The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی

۶۷ مطلب با موضوع «کتاب‌ستان» ثبت شده است

بی‌اعتنا، مارسل پروست #کتاب‌ستان 
۰۰/۰۱/۰۸ | ۲۳:۳۳
بلوط
دوره‌گرد، کریستیان بوبن #کتاب‌ستان
۰۰/۰۱/۰۱ | ۱۶:۰۱
بلوط
معمولا زندگی، قاتل حکایت‌هاست؛ بعضی روزها، صبح احساس می‌کنیم که قرار است چیزی اتفاق بیافتد؛ چیزی کامل، پاک، منحصربه‌فرد، و سپس تلفن زنگ می‌زند و همه‌چیز نقش بر آب می‌شود. زندگی ما را خرد می‌کند، گسسته‌مان می‌سازد، خوارمان می‌کند و پاکی چهره‌مان را می‌زداید. [بانوی گل‌به‌دست، اریک امانوئل اشمیت]
۹۹/۰۹/۰۹ | ۲۰:۰۴
بلوط
شما کتاب می‌خونین؟ 
بله. چند سال پیش الفبا رو یاد گرفتم و سعی می‌کنم ازش استفاده کنم. 
الفبا نیست که به شما این قدرت تخیل رو داده... 
نمی‌دونین چه‌قدر از بابت تخیلم سرزنش شنیدم. انگار که عیبه. نظر شما چیه؟ 
با لبخندی که منقلبم کرد، زمزمه کرد: خیال‌بافی‌هاتون رو دوست دارم. 
[دستکش، اریک امانوئل اشمیت]

اول این‌که منتظر چی هستیم. دوم این‌که، حق داریم یا اشتباه می‌کنیم که منتظریم؟ 
[بانوی گُل‌به‌دست، اریک امانوئل اشمیت]
۹۹/۰۹/۰۶ | ۱۳:۲۶
بلوط
به انتظار طوفانی بودم که نجاتم دهد و همراه خود ببرد. آن‌چه را که انتظار داشتم، به نرمی و ملایمت، حتی بدون اطلاع من، فرارسیده بود. کنارم بود. در لحظه‌ای که مایوس شده بودم و تصور می‌کردم همه‌چیز از دست رفته است، آن در حال نشو و نما بود. همیشه می‌اندیشیدم که افتراق و جدایی پایان هرچیز است ولی در آن لحظه دانستم که رشد و تکامل، خود نیز یک نوع افتراق و جدایی است. رشد و تکامل یعنی چشم‌پوشی از گذشته. برای تکامل هرگز پایانی نیست. 

در وجود خود دست به فعالیت خواهم زد و خود را آماده خواهم کرد. دست‌ها و اندیشه‌هایم را به کار خواهم افکند. به خود چندان سخت نخواهم گرفت. در مواقعی که لازم است بر جای بمانم، خود را به جلو نخواهم راند. 
شاید زندگی به جز یک آمادگی، یک هیجان فردی، در حفره‌ی بی‌شمار نهرهای متعدد، هر یک مستقل برای خود، چیز دیگری نیست. 

ممکن است گه‌گاه هم‌سفری برای منزلگاهی از زندگی‌ام بیابم. ولی شاید ناچار خواهم بود که همه‌ی آن را به تنهایی درنوردم. و امکان آن خواهد بود هنگامی که شانه‌هایم از حمل کوله‌بار سنگینم خسته و فرسوده شود، در بیشتر اوقات زیر سنگینی بار آن پشت خم کنم، در تقاطع جاده‌ها و کنار مرزها متردد و دودل بمانم و چه‌بسا از دست چیزی مبهم سکندری خورده بر زمین نقش بندم. ولی دوباره بر پا خواهم ایستاد، بر زمین نمانده، به راه خویش ادامه خواهم داد و هیچ‌گاه سرم را به عقب نخواهم چرخاند. احتمال آن هست که جنگ، شادی را در من نابود کرده باشد و دیگر هرگز به‌واقع خوشبخت نگردم، و شک نیست که همیشه کمی احساس بی‌علاقگی خواهم کرد و به هیچ مکانی احساس دلبستگی نخواهم داشت، اما احتمال آن هم هست که هیچ‌گاه کاملا افسرده‌خاطر نمانم، چون همیشه برای پشتیبانی از من، چیزی از من در آن‌جا خواهد بود. خواه دستم باشد یا درختی و یا زمینی زنده... [راه بازگشت، اریش ماریا رمارک]
۹۹/۰۲/۳۰ | ۱۶:۴۹
بلوط
• پاها دیگر حرکت نمی‌کنند، دست‌ها رعشه گرفته‌اند، وجودمان پوسته‌ی نازک و دردناکی است که بر روی عصیان‌های به زنجیر کشیده شده و فریادهای به گلو رسیده، کشیده شده باشد... [در غرب خبری نیست، اریش ماریا رمارک] 

• انسان خسته نیست، به ستوه آمده است. نگویید غمگین، بگویید دلتنگ...
• خندان، گریان، افتان و خیزان، با زبانی الکن...، باید بیش از این‌ها کار کرد، باید بیش از این‌ها بود... [انجمن شاعران مرده، کلاین بام] 
۹۹/۰۲/۱۹ | ۱۹:۰۳
بلوط
هر حقیقتی را که در نظر آری عکس آن را نیز درست می‌یابی. به این معنی که حقیقت را همیشه به شرطی می‌توان بیان کرد و در قالب کلمات آورد که یکسویه باشد. هرچه اندیشیده شود و با کلمات بیان‌شدنی باشد یکسویه است، نیمه‌کاره است، از کلیت و کمال محروم است، با وحدت بیگانه است. اما دنیا، آن‌چه ما در اطراف خود یا درون خود داریم، هرگز یکسویه نیست. یک آدم هرگز کاملا معصوم یا پاک گناهکار نیست. اگر در نظر ما جز این است از خطای تشخیص ماست که زمان را چیزی واقعی می‌پنداریم. اما زمان واقعی نیست. جایی که زمان واقعیت نیست، فاصله‌ای که به ظاهر میان دنیا و ابدیت، میان محنت و نیکبختی، میان شرارت و نیکی وجود دارد نیز خطای تشخیص ماست. 

گویندا ترسان پرسید: چطور؟ 

سیدارتها پاسخ داد: خوب گوش کن عزیزم. خوب گوش کن. گناهکاری که در من و توست، امروز گناهکار است اما زمانی برهما (خدای هندوان) خواهد شد، زمانی به نیروانا (کمال و سلوک، آرامش مطلق) خواهد پیوست، بودا (بیدار شده و به روشنی رسیده) خواهد شد. حالا توجه کن، این "زمانی" که می‌گویم خطاست. توهم است. گناهکار در تعالی به سوی بودا نیست. در حال تحول نیست. اما ذهن ما نمی‌تواند مسائل را طور دیگری در نظر آورد. بودای آینده هم‌اکنون، همین امروز در وجود گناهکار وجود دارد. آینده‌ی گناهکار هم‌اکنون در اوست. باید شدنی و ممکن، بودای پنهان در او یا در تو و در هرکس دیگری را محترم داشت. دنیا، دوست عزیز، ناقص نیست، در تحولی کند به سوی کمال نیست. دنیا در هر لحظه کامل است. چون به مراقبه در خود فرورفتی می‌توانی زمان را از میان برداری و زندگی گذشته و حال آینده را در آن واحد دریابی و آن‌وقت همه‌چیز کامل است...

(آیا دردها و تلخ‌کامی‌ها همه از زمان نبود؟ همه‌ی محنت‌ها و تشویش‌های زندگی را زمان پدید نمی‌آورد؟ آیا اگر بر زمان چیره می‌شدی و آن را از اندیشه‌ات دور می‌کردی، همه‌ی دشواری‌ها و داوری‌های دنیا منکوب نمی‌شد؟) 

سیدارتها - هرمان هسه - ترجمه‌ی سروش حبیبی - نشر ققنوس 
۹۸/۱۰/۱۷ | ۱۲:۱۱
بلوط
من دریافتم که دوست داشته شدن، هیچ، اما دوست داشتن همه‌چیز است و هر روز بیش از پیش به این باور می‌رسیدم که آن‌چه زندگی ما را باارزش و شادمانه می‌سازد، چیزی جز احساس‌ها و دریافت‌های ما نیست. هر کجا که بر کره‌ی زمین، چیزی را می‌یافتم که می‌شد آن را خوشبختی نامید، می‌دیدم که از احساس‌ها تشکیل شده است... هر آن‌جا که انسانی از احساساتی قدرتمند بهره‌مند بود و با آن‌ها می‌زیست، هر آن‌جا که آن‌ها را از خود نمی‌راند و خوارشان نمی‌شمرد، بلکه پرورششان می‌داد و از آن‌ها سرخوش بود، خوشبختی، خود را نشان می‌داد. زیبایی نه دارنده‌اش را، بلکه کسی را نیک‌بخت می‌سازد که زیبایی را دوست دارد و می‌تواند ستایشش کند. 

 شادمانی‌های کوچک، هرمان هسه، ترجمه پریسا رضایی و رضا نجفی، نشر مروارید
۹۸/۰۷/۳۰ | ۲۱:۱۴
بلوط
تا آن‌جا که به یاد می‌آورم، نقش نویسنده را همواره و بیش از هر چیز در یادآوری دانسته‌ام، یعنی به فراموشی نسپردن، پاسداشت گذشته‌ها با واژگان، نوسازی یادبودها با کلام و توصیف مهرآمیز آن‌ها. گرچه بی‌شک در وجود من که نویسنده هستم، کمابیش چیزهایی از نقش آموزگار، پنددهنده و واعظ باقی مانده است که این خود از سنتی کهن و آرمان‌پرستانه سرچشمه می‌گیرد. اما من این امر را بیش‌تر به منزله‌ی پندی برای روح بخشیدن به زندگی و کم‌تر به مفهوم آموزش، مد نظر داشته‌ام. 
تامل یا نگاه به معنای تحقیق یا نقد نیست، تامل چیزی جز عشق نیست، تامل والاترین وضعیت دلخواه روح ماست؛ عشقی به دور از حرص و آز.

شادمانی‌های کوچک، هرمان هسه، ترجمه پریسا رضایی و رضا نجفی، نشر مروارید
۹۸/۰۷/۲۷ | ۱۸:۵۲
بلوط
از آغاز تاریخ به نام حقیقت مطلق، حقیقت مذهبی، حقیقت سیاسی و حقیقت اخلاقی دستش را به خون ما آلوده، شکنجه و عذابمان داده و بر ما ستم رواداشته است. Truth پیوسته چون داری بر فراز سرمان آویخته است. 
هرگز چیزی به نام حقیقت مطلق وجود ندارد، و این کهن‌ترین حیله‌ای است که برای فریب دادن و به بردگی کشاندن ما یا واداشتنمان به جویدن خرخره‌ی یکدیگر اختراع شده است. 

میعاد در سپیده‌دم، رومن گاری، ترجمه مهدی غبرایی، نشر کتابسرای تندیس 
۹۸/۰۶/۱۸ | ۱۹:۵۱
بلوط