یه روز اینجا نوشتم: بزرگ شدن درد داره، دردِ رشد. و از دندون عقلی که داشت سر از لثه برمیآورد گفتم. امروز اون دندونِ گیرافتاده جراحی و خارج شد. چون گاهی هر چقدر هم زمان بدی، بعضی از پروسهها کامل نمیشن و به سرانجام نمیرسن. و یه نصف نیمهی ناتموم شروع میکنه به فرسودن، پوسیدن و محیط اطرافش رو هم آلوده میکنه. اون وقت لازمه یه محرک و نیروی بیرونی وارد عمل بشه و کار رو تموم کنه.
من آدمِ اقدام ضربتی نیستم و شعارِ غالبام اینه که صبر کن درست میشه، خودش خوب میشه و فلان. دلیلش ترسه یا رخوت نمیدونم، شاید خیلیوقتها ناآگاهی. اما منِ سرسپرده به شفای زمان هم میدونم که یه جاهایی باید از پوستهی یکنواختی دربیای و حرکتی نو رو تجربه کنی. واسه همین شجاعانه ساعت 9:30 صبح توی مطب نشسته بودم به انتظار دکتر. چون وقتی چارهای نیست، باید کَند...
به پیشنهاد منشی، دندون کشیدهشده رو پیچیدم لای دستمال و گذاشتم تو جیبم. مامان گفت یادگاریه؛ به یاد روزی که عقل داشتی! #واژهبافی #خاطرهنوشت
۶ نظر
۹۷/۰۹/۲۷ | ۱۲:۱۱