The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

۷۸ مطلب با موضوع «نقل قول» ثبت شده است

به‌محض‌اینکه اشتیاق خود به فهمیدن -به شگفت‌زده‌شدن، گوش‌سپردن و شاهدبودن- را از دست بدهیم، انسانیت خود را باخته‌ایم. امروز یکی از مهم‌ترین استعدادهای شما، کنجکاوی‌تان است. باید از آن محافظت کنید، زیرا کنجکاوی سرآغاز همدلی است.

فضیلت در واقع نوعی استعداد است. همیشه می‌توان آن را از دست داد یا به دستش آورد. دلیل آنکه جان همۀ ما به یک اندازه می‌ارزد، داشتن همین پتانسیل است.

در مقابل زندگی و دیدگاه‌های دیگران گشوده باشید؛ در مقابل مردم و همچنین شرایطی که درک نمی‌کنید و احتمالاً درک نخواهید کرد. هدف از آن زنده نگاه‌داشتن ارزش‌های اساسی‌ای است که برای تمام جامعه اهمیت دارد. [بخشی از این مقاله‌ی ترجمان]
۹۸/۰۹/۲۳ | ۱۳:۲۲
بلوط
مشخصۀ زندگی مُدرن آن است که همیشه سر خط باشی، همواره بکوشی حداکثر تجربۀ ممکن را در حداقل زمان ممکن بگنجانی. کتاب جدید فیلسوف دانمارکی سِوِند برینکمن، لذت دست کشیدن، توصیۀ مفیدی دارد: دست بکش. سعی نکن همه‌کار بکنی و عوضش کارهای کمتری بکن. در حقیقت، گاهی بهتر است که عقب بمانی، که از همانجا که هستی لذت ببری.

• باید از زاویۀ فرهنگ مصرف‌زده به این مخمصه نگاه کنیم، فرهنگی که خودمان برای خودمان ساخته‌ایم. فرهنگمان نیازمند آن است که مُدام بیشتر بخواهیم، مُدام بیشتر بخریم و مُدام کارهای بیشتری بکنیم... و همیشه احساس کن نیاز داری کارهایت را متفاوت یا بهتر انجام بدهی.

• دست‌کشیدن دقیقاً چه لذتی دارد؟ با کارهای کمتری کردن چه چیزی عایدمان می‌شود؟
شانس آن را پیدا می‌کنیم که درگیر فعالیت‌ها و تجربه‌هایی شویم که عمق و معنای وجودی بیشتری دارند. اگر با این ذهنیت زندگی کنیم که چیزی از دستمان خواهد رفت، مُدام نگران خواهیم بود که شاید چیز بهتری در انتظارمان باشد و ناچار باید از آنچه اکنون می‌کنیم بگذریم تا چیزی بهتر و بیشتر به چنگمان بیاید. ولی اگر یگانه دلیل زندگی‌مان آن باشد که چیزهای بیشتری را تجربه کنیم، چشم بر این واقعیت بسته‌ایم که برخی چیزها بالذات ارزشمند و معنادارند، فقط ارزش ابزاری ندارند، فقط برای رسیدن به چیز دیگری نیستند، بلکه فی‌نفسه ارزشمندند. وقتی از لذتِ دست‌کشیدن حرف می‌زنم، منظورم حقیقتاً این است.

بااین‌حال، می‌خواهم بگویم: باید تک‌به‌تک مراقب باشیم که در آنچه دامن‌گیرمان می‌شود خودمان را مقصر ندانیم، چون آن چیزها به‌واقع نتیجۀ ماجراهایی در سطوح کلی‌تر و فراگیرترند. ما همگی قربانی فرهنگی هستیم که در آن زندگی می‌کنیم، هر کسی به نوبۀ خود، و لذا تقصیر خودمان نیست که بازتاب وخیم‌ترین جنبه‌های این فرهنگ می‌شویم. ولی قدری آزادی فردی هم داریم. می‌توانیم با مدیریت ذره‌بینی، جزء به جزءِ زندگی و عاداتمان را اداره کنیم. باید روی خودکنترلی بیشتر کار کنیم همان‌طور که در باشگاه روی بدن‌هایمان کار می‌کنیم. باید قدرت مقاومت در برابر این وسوسه‌های مداوم را به دست بیاوریم و پرورش بدهیم. 

• هدف این است: آیینی برای زندگی داشته باشی، عادت‌ها و روتین‌هایی پرورش بدهی که ساده‌تر بتوانی تمرکز کنی و از این همه سروصدای مزاحم و حواس‌پرتی دست بکشی. [برگرفته از این مقاله‌ی ترجمان]
۹۸/۰۸/۲۰ | ۱۱:۳۰
بلوط
به پاس وسواس دیرینه‌ام، دست به دامان گوگل شدم تا گزاره‌ی درستی در باب تفأل به حافظ بنگارم. مقاله‌ای بود و در آن، سطری: "پیش از آن‌که انسان کاملی باشید، کاملا انسان باشید." از آن جمله‌ها‌ست که دست‌مایه‌ی نوشتن‌اند. حرف من ولی چیز دیگری بود. می‌خواستم بگویم فلسفه‌ی فالی از حافظ برگرفتن مگر این نبود که راهی پیش رویت گذاشته و به اشارت و ایمایی هادی‌ات شود. حال، من با این تعبیر "عاشق شو!" چه کنم؟ حرف قشنگی‌ست ها، ولی زیبایی‌شناسی‌اش راه به جایی نمی‌برد. آخر این روزها کلامِ آراسته را که ما هم بلد شده‌ایم، از طریقت و کردار برای‌مان چه آورده‌ای؟ 
گوته می‌نویسد: "مردم یکدیگر را می‌بینند، به هم دلبسته می‌شوند. چگونه؟ کس چه می‌داند، سراشیبیِ نرمی‌ست که می‌بَرَدت..." و انسانی کامل بودن؛ ایده‌آلیست مطلق، که به سنگ می‌خورد. نیکو همان است که در پی انسانیت باشیم، هرکس به وسعت خویش. 
"در دریای زندگی، دوست من، بی‌هیچ پروایی شیرجه بروید. از این دریا همه سهمی دارند..." 
۹۸/۰۸/۰۸ | ۱۴:۲۸
بلوط
اگه نگاهت دوبُعدی باشه، دیالوگ راستین کوهل می‌آد وسط: 
• Time is a flat circle. Everything we have done or will do, we will do over and over and over again - forever.

اما اگه سه‌بُعدی به ماجرا نگاه کنی، حرف کارل یونگ معنا می‌ده: 
• از لحاظ روانی، به صورت مارپیچی تحول می‌یابید، همواره به نقطه‌ای می‌رسید که قبلا آن‌جا بوده‌اید ولی این همان نقطه نیست. یا بالاتر است یا پایین‌تر. ممکن است شخصی بگوید "درست همان‌جایی هستم که سه سال پیش بودم." ولی من می‌گویم "سه سال را پشت سر گذاشته‌اید." 
این یعنی مختصات نقطه‌ی A سه سال پیش و امروز شما یکی نیست. 
۹۸/۰۷/۱۱ | ۲۳:۵۹
بلوط
She came to me because I could offer her something that you could not. Purpose. That’s all any of us want now, every single one of us. Not answers, not love. Just a reason to exist, something to live for, something to die for. 

The Leftovers - American drama series
۹۸/۰۶/۲۶ | ۰۰:۴۸
بلوط
از آغاز تاریخ به نام حقیقت مطلق، حقیقت مذهبی، حقیقت سیاسی و حقیقت اخلاقی دستش را به خون ما آلوده، شکنجه و عذابمان داده و بر ما ستم رواداشته است. Truth پیوسته چون داری بر فراز سرمان آویخته است. 
هرگز چیزی به نام حقیقت مطلق وجود ندارد، و این کهن‌ترین حیله‌ای است که برای فریب دادن و به بردگی کشاندن ما یا واداشتنمان به جویدن خرخره‌ی یکدیگر اختراع شده است. 

میعاد در سپیده‌دم، رومن گاری، ترجمه مهدی غبرایی، نشر کتابسرای تندیس 
۹۸/۰۶/۱۸ | ۱۹:۵۱
بلوط
work on your attitude, working on your craft. 
and the real art is created by itself through you. 
۹۸/۰۶/۰۸ | ۱۴:۲۷
بلوط
"you spend your whole life to be someone else, who is gonna be you?"

این سبک از زندگی، از شما تقاضا می‌کند که بهترین نسخه‌ی منحصربه‌فرد خود باشید، و درخواستی بالاتر از این نخواهد بود. 

• زمینه‌ی مطالعاتی گسترده و کاوش عمیق تفکرات، خواستار چیزی متناقض است؛ ذهنی که به روی حقایق جدید گشوده و پذیرای تغییر باشد. اما در عین حال قاطعانه به آن‌چه که در هر مقطع زمانی مناسب به نظر می‌رسد، متعهد بماند.

• اگر این انتخاب فقط یکی از دو رکن "اندیشه و تفکر" یا "اقدام و عمل" را برمی‌گزید، مسئله بسیار ساده‌تر می‌بود، اما این‌گونه نیست. این انتخاب هر دو را درگیر می‌کند و مقدار مشخصی از دردهای درونی را با خود به همراه می‌آورد، زیرا راهی‌ست که باید به تنهایی پیموده شود. 
کسانی که هرگز آسوده‌خاطر نخواهند بود، با درک این نکته که می‌توانند اشتباه کنند. بی‌قرار خواهند بود از این تشخیص که هنوز چیزهای زیادی برای آموختن وجود دارد، چیزهایی حتی فراتر از درک‌شان. آرام نمی‌گیرند از این معرفت و آگاهی، که مهم نیست چقدر پیش رفته‌اند، هنوز هم کارهای بسیار بیشتری برای انجام هست.

• افراد باید دائما با پذیرش این واقعیت که هیچ جواب ساده‌ای در این جهان وجود ندارد، زندگی کنند، زیرا هیچ سؤالی ساده نیست. و این چیزی‌ست که زندگی را برای آن‌ها هیجان‌انگیز و چالش‌برانگیز می‌کند، حداقل پاداشی متناوب برای کاوش‌هایشان. اما راحت؟ نه. [برداشتی از متن Choose One of Five]
۹۸/۰۵/۱۵ | ۱۲:۵۳
بلوط
carl jung می‌گه: 
knowing your own darkness is the best method for dealing with the darknesses of other people. 
آره. ولی زیاد مطمئن نیستم. هوم، شاید... آره! 
۹۸/۰۳/۱۷ | ۲۲:۴۸
بلوط
یکی از بهترین نصیحت‌هایی که شنیدم این بود: «کمتر خودت باش».
آن زمان، من مفتون این عقیده بودم که هویتِ -به زعم خود- فیلترنشده‌ام را، ابراز کنم. فکر می‌کردم اگر مردم از من و حرف‌هایم خوششان نمی‌آید مشکل خودشان است، و من فقط باید خودم باشم. تلاش برای اصیل‌بودن، بیش از آنکه سبب ابرازِ یک خود غیرقابل تغییر در من شود، باعث تولید آن شده بود؛ خودی را تولید کرده بود که دیگر نمی‌خواستم باشم.

چرا «خودت باش» این‌قدر توصیه‌ی وحشتناکی است...؟ نخستین مشکلش این است که کاری است غیرممکن: یک خود فراگیر وجود ندارد، یعنی ما از خودهایی گوناگون ساخته شده‌ایم که از خلال خودآزمایی‌ها و تجربه‌هایی بی‌شمار رخ می‌نمایند. مشکل دوم اینجاست که امروزه، در باور عمومی، احساسات و تمایلات را به‌اشتباه خودشناسی تلقی می‌کنند.
برای زن‌ها و دیگر گروه‌های سرکوب‌شده بی‌نهایت دشوارتر است که در جهانی «خودشان باشند» که، در آن، مردان سفیدپوست و نازی‌ها دوره افتاده‌اند تا حقیقت خویش را بیابند. فیلسوفان فمنیست معتقدند که زنان مجبور شده‌اند به «دیگریِ» اجتماعی تبدیل شوند؛ لای چرخ تمامی فرآیندهای خودشناسی‌شان چوب گذاشته شده و آن‌ها را به بدن، و نه ذهن، فروکاسته‌اند. 

چه توصیه‌ای از «خودت باش» بهتر است؟ "مرتب از خودتان بپرسید آیا این همان آدمی است که من می‌خواهم باشم؟" و بعد، فقط انجامش بده. فکر می‌کنم این توصیه‌ی خوبی باشد. [بخشی از نوشتار ترجمان]
۹۸/۰۲/۲۷ | ۱۳:۰۱
بلوط