The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی

۶۷ مطلب با موضوع «کتاب‌ستان» ثبت شده است

مکان‌های اندکی به اندازه‌ی هواپیما، کشتی یا قطارِ در حال حرکت منشا گفت‌وگوهای درونی هستند. گویی هم‌بستگی غریبی میان چیزی که مقابل چشم‌مان قرار دارد و افکار درون ذهن‌مان وجود دارد: گاهی افکار بزرگ به مناظر عظیم نیاز دارند، و افکار جدید به مکان‌های جدید. ظاهرا افکار درونی که به درجا زدن گرایش دارند با گذر سریع مناظر به تحرک درمی‌آیند. فکر کردن زمانی که بخش‌هایی از ذهن به کارهای دیگری معطوف می‌شود بهتر انجام می‌گیرد، مثلا با گوش دادن به موسیقی یا تماشای ردیف درخت‌های کنار جاده...

از میان تمام وسایل نقلیه‌ی مسافرتی، قطار احتمالا بهترین مددکار اندیشیدن است: مناظر بیرون به هیچ وجه یکنواختی بالقوه‌ی مناظر بیرون کشتی یا هواپیما را ندارد، سرعتش به حدی است که مجال درگیر شدن به آدم نمی‌دهد در عین حال چنان کند است که چیزها را تشخیص می‌دهی... 

از پسِ ساعت‌ها افکار رویایی در قطار، ممکن است احساس کنیم به خودمان بازگشته‌ایم، به عبارت دیگر، بازگشت به احساسات و افکاری که برای‌مان مهم هستند. لزوما در خانه نیست که با خویشتنِ خویش روبه‌رو می‌شویم. اسباب و اثاثیه‌ی خانه مصرانه القا می‌کنند که نمی‌توانیم عوض شویم چون آن‌ها نمی‌توانند عوض شوند؛ چیدمان خانگی، انسانی را که در زندگی عادی هستیم، ولی نه آن‌کسی که در اصل هستیم، در بند می‌کند. 

هنر سیر و سفر - آلن دو باتن - ترجمه‌ی گلی امامی - انتشارات نیلوفر | #کتاب‌ستان 
۹۷/۱۱/۲۴ | ۱۹:۰۹
بلوط
فقط در نظر بگیرید چه بسیار برنامه‌ها، سفرها، روابط عاشقانه و پژوهش‌ها را به سبب تنبلی و اعتمادمان به آینده، نمی‌بینیم و به تعویق می‌اندازیم، و زندگی را از خود دریغ می‌داریم. 

نارضایتی‌های ما بیشتر ناشی از نحوه‌ی خاصی از زندگی است و نه ناگواریِ ذاتیِ تجربه‌ی بشری... با وجود این، اگر پذیرفتن فناپذیری سبب شود که اولویت‌هایمان را مجددا ارزیابی کنیم، به‌درستی ممکن است از خودمان بپرسیم اولویت‌ها چه باید باشند؟ صِرفِ پذیرفتن فنای اجتناب‌ناپذیرمان ضامن آن نیست که بازمانده‌ی روزهایمان را صرف یافتن پاسخ‌های مناسب کنیم. اما واقعا کل زندگی باید شامل چه چیزهایی باشد؟

لازم است که یاد بگیریم چگونه از اتلاف وقت جلوگیری کنیم و از زندگی بهره ببریم. و بیاموزیم اولویت‌های زندگی‌مان را مشخص کنیم. 

پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند - آلن دو باتن - ترجمه‌ی گلی امامی - انتشارات نیلوفر | #کتاب‌ستان
۹۷/۱۱/۲۰ | ۱۶:۳۹
بلوط
وقتی به بیرون نگاه می‌کرد و از میان برف ملایمی که می‌بارید منظره‌ی خاکستری مزرعه را می‌دید، بی‌اختیار فکر می‌کرد که چقدر خوب بود اگر آدم‌ها می‌توانستند مثل مزارع، زیر لحافی از برف به خواب روند و با این احساس که قلبشان التیام یافته و سرخوردگی‌هایشان فراموش شده، دوباره از خواب بیدار شوند. از خودش می‌پرسید که چطور می‌تواند سال‌های پیش رویش را از سر بگذراند، بی‌آن‌که خودش را از این انزجاری که در روحش به وجود آمده بود خلاص کند. #کتاب‌ستان 

یکی از ما - ویلا کاتر - ترجمه نسرین شیخ‌نیا - نشر ماهی 
۹۷/۱۱/۰۱ | ۱۵:۲۶
بلوط
زندگی این نیست که بشینیم و ببینیم که چی به سرمون میاد، زندگی اون کاریه که ما در برابر اتفاق‌ها انجام می‌دیم. 
رویای دونده - وندلین ون درانن - ترجمه بیتا ابراهیمی - انتشارات پیدایش | #کتاب‌ستان 

به نظرم خیلی‌هامون این ذهنیت رو داریم که جریان زندگی پشت یه تاریخ یا اتفاق خاص پنهان شده و ما باید مسیری رو طی کنیم تا برسیم به ابتدای زیستن. اما واقعیت اینه که آینده، مسیر رودخونه رو تغییر نمی‌ده. خروش فصلی و کم‌وبیش‌هایی از این دست قطعا خواهد بود اما بستر، تقریبا ثابته. مگر این‌که از همین موقعیت‌های فعلی که به شدت هم گریزونیم ازشون استفاده کنیم برای ثبت یه حرکت. و حرکت، جریان داشتن و سیال بودن، همیشه به مفهوم پیش‌روی رو به جلو نیست. گاهی تغییرات کوچیک و صرفا بازآفرینی مجدد اون‌چه که هست؛ خلقی نو در پیشینه‌ی هستی‌مان، نشون از عدم رکود و یک‌جانشینی داره. #واژه‌بافی 
۱ نظر ۹۷/۱۰/۲۳ | ۱۳:۰۱
بلوط
تنهایی، از یک هسته‌ی مبهمِ درونی نشئت می‌گیرد... نمی‌خواهم با غرق شدن در چرندیات، خودم را نجات بدهم. همین‌جا می‌مانم و می‌کوشم تا تنهایی‌ام را از بین ببرم. 

شخصیتِ انسان، نصیب و قسمت اوست -لعنت بر این سرنوشت- پس ترجیح دادم روی شخصیتم کار کنم. 

"اگر خودت را با دیگران مقایسه کنی، مغرور یا غمگین خواهی شد. چراکه همواره کسانی هستند که از تو بالاتر یا پایین‌تر باشند. با پیروی از نظمی اصولی، بکوش با خودت مهربان باشی. تو فرزند دنیایی، کمتر از ستاره‌ها و درخت‌ها نیستی، و حق زیستن داری." نامه‌ی مادر سیلویا به او 

شب‌به‌خیر، آه کتاب‌های خوبِ بزرگ... #کتاب‌ستان 

خاطرات سیلویا پلات - ترجمه‌ی مهسا ملک مرزبان - نشر نی
۳ نظر ۹۷/۰۷/۱۹ | ۲۲:۰۱
بلوط
به‌طور معمول برای معرفی کتاب به نقل قول‌هایش بسنده می‌کنم. اما ترجیحم همواره پرداخت بیشتر و نوشتن از برداشت‌های شخصی، ضعف و قوت‌هایی که در اثر یافته‌ام، بوده است. می‌گویند: حسرتِ کارهای نکرده، بیش از کارهایی که انجام داده‌ایم، بر دوش‌مان سنگینی خواهد کرد. پس در این مورد، هر اندازه هم ناشی و ناپخته، اقدام بهتر از تعلل است. 
 
برای شروع، بخشی از مقدمه‌ی مترجم را می‌آورم.
"نام اصلی کتاب پالپ (pulp) است. پالپ به مجلات بی‌ارزشی گفته می‌شود که معمولا روی کاغذ کاهی چاپ می‌شوند. همچنین به معنای مبتذل یا بازاری هم هست. مثلا ترجمه‌ی درست پالپ فیکشن -فیلم کوئنتین تارانتینو- داستان‌های مبتذل است که سلیقه‌ی ایرانی داستان عامه‌پسندش کرده. من هم به پیروی از همین سلیقه یا ملاحظه پالپ را عامه‌پسند ترجمه کردم." 
 
پالپ، انتخاب درستی است. نویسنده می‌داند قرار است چه بنویسد و کدام طیف از مخاطب را نشانه رود. از نقل قول‌های کتاب، به خوانشِ آن رسیدن اشتباه بود. حداقل برای من چنین تجربه‌ای به‌بار آورد. از افق‌های بالادست به سطرها نگاه می‌کنی و کم‌کمک پایین کشیده می‌شوی. کاش می‌شد به سبک سریال‌سازی‌های اخیر، اثری مجزا را به نسخه‌ی اصلی ضمیمه کرد و همه‌چیز را از پسِ خودگویی‌های "نیک بلان" دید و لاغیر. اوج قصه در تنهاییِ دفتر کار، خلوتیِ خانه، بارنشینی‌های مکرر، دیدن آدم‌ها و تفسیر چهره و حس‌شان برایم خلاصه شد. وقت‌هایی که تاکید بر خرفت و خیکی بودنِ بلان، سن و سالی که رو به پایان است و الکلی که همدم‌اش، جهان‌بینی‌اش را مخدوش نکرده بود. یک‌جورِ خوبی یادآور راستین کوهل است؛ شخصیتی واقع‌گرا که می‌داند از دیدگاه فلسفی او را بدبین می‌خوانند. 
با همه‌ی این حرف‌ها، عامه‌پسند را دوست داشتم؟ در پاسخ به کلیتِ کتاب، هیچ مطمئن نیستم. اما نیک بلان... به‌طور قطع از آشنایی با او و حرف‌هایش خوش‌وقتم. بله؛ باید می‌خواندمش. 
 
اغلب بهترین قسمت‌های زندگی اوقاتی بوده‌اند که هیچ کار نکرده‌ای و نشسته‌ای و درباره‌ی زندگی فکر کرده‌ای. منظورم این است که مثلا می‌فهمی که همه‌چیز بی‌معناست، بعد به این نتیجه می‌رسی که خیلی هم نمی‌تواند بی‌معنا باشد، چون تو می‌دانی که بی‌معناست و همین آگاهیِ تو از بی‌معنا بودن تقریبا معنایی به آن می‌دهد. می‌دانی منظورم چیست؟ بدبینیِ خوش‌بینانه. #کتاب‌ستان 
 
عامه‌پسند - چارلز بوکفسکی - ترجمه‌ی پیمان خاکسار - نشر چشمه 
۲ نظر ۹۷/۰۶/۰۹ | ۱۳:۳۸
بلوط
هیچ‌گاه در پیِ نوشتن نمی‌روم. نوشتن است که به سراغ من می‌آید. چیزی است که از دنیا برون می‌شود و مرا مجروح می‌سازد. نوشتن یعنی خویشتن را مبتلا به هموفیلی یافتن، جاری شدن مرکب از تن به محض نخستین خراشیدگی، گم کردن آن‌چه هستیم برای به‌کف آوردن آن‌چه می‌بینیم... 
تمایل حقیقی من به نوشتن نبود، به خاموش ماندن بود. نشستن بر آستانه‌ی یک در و نگریستن آن‌چه می‌آید، بدون افزودن بر همهمه‌ی عظیم دنیا. این تمایل یک "درخودمانده" است. در زبان فرانسه تفاوت میان دو واژه‌ی درخودمانده (autiste) و هنرمند (artiste) تنها یک حرف است و نه بیشتر. 

برای نوشتن به همان اندازه قاعده وجود دارد که برای عشق. در هر دو مورد باید تنها و بی‌اندرز رفت، بدون اعتقاد به این‌که آدابی باید رعایت شود و شناخت‌هایی به دست آید. 

نوشتن به‌سان یک کولی است که به فواصل زمانی نامنظم نزد من اتراق می‌کند و بی‌خبر می‌رود. این حق اوست. این حقِ ابتدایی کسانی است که دوستشان می‌دارم که بی‌هیچ توضیحی مرا ترک گویند، بی‌آنکه برای رفتنشان دلیل آورند، بی‌آنکه در صدد تلطیف آن با دلایلی که همواره کاذب است، برآیند. از کسانی که دوستشان می‌دارم جز این نمی‌خواهم که رها از من باشند و درباره‌ی آن‌چه می‌کنند یا آن‌چه نمی‌کنند، هرگز به من توضیح ندهند و البته از من نیز هرگز چنین چیزی نخواهند. عشق جز با آزادی هم‌پا نمی‌شود. آزادی جز با عشق هم‌پا نمی‌شود. #کتاب‌ستان

فرسودگی - کریستین بوبن - ترجمه‌ی پیروز سیار - انتشارات آگه 
۹۷/۰۵/۰۴ | ۱۳:۰۶
بلوط
ژان‌مارک به چیز دیگری می‌اندیشید: مسبب حقیقی و تنها مسبب دوستی چنین است؛ فراهم آوردن آیینه‌ای که دیگری بتواند در آن تصویر گذشته‌ی خود را ببیند، تصویری که، بدون نجوای ابدی خاطرات رفقا، مدت‌ها پیش ناپدید شده بود. 
...در آن لحظه، به یگانه مفهوم دوستی، آن‌گونه که امروز به آن عمل می‌شود، پی بردم. انسان، برای آن‌که حافظه‌اش خوب کار کند، به دوستی نیاز دارد. گذشته را به یاد آوردن، آن را همیشه با خود داشتن، شاید شرط لازم برای حفظ آن چیزی است که تمامیت منِ آدمی نامیده می‌شود. برای آن‌که من کوچک نگردد، برای آن‌که حجمش حفظ شود، باید خاطرات را، همچو گل‌های درون گلدان، آبیاری کرد، و این مستلزم تماس منظم با شاهدان گذشته، یعنی دوستان است. آنان آیینه‌ی ما هستند، حافظه‌ی ما هستند؛ از آنان هیچ‌چیز خواسته نمی‌شود، مگر آن‌که گاه به گاه این آیینه را برق اندازند تا بتوانیم خود را در آن ببینیم. 
...برای جست‌وجوی دوستِ زخمی در میدان نبرد، یا برکشیدن شمشیر برای دفاع از او در برابر دزدان مسلح، موقعیتی پیش نمی‌آید. ما زندگی‌مان را بدون خطری بزرگ، اما همچنین بدون دوستی، می‌گذرانیم. 
...دوستیِ تهی‌شده از محتوای سابقش، امروز مبدل به قرارداد احترام متقابل، و به طور خلاصه، مبدل به قرارداد رعایت ادب شده است. پس، بی‌ادبی است که از دوست چیزی بخواهیم که او را به زحمت اندازد یا برایش ناخوشایند باشد. #کتاب‌ستان

هویت - میلان کوندرا - ترجمه‌ی دکتر پرویز همایون‌پور - نشر قطره
|پیوست: در باب دوستی - دیزالو|
۲ نظر ۹۷/۰۳/۰۸ | ۲۲:۳۸
بلوط
اُوِه هیچ‌وقت وراج نبوده. برایش مثل روز روشن بود که این روزها این یک نقطه‌ضعف محسوب می‌شود. این روزها آدم باید با هر آدم کندذهنی که بغل‌دستش ایستاده از این در و آن در حرف بزند تا بگویند طرف خونگرم است. اُوه اصلن نمی‌دانست چطور این کار را بکند. شاید این‌جوری تربیتش کرده بودند، شاید آدم‌های هم‌نسلش برای دنیایی آماده نشده بودند که آدم‌ها در آن فقط حرف می‌زنند، ولی عمل کردن دیگر مهم نیست. 

در زندگی هر کس لحظه‌ای وجود دارد که در آن لحظه تصمیم می‌گیرد می‌خواهد چه کسی باشد. کسی باشد که بگذارد دیگران بهش بدی کنند یا نگذارد. و وقتی آدم از این موضوع بی‌خبر باشد، اصلن آدم‌ها را هم نخواهد شناخت. #کتاب‌ستان

مردی به نام اُوِه - فردریک بَکمن - ترجمه‌ی فرناز تیمورازف - نشر نون 
۱ نظر ۹۷/۰۳/۰۶ | ۱۳:۰۵
بلوط
از توفان که درآمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به توفان پانهاده بودی. 

در این دنیای درندشت تنها کسی که می‌توانی به او تکیه کنی، خود توست. 

برخی چیزها هست که هرگز به باد نسیان نمی‌رود، خاطراتی که هرگز نمی‌توان از آن‌ها گریخت. این‌ها مثل محکِ زندگی تا ابد با ما می‌مانند. 

کافکا، در زندگی هرکس یک‌جا هست که از آن بازگشتی در کار نیست. و در موارد نادری نقطه‌ای است که نمی‌شود از آن پیش‌تر رفت. وقتی به این نقطه برسیم، تنها کاری که می‌توانیم بکنیم این است که این نکته را در آرامش بپذیریم. دلیل بقای ما همین است. 

هرکس درد را به شیوه‌ی خودش حس می‌کند و هرکس زخم‌های خودش را دارد. 

تنگ‌نظرهای عاری از تخیل... مدارا نکردن، نظریه‌های بریده از واقعیت، اصطلاحات توخالی، آرمان‌های عاریتی، نظام‌های انعطاف‌ناپذیر؛ این‌ها چیزهایی هستند که واقعن مایه‌ی هراسم می‌شوند. آنچه راست‌راستی ازش می‌ترسم و بیزارم. البته دانستن اینکه چه چیز درست است و چه چیز نادرست مهم است. خطاهای فردی در داوری را معمولن می‌توان اصلاح کرد. تا وقتی شهامتش را داشته باشی که خطای خودت را بپذیری، می‌توان جبران کرد. اما تنگ‌نظران متعصب که قوه‌ی تخیل ندارند به انگل‌هایی می‌مانند که گله را مبتلا می‌کنند، تغییر شکل می‌دهند و رشد می‌کنند. این‌ها همه‌چیز را به گند می‌کشند و من دوست ندارم همچو کسانی بیایند اینجا. 

می‌شود به من بگویید خاطره چه جوری است؟ 
خاطرات از درون گرمت می‌کنند، اما در عین حال دوپاره‌ات می‌کنند. 
پس چیز خشنی است... #کتاب‌ستان

کافکا در کرانه - هاروکی موراکامی - ترجمه‌ی مهدی غبرائی - نشر نیلوفر
۹۷/۰۲/۲۹ | ۲۱:۰۲
بلوط