هرچقدر بیشتر خودت را در سطح نگه داری، بیشتر با دنیای بیرونت درگیر خواهی بود؛ اصطکاکی که با آدمها و اجتماعشان در فزونیست. اما وقتی عمیق میشوی و از پوسته گذر میکنی، معطوف دنیای خودت خواهی بود و سایش کمتری با دیگران خواهی داشت. انگار که این تقابل و جنگ در خود تو خلاصه میشود و نه آدمها و جهانِ خارج از تو. اما تعبیر واقعیِ سطح و عمق چیست؟ در سطح بودن، یعنی درگیر کلیاتِ ماجرا، و عمیق شدن یعنی پرداختن به جزئیات؟ یا که سطح حاشیهایست بر اصلِ محتوا، بر ژرفا؟ اصلن میشود ترجیحی برایشان قائل شد و با قطعیت به تمام حیطهها بسطشان داد؟ یک تضاد ذاتی در این میان نهفته است که نتیجه را نامطمئن میکند... #واژهبافی
۹۶/۰۶/۰۳ | ۰۰:۱۴