ما را از خورشید بیزار کردند، از روشناییِ 7 صبح و از آغاز دوبارهی یک روز؛ آنقدر که کمخوابی و خستگی و بیحوصلگی، آوار بود بر صبحهای زندگیمان. مدرسه، دانشگاه، اداره... این زندگی پس کی قرار است سهم خودمان باشد، سهم دلمان؟ کارمند نیستم اما برنامهای هر روزه دارم که باید 7 صبح بیدار باشم و 8 از خانه بزنم بیرون. حالا چهارمین روز مرخصیام را سپری میکنم و حسرت میخورم برای تمام صبحهایی که میتوانستم عاشق شوم و نشدم. برای تمام صبحهایی که میتوانست روح امید و انگیزه و شور را در من بدمد و دریغ شد. اصلن دارم حسرت تمام غیبتهای نکرده را میخورم و غصهی کلاسهای رفته را. باید برای خودم بیشتر وقت بگذارم، باید برای خودتان بیشتر وقت بگذارید، باید برای خودمان... باید خودمان را بیشتر دوست بداریم. #واژهبافی
۹۵/۰۵/۳۱ | ۱۱:۵۷