The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی

۶۷ مطلب با موضوع «کتاب‌ستان» ثبت شده است

... و بهشت به تنهایی مراحل بسیاری دارد. 
در بهشت پنج نفر را ملاقات می‌کنی، هر کدام از ما بنا به دلیلی در زندگی تو بوده‌ایم. شاید آن‌موقع علتش را نفهمیده باشی، و بهشت برای همین است. برای درک زندگی‌ات روی زمین... مردم، بهشت را مثل باغ فردوس تصور می‌کنند. جایی که در آن می‌توانند بر ابرها شناور شوند و در رودخانه‌ها و کوه‌ها وقتشان را به بطالت بگذرانند. ولی این صحنه‌پردازی‌ها بدون تسلی خاطر، بی‌معنی است. بزرگ‌ترین هدیه‌ای که خدا می‌تواند به تو بدهد این است: درک آن‌چه در زندگی‌ات گذشته. تا زندگی‌ات برایت توجیه شود. این همان آرامشی است که دنبالش بودی. 

عدالت، زندگی و مرگ را تعیین نمی‌کند. اگر این‌طور بود، هیچ آدم خوبی جوانمرگ نمی‌شد. 

... هیچ‌چیز تصادفی نیست. ما همه به هم وصلیم. نمی‌توانی یک زندگی را از زندگی دیگر جدا کنی، همان‌طور که نمی‌توانی نسیمی را از باد جدا کنی... ولی ما خیلی کم هم را می‌شناختیم. می‌توانستم یک غریبه باشم... غریبه‌ها، خانواده‌ای‌اند که هنوز با آن‌ها آشنا نشدی. #کتاب‌ستان 

در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند - میچ آلبوم - ترجمه‌ی پاملا یوخانیان - نشر قطره
۹۶/۰۵/۰۴ | ۱۸:۰۵
بلوط
هر پایانی، آغاز هم هست. فقط آن لحظه این را نمی‌دانیم.

اگر می‌دانست مرگش نزدیک است، شاید جای دیگری می‌رفت. اما کاری را کرد که همه می‌کنند. کارهای روزانه‌اش را طوری انجام می‌داد که انگار هنوز همه‌ی روزهای دنیا در راه است. 

امروز اتفاقن تولد هشتادوسه سالگی‌اش بود. مردی با کفش‌های خاک‌گرفته در دنیای خنده‌های بی‌معنی و سوسیس‌های کبابی. ادی یک تعمیرکار بود یا همان‌طور که بچه‌ها صدایش می‌زدند: مردِ سواری‌ها در شهربازی روبی‌پیِر. یک لحظه فکر کرد پیر شدن در جایی که بوی پشمک می‌دهد چقدر عجیب است. 

در هر زندگی، تصویری لحظه‌ای از عشق واقعی وجود دارد. 

هیچ سرگذشتی به حال خود نمی‌ماند. گاهی، داستان‌ها در جایی به هم می‌خورند و همدیگر را کاملن پوشش می‌دهند، مثل سنگ‌های کف رودخانه.
 
آدم‌ها چگونه آخرین کلماتشان را انتخاب می‌کنند؟ آیا جاذبه‌ی آن کلمات را حس می‌کنند؟ آیا آن کلمات قطعن باید عاقلانه باشد؟ ادی یادش بود که در مراسم خاک‌سپاری، عزادارن می‌گفتند: انگار می‌دانست قرار است بمیرد. ادی هرگز اعتقادی به این موضوع نداشت. تا آن‌جا که می‌دانست، وقتی اجلِ آدم می‌رسد، می‌رسد. همین. شاید موقع رفتن یک حرف عاقلانه بزنی، ولی شاید هم خیلی ساده، یک حرف ابلهانه بزنی. #کتاب‌ستان 

در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند - میچ آلبوم - ترجمه‌ی پاملا یوخانیان - نشر قطره
۹۶/۰۵/۰۳ | ۱۳:۴۴
بلوط
شاید ما زندگی را چنانکه باید، دوست نمی‌داریم. آیا توجه کرده‌اید که احساسات ما را تنها مرگ بیدار می‌کند؟ رفیقانی را که تازه از ما دور شده‌اند چه دوست می‌داریم، مگر نه؟ آن عده از استادانمان را که دهانشان پر از خاک است و دیگر سخن نمی‌گویند چه می‌ستاییم! در این صورت، بزرگداشت آنان طبیعتن در ما پا می‌گیرد، همان بزرگداشتی که شاید آن‌ها در همه‌ی عمر از ما انتظار داشتند. ولی آیا می‌دانید برای چه ما همیشه نسبت به مردگان منصف‌تر و بخشنده‌تریم؟ دلیلش ساده است! با آن‌ها الزامی در کار نیست. ما را آزاد می‌گذارند، می‌توانیم هر وقت فرصت داشتیم بزرگداشت آنان را قرار دهیم. اگر ما را به کاری ملزم کنند فقط به‌یادآوری ذهنی است، و قوه‌ی حافظه‌ی ما ضعیف است. 

انسان چنین است، آقای عزیز، دو چهره دارد: نمی‌تواند بی‌آنکه به خودش عشق بورزد دیگری را دوست بدارد. #کتاب‌ستان 

سقوط - آلبر کامو
۹۶/۰۲/۰۶ | ۱۴:۱۹
بلوط
وقتی شخص به حکم حرفه یا استعداد ذاتی درباره‌ی آدمی تأمل بسیار کرده باشد، هنگامی می‌رسد که برای انسان‌های نخستین احساس دلتنگی کند. لااقل آن‌ها افکار پنهانی در سر ندارند. 

من هرگز شب از روی پل نمی‌گذرم. این نتیجه‌ی عهدی است که با خودم بسته‌ام. آخر فکرش را بکنید که کسی خودش را در آب بیندازد. و آن‌وقت از دو حال خارج نیست: یا شما برای نجاتش خود را به آب می‌افکنید و در فصل سرما به عواقب بسیار سخت دچار می‌شوید! یا او را به حال خود وامی‌گذارید، و شیرجه‌های نرفته گاهی کوفتگی‌های عجیبی به‌جامی‌گذارد. 

از همین حالا رضایت‌خاطر مرا بسنجید. من از سرشت خودم لذت می‌بردم، و ما همه می‌دانیم که خوشبختی جز این نیست. #کتاب‌ستان 

سقوط - آلبر کامو
۹۶/۰۲/۰۳ | ۱۸:۵۲
بلوط
طبیعی‌ست که لحظه‌هایی را به هراس بگذرانیم، به اضطراب از ناکامی. نمی‌شود کامل بود و نیمه‌های تاریک زندگی را تجربه نکرد، که سایه در پناه روشنایی آشکار می‌شود. [باید دل کندن را یاد گرفت؛ اما دل کندن و منفصل شدن بدین معنا نیست که نگذارید تجربه‌ای به شما نفوذ کند. برعکس، اجازه دهید تا عمیقن تجربه کنید. تنها این‌گونه است که به دل کندن می‌رسید. ترس، درد، اندوه، عشق و ... اگر در این احساسات غرق شوی. اگر به درون این احساسات شیرجه بروی، آن را به‌طور کامل تجربه می‌کنی. می‌دانی که درد چه معنایی دارد. می‌دانی که عشق چیست. می‌دانی اندوه کدام است. تنها در این صورت است که می‌توانی بگویی: بسیارخب، این احساس را تجربه کردم. این احساس را شناختم. حالا می‌خواهم برای لحظاتی از این احساس منفصل شوم.] #کتاب‌ستان

سه‌شنبه‌ها با موری - میچ البوم
۹۶/۰۱/۳۱ | ۱۸:۳۴
بلوط
مردم می‌گن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون‌تغییر باقی‌می‌مونه و نه شخصیت، و در زیر این نقابِ غیرقابل‌تغییر موجودی هست که دیوانه‌وار در حال تکامله و به شکل غیرقابل‌کنترلی ماهیتش تغییرمی‌کنه. 

من زندگی خلاف جربان رو انتخاب کردم، نه فقط به این خاطر که جریان عادی حالم رو به‌هم‌می‌زنه، بیشتر به این دلیل که منطق جریان برام زیر سواله. حتا مطمئن نیستم که این جریان اصلن وجودداشته‌باشه! چرا باید خودم رو به چرخ زنجیرکنم وقتی خود چرخ یه وسیله‌اس، یه اختراع. یه رویای عمومی برای به بردگی‌کشیدن ما...؟ #کتاب‌ستان 

جزء از کُل - نوشته‌ی استیو تولتز
۹۶/۰۱/۱۵ | ۱۶:۵۵
بلوط
اگر احساس می‌کنید در زندگی‌تان گیر کرده‌اید یا در هنرتان دچار وقفه شده‌اید، هیچ جهشی بیش از یک هفته پرهیز از مطالعه نمی‌تواند کمکتان کند. خودداری کامل از هرگونه مطالعه. کلمات برای بیشتر هنرمندان مانند قرص‌های کوچک آرامش‌بخش است. هر روز میزان معینی از رسانه‌ها را می‌بلعیم. بلعیدنی که مانند چربی به جداره‌ی وجودمان می‌چسبد. بدون این‌گونه آشفتگی‌ها دیگر بار به عالم حسی فرو می‌رویم. پرهیز از مطالعه، ما را به سکوت درونمان می‌افکند... [در تاریکی است که چشم شروع به دیدن می‌کند. تئودور روتکه] #کتاب‌ستان 

راه هنرمند، نوشته‌ی جولیا کامرون 

+ [یک هفته بدون کتاب، وبلاگ، اینستاگرام و فیلم و سریال (یه خودکشیِ فرهنگی!) - تا سه‌شنبه 10 اسفند]
۹۵/۱۲/۰۲ | ۲۲:۴۳
بلوط
کارِ درونی موجب دگرگونیِ بیرونی می‌شود...؟ شفای خلاقیت تمرینی است برای ذهنی باز و گشوده داشتن. بقا در سلامتِ روان نهفته است و سلامتِ روان در توجه داشتن. خواه موفقیت و خواه شکست، حقیقت زندگی واقعن ربطی به کیفیت آن ندارد. کیفیت زندگی همواره به تواناییِ سرخوشی بستگی دارد، و قابلیتِ سرخوشی ناشی از توجه داشتن است. (به حیاتی که پیشِ روی شماست، با علاقه‌مندی توجه کنید؛ به مردم و چیزها و ادبیات و موسیقی... زندگی آنقدر غنی است که اندازه ندارد. سرشار از گنج‌ها و جان‌های زیبا و مردمان جالبِ توجه. خودتان را فراموش کنید! - هنری میلر) پاداشِ توجه همواره شفاست. همه‌ی ما به طرزی وصف‌ناپذیر تنهاییم و توجه بیش از هرچیز، عملی است که اتصال می‌آورد. [از شتاب خویش بکاهید و از زندگی کام بجویید. با شتاب، نه تنها صحنه‌ها و منظره‌ها را بلکه حتی این حس را که به کجا می‌روید و چرا، از دست می‌دهید. اِدی کانتور] #کتاب‌ستان 

راه هنرمند، نوشته‌ی جولیا کامرون
۹۵/۱۱/۱۹ | ۲۰:۳۸
بلوط
هنرمندان سایر هنرمندان را دوست دارند. هنرمندانِ سایه‌وار به سوی طایفه‌ای که به آن تعلق دارند کشیده می‌شوند، اما نمی‌توانند مدعی حق حیات خود باشند. اغلب اوقات جسارت، نه استعداد، یک انسان را هنرمند و انسانی دیگر را هنرمندی سایه‌وار می‌سازد. برای حرکت از قلمرو سایه‌ها به تلألو خلاقیت، هنرمندان سایه‌وار باید بیاموزند خودشان را جدی بگیرند. باید با تلاشی ملایم و سنجیده، از هنرمند خردسال درون خویش مراقبت کنند. اشتباهات لازم‌اند! لغزش‌ها طبیعی‌اند. این‌ها گام‌های یک بچه‌اند. آنچه باید از خود بخواهیم پیشرفت است، نه کمال. [شفای خود را نخستین اولویت زندگی‌تان سازید. رابین نوروود] #کتاب‌ستان 

راه هنرمند، نوشته‌ی جولیا کامرون
۹۵/۱۱/۱۱ | ۱۳:۳۵
بلوط
حیف که ما آدمای امروزی، به‌جز معجزه‌ی تصور کردن، شوقِ دیدنِ چیزای تازه تو مسیرِ سفر رو هم تو وجودِ خودمون کُشتیم! عشقِ دیدنِ چیزای نو و لذت بردن از آهسته رفتن و قشنگیِ منتظر موندن واسه دیدنِ جاهای ندیده... #کتاب‎ستان

جنس ضعیف - اوریانا فالاچی
۹۵/۰۹/۲۷ | ۱۷:۲۰
بلوط