The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی

۷۲ مطلب با موضوع «کتاب‌ستان» ثبت شده است

ضرورت تنهایی، برای ژرف شدن در خویش و یافتن مفهوم اصلی زندگی است. 

در مرگ نیز و حتا در نزدیکی‌هایش، نیروهایی نهانی هست و یاری‌های پنهانی، و لطفی که در زندگی نیست. همچون عشق‌ورزان زمانی که عشق آغاز می‌کنند، یا شاعران هنگامی که سرود می‌خوانند، بیماران نیز خود را به جان خویش نزدیک‌تر می‌یابند. زندگی چیز سختی است و بر آدمی بیش از اندازه تنگی می‌کند، پیوسته جان را به درد می‌آورد. از حس این که پیوندهایش لَختی شُل شده باشد، آرامشی روشن‌بینانه به آدمی دست می‌دهد. 

چنان بی‌شمار عهدها با زندگی می‌بندیم که سرانجام ساعتی فرا می‌رسد که از توان عمل به همه‌ی آن‌ها مایوس می‌شویم، و رو به گورها می‌کنیم، مرگ را فرا می‌خوانیم، مرگی که به یاری تقدیرهایی می‌شتابد که توان تحقق ندارند. اما اگرچه مرگ از تعهدهایمان به زندگی می‌تواند آزادمان کند، از تعهدهایمان به خودمان نمی‌تواند، به‌ویژه از نخستینشان، یعنی زندگی برای ارج و هنروری. 

آلکسیس می‌دانست که چشمان او همیشه غم‌آلود بود، و حتا در شادمانه‌ترین لحظه‌ها انگار التماس تسکینی برای دردهایی را داشت که به نظر نمی‌آمد حس کند. اما در آن لحظه حس کرد که اندوه عمویش، که با شجاعت کتمان شده بود و به زبان نمی‌آمد، در چشمانش پناه گرفته است، چه در همه‌ی وجودش تنها همان چشمان با گونه‌های فرورفته‌اش همراهی می‌کرد و راست می‌گفت. 

فرشتگان بنیان‌کَنی که اراده و اندیشه نامیده می‌شوند، دیگر با او نبودند تا اجنه‌ی حواس و اشباح پلید حافظه‌اش را به درون تاریکی‌ها بتارانند. #کتاب‌ستان 

خوشی‌ها و روزها - مارسل پروست - ترجمه‌ی مهدی سحابی - نشر مرکز
۹۶/۰۶/۲۲ | ۱۴:۳۶
بلوط
+ تو نه از بقیه جلوتری، نه عقب‌تر. تو توی زمان خودت زندگی می‌کنی؛ پس آروم باش، از زندگی لذت ببر و خودت رو با دیگری مقایسه نکن... [ناشناس] #نقل قول

تیریون لَنیستر به جان اِسنو: بذار نصیحتی بهت بکنم. هرگز فراموش نکن چه کسی هستی، چون مطمئنن دنیا فراموش نمی‌کنه. اونو نقطه‌ی قوت خودت کن، اون‌وقت نمی‌تونه عامل ضعف تو باشه. اونو مثل زره بپوش تا نشه برای صدمه زدن به تو ازش استفاده کرد. #کتاب‌ستان

جورج.آر.آر.مارتین - نغمه‌ی یخ و آتش (جلد1)؛ بازی شاهان 

+ کلمه‌ها فقط یه سری حروف به هم چسبیده نیستن، انرژی دارن. هر واژه‌ای روحِ خودش رو داره و برای همینه که باید درست و به‌جا ازشون استفاده کرد.
۹۶/۰۶/۰۹ | ۲۳:۴۰
بلوط
مفاهیم اساسی در تئوری انتخاب 
تئوری انتخاب چیست؟ در یک تعریف ساده، تئوری انتخاب در مورد انتخاب‌ها و چگونگی و چراییِ انجام آن‌هاست. تئوری انتخاب در مورد رفتار انسان‌هاست و تبیین می‌کند که ما به عنوان یک انسان برای دست یافتن به آنچه می‌خواهیم، چگونه رفتارمان را انتخاب می‌کنیم. بر اساس این تئوری تمامی آنچه ما انجام می‌دهیم یک رفتار است و نیز اینکه همه‌ی رفتارها عمدی بوده و از درون ما برانگیخته می‌شوند. تمام کارهایی که انجام می‌دهیم، از جمله احساس‌های منفی مثل خشم، اضطراب، افسردگی و احساس فلاکت، را خودمان انتخاب می‌کنیم. دیگران نه می‌توانند ما را بدبخت کنند و نه خوشبخت. تمام آنچه می‌توانیم از آن‌ها دریافت کنیم یا به آن‌ها بدهیم اطلاعات است. اما اطلاعات به خودیِ خود نمی‌تواند احساس یا عملی را در ما ایجاد کند... این تفکر درست برخلاف نظریه‌هایی است که می‌گویند ما در دنیایی از کنترل بیرونی به سر می‌بریم و توسط عوامل بیرونی برانگیخته می‌شویم. 

چهار مفهوم بنیادین در تئوری انتخاب: نیازها، رفتار، خواسته‌ها یا دنیای مطلوب، دنیای ادراکی
الف) پنج نیاز اساسی انسان
در تئوری انتخاب اساسی‌ترین نیازهایی که انسان‌ها را برای انجام رفتار برمی‌انگیزانند عبارتند از: نیاز به بقا، نیاز به عشق و احساس تعلق، نیاز به قدرت (موفقیت، ارزشمندیِ شخصی، شهرت)، نیاز به آزادی و خودمختاری، نیاز به تفریح. 

ب) رفتار 
در تئوری انتخاب، رفتار بیش از آنکه پاسخی به تحریکات و عوامل بیرونی تلقی گردد، به عنوان تلاش انسان‌ها برای کنترل جهان پیرامونشان برای برآورده کردن نیازهایشان تعریف می‌شود و بنابراین هر رفتاری که از فرد سر می‌زند یک رفتار کلی‌ست، یعنی چیزی بیش از اداره کردن یا انجام یک عمل، و مجموعه‌ای از چهار بخش یا مولفه است: عمل کردن؛ فعالیت‌هایی که در آن بعضی قسمت‌های بدن به‌طور آگاهانه درگیر حرکت می‌شوند. فکر کردن؛ تولید افکار به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه، مانند اندیشیدن به مفهوم، واقعه‌ای خاص یا دیدن رویا. احساس کردن؛ تجربه‌ی انواع بسیار وسیعی از هیجان‌ها و عواطف خوش‌آیند و ناخوش‌آیند که انسان‌ها انتخاب و در خود ایجاد می‌کنند. فیزیولوژی؛ کارکرد آگاهانه یا ناآگاهانه‌ی ساز و کار بدن ضمن درگیر شدن با دیگر بخش‌های رفتار کلی، یعنی عمل، فکر و احساس. 

مثال: در یک فرد به اصطلاح افسرده یا به زبان تئوری انتخاب در کسی که افسردگی را انتخاب کرده است، ما موارد زیر را شاهد هستیم: در بخش عمل ممکن است کندی حرکتی، در بخش احساس؛ رنج و بدبختی، در بخش فکر؛ افکاری از قبیل چه فایده‌ای دارد؟ کاری از دستم ساخته نیست، و در بخش فیزیولوژی ممکن است شاهد بی‌اشتهایی و اختلالات در خوابیدن باشیم. هرچه بیشتر فرد افسرده بتواند تشخیص دهد که بخش احساسات فقط یکی از چهار بخش رفتار کلی اوست، و به جای صفت افسردگی از فعل افسردگی کردن برای توصیف رفتارهایش استفاده کند، همان‌قدر نیز بیشتر کنترل زندگی خود را به دست خواهد گرفت. آگاهی از این مسئله که افسردگی کردن یک انتخاب است، فرد را متوجه می‌سازد که او توان انتخاب‌های دیگری را نیز دارد و احتمالن می‌تواند کاری متفاوت و مفیدتر نیز انجام دهد. 

تمثیلِ ماشینِ رفتار: ماشین رفتار ما چهار چرخ دارد. چرخ‌های جلو معرف بخش‌های عمل و فکر کردن و چرخ‌های عقب معرف بخش‌های احساسات و فیزیولوژی هستند. نیازهای اساسی هم حکم موتور ماشین را دارند که راننده (فرد رفتارکننده) را در نزدیک‌ترین مسیر به تصویر یا مقصد دلخواهش هدایت می‌کند. همان‌گونه که یک راننده، اتومبیل خود را آگاهانه کنترل می‌کند، افراد نیز گذشته از این‌که چه مشکلاتی دارند می‌توانند ماشین‌های زندگی‌شان را به مسیرهایی بهتر از آنچه که در حال حاضر در آن‌ها هستند، هدایت کنند. با توجه به این مدل، انسان به‌طور مستقیم بر چرخ‌های جلو یعنی عمل و فکر و به‌طور غیرمستقیم بر چرخ‌های عقب یعنی فیزیولوژی و احساسات کنترل دارد. و از آن‌جایی که همواره این چرخ‌های جلو هستند که مسیر و جهت‌گیری ماشین را تعریف می‌کنند، و این چرخ‌ها هم توسط فرمان تحت کنترل راننده است، در نتیجه تمرکز واقعیت‌درمانی بر این است که به مراجعان کمک کند بیش از این‌که سعی در تغییر فیزیولوژی و احساساتشان داشته باشند، برای تغییر اعمال و افکارشان تلاش کنند. 

ج) خواسته‌ها یا دنیای مطلوب 
دنیای مطلوب ما دنیای کوچکی است که هر فرد به فاصله‌ی کمی پس از تولد آن را به تدریج در حافظه‌ی خود ایجاد می‌کند؛ از تصاویر خاصی تشکیل شده که کم‌وبیش شامل سه گروه مفاهیم می‌شوند: انسان‌ها، اشیا و موقعیت‌ها، باورها و ارزش‌ها. دنیای مطلوب بهترین راهنما برای کشف چگونگی برآورده ساختن نیازهای هر فرد است. انسان‌هایی که ما بیش از همه نیاز داریم با آن‌ها باشیم، آنچه بیش از هر چیز دیگر آرزو داریم داشته باشیم یا تجربه کنیم، عقاید یا نظام باورهایی که مطلوب ما هستند و بر رفتار ما حاکمیت دارند. 

د) دنیای ادراکی 
دیدگاه ما نسبت به واقعیت به‌وسیله‌ی سیستم ادراکی‌مان پردازش می‌شود. این سیستم متشکل از دو بخش است: فیلتر دانش و اطلاعات کلی (آنچه ما از جهان پیرامون می‌دانیم) و فیلتر ارزش‌گذاری ( آنچه ما برای آن ارزش قائلیم و برایمان مهم است). در واقع، دنیای ادراکی ما (واقعیت شخصی ما) شامل تمامی چیزهایی است که ما از هنگام تولد تا کنون تجربه کرده‌ایم. همان چیزی که در دنیای بیرون رخ می‌دهد، که از فیلتر حواس، دانش کلی و ارزش‌گذاری ما عبور کرده و دنیای ادراکی ما نام می‌گیرد. هیچ دو نفری دنیا را به روشی کاملن یکسان و مشابه ادراک نمی‌کنند، زیرا هر کدام از ما حس‌های کاملن متفاوتی داریم و دارای فیلترهای متفاوتی هستیم، بنابراین هر یک از ما از دنیای ادراکی متفاوت و منحصربه‌فردی برخوداریم. 

ده اصل بنیادین تئوری انتخاب 
1- تنها فردی که می‌توانیم رفتارش را کنترل کنیم، رفتار خودمان است. 
2- تمام آنچه می‌توانیم از دیگران دریافت کنیم و به دیگران بدهیم اطلاعات است. 
3- تمام مشکلات روان‌شناختی طولانی مدت، مشکلات رابطه‌ای است. 
4- همیشه آن رابطه‌ی مشکل‌دار، بخشی از زندگی کنونی ماست. 
5- وقایع دردناکی که در گذشته بر ما رفته است، اگرچه بر آنچه امروز هستیم تاثیر شگرفی داشته، اما بازنگری و مرور این گذشته‌ی دردناک، بر آنچه امروز لازم است انجام دهیم، یعنی بهبود بخشیدن به رابطه‌ی مهم کنونی‌مان، اثر ناچیزی داشته و هیچ کمکی به ما نمی‌کند. 
6- ما همواره توسط پنج نیاز ژنتیکی سوق داده می‌شویم که عبارتند از: نیاز به بقا و زنده ماندن، نیاز به عشق و احساس تعلق، نیاز به قدرت، نیاز به آزادی، نیاز به تفریح. 
7- ما می‌توانیم این نیازها را فقط از طریق تصویر یا تصاویری که در دنیای مطلوب خود داریم ارضا کنیم. (تصاویر و خواسته‌هایی که در دنیای مطلوب‌مان قرار می‌دهیم باید معقول و شدنی باشند.) 
8- تمام آنچه از تولد تا مرگ از ما سر می‌زند رفتار است. تمام رفتارهای ما یک رفتار کلی است که از چهار مولفه‌ی به هم پیوسته‌ی عمل، فکر، احساس و فیزیولوژی تشکیل شده است. 
9- تمام رفتارهای کلی معمولن با فعل، آن هم به صورت مصدر یا اسم مصدر بیان و با مولفه‌ای که در هنگام بروز رفتار بیشتر قابل تخصیص است نام‌گذاری می‌شوند. (به‌جای استفاده از عبارت من افسرده هستم یا من افسرده شده‌ام، درست آن است که بگوییم من افسردگی را انتخاب کرده‌ام یا من افسردگی می‌کنم.) 
10- تمام رفتارهای کلی، انتخابی هستند، اما ما فقط بر مولفه‌های عمل و فکر به‌طور مستقیم و بر مولفه‌های احساس و فیزیولوژی به‌طور غیرمستقیم کنترل داریم. 

واقعیت‌درمانی 
پذیرش واقعیت و مسئولیت‌پذیری دو مفهوم اصلی واقعیت‌درمانی هستند: واقعیت به‌طور کلی به عنوان توانایی و گرایش به پذیرش پی‌آمدهای منطقی و طبیعی رفتار خود تعریف می‌شود، و مسئولیت‌پذیری یعنی توانایی مواجه شدن با نیازهای فردی، به شکلی که برای برآورده ساختن نیازهای خود، به نیازهای دیگران تعدی نکنیم یا نیازهای خود را به هزینه‌ی دیگران برآورده نکنیم. 

تئوری انتخاب و زندگی زناشویی 
هفت رفتار مخرب کنترل بیرونی: انتقاد کردن، سرزنش کردن، شکوه و شکایت کردن، غرغر کردن، تهدید کردن، باج‌دهی برای کنترل کردن دیگری. (در هر رابطه‌ای، با هر نوع و شکلی، هر کسی فقط می‌تواند خودش را تغییر دهد و نه هیچ‌کس دیگر را.) 

برای جایگزینی عادت‌های مخرب، نظریه‌ی انتخاب هفت عادت پیونددهنده را معرفی می‌کند: حمایت، تشویق، گوش دادن، پذیرش (پذیرشِ خود واقعی، همان‌طور که هست/هستیم. هیچ‌کس کامل نیست)، اعتماد (در ازدواج، اعتماد مانند تعهد است: قلب و روحِ عشق محسوب می‌شود)، احترام گذاشتن (اگر احترام متقابل از دست برود، همه چیز از دست می‌رود)، و هفتمین عادت بسیار مهم، مذاکره درباره‌ی تفاوت‌هاست. (گفتگوی صادقانه برای روشن کردن تفاوت و اختلافات) #کتاب‌ستان

ویلیام گِلَسِر، بنیان‌گذار واقعیت‌درمانی و تئوری انتخاب، از مجموعه‌ی 120جلدی بزرگان روان‌شناسی و تعلیم و تربیت، ترجمه‌ی دکتر علی صاحبی، نشر دانژه
۹۶/۰۵/۱۸ | ۱۷:۲۵
بلوط
... مردم به خاطر وفاداری نمی‌میرند. زن لبخند زد: نمی‌میرند؟ مذهب؟ حکومت؟ مگر به این چیزها وفادار نیستیم؟ گاهی تا پای جان؟ اِدی شانه بالا انداخت. زن گفت: آدم‌ها بهتر است به هم وفادار باشند. (به عشق و دوستی) 

ادوارد! این را از من داشته باش؛ نگه داشتن خشم، زهر است. آدم را از درون می‌خورد. فکر می‌کنیم نفرت سلاحی است که به شخصِ آزارنده‌ی ما حمله می‌کند. ولی نفرت تیغِ دو دَم است. هر آسیبی که با آن برسانیم، به خودمان رسانده‌ایم. "ببخش، ادوارد. ببخش. روشنایی‌ای را که هنگام ورود به بهشت حس کردی به یاد داری...؟" روشنایی از آن است که هیچ‌کس با خشم به دنیا نمی‌آید. وقتی می‌میریم، روح آزاد می‌شود. ولی حالا. این‌جا، برای ادامه باید بفهمی چرا آن احساس را داشتی، و چرا دیگر نیازی به حس کردنِ آن نداری. 

مردم می‌گویند که عشق را "پیدا" می‌کنند، انگار عشق چیزی است که پشت سنگی پنهان باشد. ولی عشق صورت‌های بسیاری دارد و هرگز برای هیچ مرد و زنی یکسان نیست. پس چیزی که مردم پیدا می‌کنند، عشق خاصی است. 

... چرا زندگی کرد و به خاطر چه زیست؟ بخشی از پاسخ این است که هرکس بر دیگری اثر می‌گذارد، و او هم بر دیگری، و دنیا پر از داستان است، ولی همه‌ی داستان‌ها یکی‌ست. (زندگی‌ها بی‌شمار هم‌پوشانی دارند با قصه‌ی آدم‌هایی که می‌شناسیم و آدم‌هایی که حتا نمی‌شناسیم.) #کتاب‌ستان 

در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند - میچ آلبوم - ترجمه‌ی پاملا یوخانیان - نشر قطره
۹۶/۰۵/۰۹ | ۱۷:۲۵
بلوط
جوان‌ها به جنگ می‌روند. گاهی به اجبار، گاهی به میل خود. همیشه، احساس می‌کنند وظیفه‌شان است. این موضوع از داستان‌های غم‌انگیز و چندلایه‌ی زندگی می‌آید. قرن‌ها، بشر شجاعت را با برداشتن سلاح، و بزدلی را با زمین گذاشتن سلاح یکی گرفته است. 

آدم در یک جنگ بزرگ، دنبال چیز کوچکی است که به آن اعتقاد پیدا کند. وقتی آن را پیدا کرد، نگهش می‌دارد. مثل سربازی که در یک سنگر موقت، صلیبش را موقع دعا محکم می‌گیرد. برای من، آن اعتقاد کوچک، حرفی بود که هر روز به شما (سربازهایم) می‌گفتم: هیچ‌کس را پشت سر جا نمی‌گذاریم. (یادی کنیم از فیلم Hacksaw Ridge و مینی‌سریال Band of Brothers که دوباره دیدمش.) 

همه‌ی پدر و مادرها به بچه‌هایشان صدمه می‌زنند. نمی‌شود کاری‌اش کرد. جوانی، مثل آینه‌ای صاف و بی‌زنگار، آثار پرورش‌گرانِ خود را جذب می‌کند. بعضی از والدین بر آن لک می‌اندازند، بعضی دیگر تَرَک، تعدادی هم، کودکی را کاملن خُرد و به تکه‌های کوچک و ناصاف و تعمیرنشدنی مبدل می‌کنند. #کتاب‌ستان 

در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند - میچ آلبوم - ترجمه‌ی پاملا یوخانیان - نشر قطره
۹۶/۰۵/۰۷ | ۱۶:۲۶
بلوط
... و بهشت به تنهایی مراحل بسیاری دارد. 
در بهشت پنج نفر را ملاقات می‌کنی، هر کدام از ما بنا به دلیلی در زندگی تو بوده‌ایم. شاید آن‌موقع علتش را نفهمیده باشی، و بهشت برای همین است. برای درک زندگی‌ات روی زمین... مردم، بهشت را مثل باغ فردوس تصور می‌کنند. جایی که در آن می‌توانند بر ابرها شناور شوند و در رودخانه‌ها و کوه‌ها وقتشان را به بطالت بگذرانند. ولی این صحنه‌پردازی‌ها بدون تسلی خاطر، بی‌معنی است. بزرگ‌ترین هدیه‌ای که خدا می‌تواند به تو بدهد این است: درک آن‌چه در زندگی‌ات گذشته. تا زندگی‌ات برایت توجیه شود. این همان آرامشی است که دنبالش بودی. 

عدالت، زندگی و مرگ را تعیین نمی‌کند. اگر این‌طور بود، هیچ آدم خوبی جوانمرگ نمی‌شد. 

... هیچ‌چیز تصادفی نیست. ما همه به هم وصلیم. نمی‌توانی یک زندگی را از زندگی دیگر جدا کنی، همان‌طور که نمی‌توانی نسیمی را از باد جدا کنی... ولی ما خیلی کم هم را می‌شناختیم. می‌توانستم یک غریبه باشم... غریبه‌ها، خانواده‌ای‌اند که هنوز با آن‌ها آشنا نشدی. #کتاب‌ستان 

در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند - میچ آلبوم - ترجمه‌ی پاملا یوخانیان - نشر قطره
۹۶/۰۵/۰۴ | ۱۸:۰۵
بلوط
هر پایانی، آغاز هم هست. فقط آن لحظه این را نمی‌دانیم.

اگر می‌دانست مرگش نزدیک است، شاید جای دیگری می‌رفت. اما کاری را کرد که همه می‌کنند. کارهای روزانه‌اش را طوری انجام می‌داد که انگار هنوز همه‌ی روزهای دنیا در راه است. 

امروز اتفاقن تولد هشتادوسه سالگی‌اش بود. مردی با کفش‌های خاک‌گرفته در دنیای خنده‌های بی‌معنی و سوسیس‌های کبابی. ادی یک تعمیرکار بود یا همان‌طور که بچه‌ها صدایش می‌زدند: مردِ سواری‌ها در شهربازی روبی‌پیِر. یک لحظه فکر کرد پیر شدن در جایی که بوی پشمک می‌دهد چقدر عجیب است. 

در هر زندگی، تصویری لحظه‌ای از عشق واقعی وجود دارد. 

هیچ سرگذشتی به حال خود نمی‌ماند. گاهی، داستان‌ها در جایی به هم می‌خورند و همدیگر را کاملن پوشش می‌دهند، مثل سنگ‌های کف رودخانه.
 
آدم‌ها چگونه آخرین کلماتشان را انتخاب می‌کنند؟ آیا جاذبه‌ی آن کلمات را حس می‌کنند؟ آیا آن کلمات قطعن باید عاقلانه باشد؟ ادی یادش بود که در مراسم خاک‌سپاری، عزادارن می‌گفتند: انگار می‌دانست قرار است بمیرد. ادی هرگز اعتقادی به این موضوع نداشت. تا آن‌جا که می‌دانست، وقتی اجلِ آدم می‌رسد، می‌رسد. همین. شاید موقع رفتن یک حرف عاقلانه بزنی، ولی شاید هم خیلی ساده، یک حرف ابلهانه بزنی. #کتاب‌ستان 

در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند - میچ آلبوم - ترجمه‌ی پاملا یوخانیان - نشر قطره
۹۶/۰۵/۰۳ | ۱۳:۴۴
بلوط
شاید ما زندگی را چنانکه باید، دوست نمی‌داریم. آیا توجه کرده‌اید که احساسات ما را تنها مرگ بیدار می‌کند؟ رفیقانی را که تازه از ما دور شده‌اند چه دوست می‌داریم، مگر نه؟ آن عده از استادانمان را که دهانشان پر از خاک است و دیگر سخن نمی‌گویند چه می‌ستاییم! در این صورت، بزرگداشت آنان طبیعتن در ما پا می‌گیرد، همان بزرگداشتی که شاید آن‌ها در همه‌ی عمر از ما انتظار داشتند. ولی آیا می‌دانید برای چه ما همیشه نسبت به مردگان منصف‌تر و بخشنده‌تریم؟ دلیلش ساده است! با آن‌ها الزامی در کار نیست. ما را آزاد می‌گذارند، می‌توانیم هر وقت فرصت داشتیم بزرگداشت آنان را قرار دهیم. اگر ما را به کاری ملزم کنند فقط به‌یادآوری ذهنی است، و قوه‌ی حافظه‌ی ما ضعیف است. 

انسان چنین است، آقای عزیز، دو چهره دارد: نمی‌تواند بی‌آنکه به خودش عشق بورزد دیگری را دوست بدارد. #کتاب‌ستان 

سقوط - آلبر کامو
۹۶/۰۲/۰۶ | ۱۴:۱۹
بلوط
وقتی شخص به حکم حرفه یا استعداد ذاتی درباره‌ی آدمی تأمل بسیار کرده باشد، هنگامی می‌رسد که برای انسان‌های نخستین احساس دلتنگی کند. لااقل آن‌ها افکار پنهانی در سر ندارند. 

من هرگز شب از روی پل نمی‌گذرم. این نتیجه‌ی عهدی است که با خودم بسته‌ام. آخر فکرش را بکنید که کسی خودش را در آب بیندازد. و آن‌وقت از دو حال خارج نیست: یا شما برای نجاتش خود را به آب می‌افکنید و در فصل سرما به عواقب بسیار سخت دچار می‌شوید! یا او را به حال خود وامی‌گذارید، و شیرجه‌های نرفته گاهی کوفتگی‌های عجیبی به‌جامی‌گذارد. 

از همین حالا رضایت‌خاطر مرا بسنجید. من از سرشت خودم لذت می‌بردم، و ما همه می‌دانیم که خوشبختی جز این نیست. #کتاب‌ستان 

سقوط - آلبر کامو
۹۶/۰۲/۰۳ | ۱۸:۵۲
بلوط
طبیعی‌ست که لحظه‌هایی را به هراس بگذرانیم، به اضطراب از ناکامی. نمی‌شود کامل بود و نیمه‌های تاریک زندگی را تجربه نکرد، که سایه در پناه روشنایی آشکار می‌شود. [باید دل کندن را یاد گرفت؛ اما دل کندن و منفصل شدن بدین معنا نیست که نگذارید تجربه‌ای به شما نفوذ کند. برعکس، اجازه دهید تا عمیقن تجربه کنید. تنها این‌گونه است که به دل کندن می‌رسید. ترس، درد، اندوه، عشق و ... اگر در این احساسات غرق شوی. اگر به درون این احساسات شیرجه بروی، آن را به‌طور کامل تجربه می‌کنی. می‌دانی که درد چه معنایی دارد. می‌دانی که عشق چیست. می‌دانی اندوه کدام است. تنها در این صورت است که می‌توانی بگویی: بسیارخب، این احساس را تجربه کردم. این احساس را شناختم. حالا می‌خواهم برای لحظاتی از این احساس منفصل شوم.] #کتاب‌ستان

سه‌شنبه‌ها با موری - میچ البوم
۹۶/۰۱/۳۱ | ۱۸:۳۴
بلوط