The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی
چرا تو فکری؟ مشکلی پیش اومده؟ طوری شده که ذهنت مشغوله؟ و... آدم بزرگ‌ها فقط وقتی می‌روند توی فکر و حواسشان پرت می‌شود که یک‌جای کار بلنگد، انگار نگاه‌های عمق‌گرفته و زل‌زده فقط مال وقت‌های گرفتاری‌ست. گاهی با خودم فکر می‌کنم یعنی همه‌شان رویا بافتن را گذاشته‌اند کنار؟ هیچ‌کدام تخیل نمی‌کنند؟ یعنی همه‌ی همه‌شان اینقدر بزرگ شده‌اند که سرزمین عجایب یادشان رفته و پریده‌اند توی چاه واقعیت؟ هوم، چه بد...! #واژه‌بافی
۹۵/۰۳/۰۶ | ۱۳:۵۰
بلوط
خواستم بگویم کلافه است و بی‌حس‌وحال، رعدوبرق زد. آفتاب هم خودش را از پشت ابرها کشید کنار و از پنجره داخل خزید. چه طرفداری ِ جانانه‌ای... باشد قبول، نه باد بی‌حس‌وحال است و نه هوا کلافه. فقط کمی بازی‌شان گرفته انگار مثل همین حالا که صدای دانه‌های باران را می‌شنوم و خورشید قایمکی سرک می‌کشد و آن دوردست‌ها صاعقه هم ریشخند می‌زند. بهار است و بازی‌گوشی‌هایش دیگر... #واژه‌بافی
۹۵/۰۳/۰۴ | ۱۶:۱۴
بلوط
چاک: تو بهترین رفیقمی، حرفمو بد برداشت نکن. اگه بعد 20سال هنوز اینجا باشی و بعد بیای خونه‌ی من که یه مسابقه ببینیمو هنوز یه کارگر ساختمونی باشی، اون‌وقت خودم می‌کشمت! این تهدید نیست، واقعیته. خودم می‌کشمت. 
ویل: چی؟ این چرندیات چیه داری میگی؟! 
چاک: ببین تو چیزی داری که هیچ‌کدوم از ما نداریم...
ویل: برو بابا ول کن، واسه چی اینو میگی؟ یعنی به خودم مدیونم که بخوام این کارو بکنم؟ اگه نخوام چی؟! 
چاک: نه گمشو. تو مدیون خودت نیستی، مدیون منی. چون من چشم به‌هم بزنم 50سالمه و هنوزم کارم همینه. این خیلی خوبه عیبی هم نداره ولی تو نشستی رو بلیت برنده، اما بی‌عرضه‌تر از اونی که نقدش کنی. این پسر فاجعه‌اس! چون من حاضرم هرکاری بکنم که مثل تو باشم. همینطورم هرکدوم از این بروبچه‌ها. خیلی فاجعه‌اس که 20سال دیگه هم اینجا باشی. خلاصه‌ی کلام اینجا برای تو وقت تلف کردنه. 
ویل: تو هیچی نمی‌فهمی... 
چاک: نمی‌فهمم، آو که هیچی نمی‌فهمم! می‌دونی چی‌رو می‌فهمم؟ هر روز می‌آم خونت و سوارت می‌کنم و می‌ریم بیرون. یه چیزی می‌خوریم، یکم می‌خندیم، خودش کلی کِیف داره... می‌دونی بهترین ساعت روز من کِیه؟ تقریبا همون 10ثانیه‌ای که از سر پیچ می‌پیچم تا برسم در خونه‌ی تو. چون فکر می‌کنم شاید برسم اونجا و در رو بزنم و تو اونجا نباشی. بدون خداحافظی، بدون قول‌و‌قرار... تو رفتی. من زیاد نمی‌فهمم اما اینو می‌فهمم. 

شان(روان‌شناس): چرا مخفی می‌شه و به هیچ‌کس اعتماد نداره؟ به‌خاطر اینکه اولین آدمایی که باید دوستش می‌داشتن، طردش کردن... اون (ویل) مردمو فراری می‌ده قبل از اینکه ترکش کنن. این یه مکانیزم دفاعیه و درست 20سال به همین خاطر تنها مونده... #آپارات

Good Will Hunting - 1997 - Drama film
۹۵/۰۳/۰۱ | ۱۶:۲۰
بلوط
تنهایی و خلوت، یار و همدم، شیطنت و کودکی، کمال و بلوغ، رهایی، محدودیت، جبر و التزام، اختیار و انتخاب... فقط زمان تعیین کننده‌ی ارجحیت‌های ماست. همه‌مان در طول زندگی احساسات مختلفی را تجربه و ساختارها و چهارچوب‌های متنوعی برای خود تعریف می‌کنیم. زندگی یک جادوست، پر از رمز و راز و ابهام. سِحر فردا چه خواهد بود؟ پاسخی نیست. تنها جواب، اکنون است. لحظه‌ی میان گذشته و آینده، مرز ِ هستی... جادو؛ همین حالاست. #واژه‌بافی
۹۵/۰۲/۳۰ | ۲۳:۱۷
بلوط
جامه‌ها سیاه و لبخندها نارنجی، جامه‌ها سیاه و دست‌ها سبز ِ یواش، جامه‌ها سیاه و چشم‌ها فیروزه‌ی دریا... ما سیاه‌جامگان ِ غمگینیم. ترسان از هزار حرف رنگارنگ، در تاروپودی سیاه، پناه می‌گیریم. #واژه‌بافی
۹۵/۰۲/۲۸ | ۱۳:۵۱
بلوط
من چه سبزم امروز، و چه اندازه تنم هوشیار است. نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه...؟ زندگی خالی نیست؛ مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست. آری! تا شقایق هست زندگی باید کرد. در دل من چیزی‌ست مثل یک بیشه‌ی نور، مثل خواب دم صبح، و چنان بی‌تابم که دلم می‌خواهد، بدوم تا ته ِ دشت، بروم تا سر ِ کوه. دورها آوایی‌ست که مرا می‌خواند... [سهراب سپهری] #نقل قول
۹۵/۰۲/۲۷ | ۱۲:۲۱
بلوط
در باور هندوان و بوداییان، بر اثر کردارهای فرد (کارما) نیرویی ایجاد می‌شود که چگونگی زندگی آن فرد را در این زندگی و زندگی‌های بعدی‌اش مشخص می‌کند. اصل کارما می‌گوید که نتیجه‌ی هرآنچه انجام می‌دهیم به خودمان بازمی‌گردد. بر اساس این اصل، این خدا نیست که به نسبت اعمال بشر پاداش می‌دهد یا تنبیه می‌کند بلکه کردارها ذاتا پیامدهای خوب یا بد را همراه خود دارند. بنابراین هر فرد، از طریق اعمالی که انجام می‌دهد باعث و بانی رنج و شادی‌ها در زندگی(های) خود است. بودا در متنی معروف به سبد گفتارهای تدریجی در مورد کارما می‌گوید:
من صاحب اعمال خویشم، میراث‌دار کردارهای خویش، زاده‌ی اعمال خود، در پیوند با کردار خویش، و متکی بر اعمال خود می‌زیم، و هر فعلی که انجام می‌دهم، نیک یا بد؛ میراث آن به من می‌رسد. فرد راهب، بایستی همواره بر این اصل تأمل کند. [کارما، ویکی‌پدیا] #نقل قول
۹۵/۰۲/۲۶ | ۲۱:۵۷
بلوط
عبارت " رَد است " یا در محاوره " رَدِه " وقتی به‌کار می‌رود که سرنشینان اتومبیل با جیغ‌ودادوفغان اعلام می‌کنند که وانگهی‌ست نصف شویم و سه‌نفر ته‌دره تیکه‌تیکه... و من با لبخند و خونسردی وقتی که جان‌به‌در بردیم خواهم گفت: رده بـــابـــا...! #خاطره‌نوشت
۹۵/۰۲/۲۴ | ۲۱:۴۲
بلوط
روزهای اول خیال می‌کرد مثل گل‌های همسایه هرروز می‌شکفد و رنگ می‌گیرد و عطر خوشش را به هوا می‌پراکند. خوشحال بود از رشد کردن و بزرگ شدن و آماده بود برای زندگی پر رمز و رازی که مادرش نوید می‌داد. اما خیلی زود متوجه شد رویایی که او از شکفتن در سر دارد بسیار متفاوت از واقعیت وجودش است، که او با شکفتن تمام می‌شود و باد، این هم‌بازی روزهای کودکی اگر که قدری سخت‌تر و طوفنده‌تر بوزد، می‌تواند تمام‌کننده‌ی تمامیت او باشد. قاصدک بزرگ شد و مثل ماهی سیاه کوچولو هوایی ِ رفتن شد. با همه‌ی شکنندگی‌اش، دوست داشت که دوست‌داشتنی باشد و آن عشق بی‌مثالی که بید مجنون دَم از آن می‌زد را بچشد. تبار آدم، او را حامل خبرهای خوش می‌دانستند و چه‌چیز بهتر از این‌که بدانی پیام‌آور روزهای خوبی؟! اما قصه از آنجا برای قاصدک غصه شد که آدم‌ها خوشی‌هایشان را در فوت کردن و پرپرکردن قاصدک می‌دیدند و آغاز رویاهای یک عده، پایان زندگی شورانگیز دیگری بود. 
منطق بقا بر عطش عشق چیره شد؛ قاصدک از هر دستی که به‌سوی او می‌شتافت دور شد. برق نگاه‌های خوشحال کودکان و لبخند پرمهر آدمیان را پشت سر گذارد و خاطرش ماند که دوست داشتن و عشق، بهایی دارد. و یاد مادرش به‌خیر که می‌گفت: عشق به‌سان پروانه‌ایست؛ هرچه بیشتر به‌سویش بدوی، به دوردست‌ها خواهد رفت. باید آنقدر بزرگ باشی که شانه‌هایت تاب ِ ایستادن زیر نیروی مهر را داشته باشند و آن‌وقت است که پروانه‌ی بازیگوش تو را انتخاب می‌کند. باید وقتش رسیده باشد... #واژه‌بافی
۹۵/۰۲/۲۴ | ۱۴:۱۲
بلوط
گفته بودمش صدای کلیدهای هرکس مختص خود اوست و قلق در باز کردنش نیز. و چه‌چیز بهتر از اینکه برای غافلگیر کردن دیگری، به شیوه‌ای غیر از خودت وارد شوی و لبخند ِ تعجب و ناباوری بنشانی بر لبی. عصر پنج‌شنبه‌ی دل‌انگیزی بود، ممنون که آمدی. #خاطره‎نوشت
۹۵/۰۲/۲۳ | ۲۱:۱۰
بلوط