تنگنا
چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۴۵ ب.ظ
یه استاد داشتیم که فامیلیش انیران بود. اواسط ترم مادرش فوت کرد و دقیقا اولین روز کاریش بعد از سوگواری، جلسهی ما بود. توی فتوکپی دانشگاه بودم که چندتا از دانشجوهای ارشدش داشتن آگهی تسلیت چاپ میکردن تا مراتب احترام و همدردی خودشون رو ابراز کنن. مسئول دستگاه به خاطر شلوغی و سر و صدا نتونست درست و واضح اسم مورد نظر رو بشنوه و تایپ کرده بود امیران. پرینت که گرفت پسرا دادشون دراومد که آقا اشتباه زدی، انیران نه امیران، ولی اون همچنان باور داشت که خب امیران دیگه، تا اینکه یکی از دانشجوها گفت آقا اَنه، اَن، انیران. با خندهی من برگشت و گفت جدی میگم، گفتم میدونم، باهاش کلاس دارم.
گذشت و من رفتم جلوی دفتر استاد تا بپرسم کلاس رو کی شروع میکنه تا به بچهها اطلاع بدم. خب اساتید دیگه هم توی اتاقش نشسته بودن و همه سر در گریبان و تریپ اندوه، که دوستانِ آگهی به دست سر رسیدن. تنها چیزی که بهش فکر میکردم این بود که چطور خطاب قرارش بدم بدون اینکه از خنده منفجر شم و آبروریزی به بار بیاد. تصمیم گرفتم به مقامش متوسل شم؛ استاد، استاد ببخشید...، پنج استاد سربلند کردن که وات؟ تو چشماش نگاه کردم دیدم نمیشه، سرم رو تا جایی که انعطاف اجازه میداد فرو کردم تو یقهام و به مقنعهام دستی کشیدم و بریده و مرتعش جون کندم: استاد انیران کی تشریف میآرین کلاس فلان؟ و بعد زدم بیرون. خم شدم و دست به زانو تلاش میکردم قهقههام رو خفه کنم. با صورتی سرخ و چشمایی پر آب کمر راست کردم که یکی از کارمندای آموزش گفت خیلی متاثر شدهان نه؟ خدا صبرشون بده.
و جواب من: هییییی، هوممممم...
۹۸/۰۵/۰۲