The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی

۷۲ مطلب با موضوع «کتاب‌ستان» ثبت شده است

"ظرافت جوجه‌تیغی" کتابیه که این‌روزها می‌خونم. رُنه، سرایدار سالخورده‌ی خوش‌ذوقی که شیفته‌ی هنر نابه و موسیقی فاخر رو تشخیص می‌ده و سینمای درخشان رو کشف می‌کنه و ادبیات ناب رو می‌چشه، با چنان وَجدی از کتاب‌ها حرف می‌زنه که مخاطب رو به هوس می‌اندازه. تشبیه صحنه‌ای از آناکارنینا به رخدادی که توازن روزمرگی‌هاش رو برهم زده، اون‌قدری دلنشین بود که تمام پاراگراف رو با لبخند خوندم چون تصویرهای ذهنی خودم از اون رمان زنده شد و هم‌پای جمله‌های رُنه، لوین رو به یاد آوردم. 
نوشته‌هایی که بن‌مایه‌شون ستایش ادبیات و وصفِ لذتِ مطالعه‌اس، خوندن‌شون کِیف مضاعف داره و برای من، اون دورنمای آرمانیِ نشیمن‌های کنار پنجره و منظره‌ای باز و بخار یه لیوان چای خوش‌عطر رو تداعی می‌کنه. 
۰۰/۰۲/۱۶ | ۱۸:۳۸
بلوط
به حمدِ الهی تصمیم گرفتم در مورد کتاب و مقالاتی که می‌خونم یا فیلم و سریالایی که می‌بینم، بیش‌تر توضیح بدم و بنویسم. نه فقط بازنشر اطلاعات یا نقل قول متن و دیالوگ، بلکه روایتی با لحن و سبک خودم. 

والدین سمی کتابیه که رفتارهای نادرست پدر و مادرها در قبال فرزندان‌شون رو معرفی و واکاوی می‌کنه. خشونت‌های کلامی و فیزیکی، تحقیر و توهین‌ها، بی‌مهری و بی‌توجهی‌های عاطفی، تحمیل مسئولیت و وظایفی ورای سن کودک، ایجاد باورهای غلط و احساس گناه دادن به فرزند در صورت نقض اون باورها و تخطی از خواسته‌ی والدین و سایر مواردی که همگی زیرمجموعه‌ی رفتارهای ناسالمی هستن که والدین سمی و نادان در قبال فرزندان‌شون اتخاذ کردن. 
نکته‌ی مثبت این کتاب نه تنها معرفی و شناسوندن این سوء رفتارها به مخاطب، بلکه ذکر مثال‌های کلینیکی برای درک بهتر مطلب و موقعیت‌هاس. فصول بخش اول، شما رو با انواع مدل‌های والدینِ سمی آشنا می‌کنه و برای بخش دوم، که مواجهه و اقدام موثر در خصوص این مشکلات هست، آماده می‌شین. 
تاکید نویسنده روی آموزش، شناخت و ارتقای آگاهی فردی و جمعی در مورد مسائل روان‌شناختی و رفتارشناسیه و بارها ذکر می‌کنه: 
"شما مقصر بدرفتاری‌های والدین‌تان نیستید، اما اکنون مسئول هستید که اقداماتی موثر و مثبت در جهت اصلاح نقایص تربیتی و در نتیجه اصلاح رفتارهای خود و بازسازی سلامت روانی‌تان صورت دهید. مسئولیت شما شناخت و درمان خودتان است." 

 والدین سمی، سوزان فوروارد، ترجمه مینا فتحی، نشر درسا
۰۰/۰۲/۰۵ | ۲۱:۴۹
بلوط
به شرط بازپرداخت، فِلیسین مارسیو # کتاب‌ستان 
۰۰/۰۱/۲۵ | ۲۳:۴۶
بلوط
می‌خواهم بگویم؛ هر آن‌چه را که می‌دانم بگویم، هر آن‌چه را که می‌اندیشم، هر آن‌چه را که حدس می‌زنم، هر آن‌چه را که شادمانم می‌کند، آزارم می‌دهد و به شگفتی‌ام می‌آورد، بگویم. اما همیشه در سپیده‌دمِ این شبِ آهنگین، دستی خردمند و خُنک دهانم را می‌بندد... 

پیچک‌های تاک، سیدونی گابریل کولِت #کتاب‌ستان 
۰۰/۰۱/۲۵ | ۰۰:۲۱
بلوط
نغمه‌ی تباهی، موریس بارس #کتاب‌ستان 
۰۰/۰۱/۱۲ | ۲۱:۳۸
بلوط
بی‌اعتنا، مارسل پروست #کتاب‌ستان 
۰۰/۰۱/۰۸ | ۲۳:۳۳
بلوط
دوره‌گرد، کریستیان بوبن #کتاب‌ستان
۰۰/۰۱/۰۱ | ۱۶:۰۱
بلوط
معمولا زندگی، قاتل حکایت‌هاست؛ بعضی روزها، صبح احساس می‌کنیم که قرار است چیزی اتفاق بیافتد؛ چیزی کامل، پاک، منحصربه‌فرد، و سپس تلفن زنگ می‌زند و همه‌چیز نقش بر آب می‌شود. زندگی ما را خرد می‌کند، گسسته‌مان می‌سازد، خوارمان می‌کند و پاکی چهره‌مان را می‌زداید. [بانوی گل‌به‌دست، اریک امانوئل اشمیت]
۹۹/۰۹/۰۹ | ۲۰:۰۴
بلوط
شما کتاب می‌خونین؟ 
بله. چند سال پیش الفبا رو یاد گرفتم و سعی می‌کنم ازش استفاده کنم. 
الفبا نیست که به شما این قدرت تخیل رو داده... 
نمی‌دونین چه‌قدر از بابت تخیلم سرزنش شنیدم. انگار که عیبه. نظر شما چیه؟ 
با لبخندی که منقلبم کرد، زمزمه کرد: خیال‌بافی‌هاتون رو دوست دارم. 
[دستکش، اریک امانوئل اشمیت]

اول این‌که منتظر چی هستیم. دوم این‌که، حق داریم یا اشتباه می‌کنیم که منتظریم؟ 
[بانوی گُل‌به‌دست، اریک امانوئل اشمیت]
۹۹/۰۹/۰۶ | ۱۳:۲۶
بلوط
به انتظار طوفانی بودم که نجاتم دهد و همراه خود ببرد. آن‌چه را که انتظار داشتم، به نرمی و ملایمت، حتی بدون اطلاع من، فرارسیده بود. کنارم بود. در لحظه‌ای که مایوس شده بودم و تصور می‌کردم همه‌چیز از دست رفته است، آن در حال نشو و نما بود. همیشه می‌اندیشیدم که افتراق و جدایی پایان هرچیز است ولی در آن لحظه دانستم که رشد و تکامل، خود نیز یک نوع افتراق و جدایی است. رشد و تکامل یعنی چشم‌پوشی از گذشته. برای تکامل هرگز پایانی نیست. 

در وجود خود دست به فعالیت خواهم زد و خود را آماده خواهم کرد. دست‌ها و اندیشه‌هایم را به کار خواهم افکند. به خود چندان سخت نخواهم گرفت. در مواقعی که لازم است بر جای بمانم، خود را به جلو نخواهم راند. 
شاید زندگی به جز یک آمادگی، یک هیجان فردی، در حفره‌ی بی‌شمار نهرهای متعدد، هر یک مستقل برای خود، چیز دیگری نیست. 

ممکن است گه‌گاه هم‌سفری برای منزلگاهی از زندگی‌ام بیابم. ولی شاید ناچار خواهم بود که همه‌ی آن را به تنهایی درنوردم. و امکان آن خواهد بود هنگامی که شانه‌هایم از حمل کوله‌بار سنگینم خسته و فرسوده شود، در بیشتر اوقات زیر سنگینی بار آن پشت خم کنم، در تقاطع جاده‌ها و کنار مرزها متردد و دودل بمانم و چه‌بسا از دست چیزی مبهم سکندری خورده بر زمین نقش بندم. ولی دوباره بر پا خواهم ایستاد، بر زمین نمانده، به راه خویش ادامه خواهم داد و هیچ‌گاه سرم را به عقب نخواهم چرخاند. احتمال آن هست که جنگ، شادی را در من نابود کرده باشد و دیگر هرگز به‌واقع خوشبخت نگردم، و شک نیست که همیشه کمی احساس بی‌علاقگی خواهم کرد و به هیچ مکانی احساس دلبستگی نخواهم داشت، اما احتمال آن هم هست که هیچ‌گاه کاملا افسرده‌خاطر نمانم، چون همیشه برای پشتیبانی از من، چیزی از من در آن‌جا خواهد بود. خواه دستم باشد یا درختی و یا زمینی زنده... [راه بازگشت، اریش ماریا رمارک]
۹۹/۰۲/۳۰ | ۱۶:۴۹
بلوط