریده و مرتعش جون کندم: استاد انیران کی تشریف می‌آرین کلاس فلان؟ و بعد زدم بیرون. خم شدم و دست به زانو تلاش می‌کردم قهقهه‌ام رو خفه کنم. با صورتی سرخ و چشمایی پر آب کمر راست کردم که یکی از کارمندای آموزش گفت خیلی متاثر شده‌ان نه؟ خدا صبرشون بده. 
و جواب من: هییییی، هوممممم... 
۹۸/۰۵/۰۲ | ۲۱:۴۵
بلوط