تخته سیاه کلاس چهارم جایش را به آینهای روشن و شفاف داده بود. همکلاسیهای دانشگاه میان راهروهای دبستان کودکیام پرسه میزدند و لبخند تحویل یکدیگر میدادند. و من ایستاده بودم روبروی آیینهای که تصویر موهای بلندم را منعکس میکرد. فکر کردم چقدر همه چیز غریب و آشناست و بعد مشغول بستن موهایم شدم. #خوابنوشت
۹۵/۰۳/۲۰ | ۱۴:۲۵