آخرین تابو
سه شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۲۸ ب.ظ
تنهاییْ "آخرین تابو" است؛ ما دربارهی هر چیز دیگر، حتی مرگ، حرف میزنیم اما هیچکس دوست ندارد اعتراف کند که تنهاست.
تنهایی؛ دروننگری
در بطن تنهایی، پارادوکسی وجود دارد. هرچند شاید سرانجامِ بسیار ناخوشایندی مثل انزوا، افسردگی یا خودکشی داشته باشد، گاهی کمک میکند ناظرانِ بهتری برای دنیای اجتماعی باشیم. بینشمان بهتر میشود و زمام واقعیتمان را بیشتر به دست میگیریم؛ چون تنهایی است که زندگی را گیراتر میکند. مهمتر از همه، تنهایی مطمئنمان میکند که اختیار زندگیمان را داریم. در سنتِ تاریخی و شاید اسطورهای، تنهاییْ مسیری منحصربهفرد بوده است که به فضیلت، اخلاق و درکِ خود منجر میشده است.
باید در تنهایی به توازنی دست یافت؛ چون هم وخیمترین خطر و هم والاترین پاداش را به دنبال دارد.
تمایز بین خلوت و تنهایی
تنهایی نوعی خلوتِ ناموفق است. بنا به تجربهی او (لورنس فریمن)، تنهایی حاوی یکجور حس بدِ ناکامی است که شرمندگی میآورد. افرادِ تنها احساس میکنند که باید با دیگران در پیوند باشند، و اگر احساس کنند جداافتاده و غریبهاند لابد خطایی کردهاند؛ یا دست سرنوشت یا کاری که کردهاند آنها را به اینجا کشانده است. این هم اغلب به ترکیبی از پارانویا و قضاوتهای تند و تیز دربارهی دیگران میانجامد. بدینترتیب، آنها از دو جهت در دام میافتند: احساس میکنند دیگران قضاوتشان میکنند و خودشان هم دیگران را قضاوت میکنند.
به اعتقاد او، خلوت یعنی: کشف و پذیرش منحصربهفرد بودنتان. این فقط خودشناسی نیست، بلکه تجربهی حقیقی و عینیِ بودن است، که ما در مراقبه میچشیم. این هم لزوما ریشه در دین ندارد؛ بدین معنا، خلوت مبنای رابطه است؛ ورود به خلوت خود، منحصربهفردی خود، شما را برای رابطههای عمیقتر و اصیلتر آماده میکند.
و تنهایی چه حسی دارد؟
مگی فرگوسن با این سوال هولناک سراغ کسانی رفت که در زندگی خود دورههای طاقتفرسایی از تنهایی را تجربه کرده بودند، آدمهایی که در ظاهر شباهتی با یکدیگر نداشتند؛ زن، مرد، جوان، سالخورده، ثروتمند یا فقیر، ولی در یک چیز مشترک بودند؛ سقوط در چاه تاریک تنهایی.
- تنهایی یعنی بیارزشی. احساس میکنید با دیگران جور نیستید، آدمها درکتان نمیکنند. احساس افتضاحی نسبت به خودتان دارید، احساس میکنید طرد شدهاید. همه به میخانه میروند اما شما دعوت نمیشوید. چرا؟ لابد چون شما مشکل دارید.
- مثل یک ابر تیره است. نمیخواهید کسی شما را ببیند و به همین خاطر تنهاتر میشوید. یک چرخهی معیوب.
- انگار در محاصرهی یک خلأ تیره و تارید که راهی برای عبور از آن ندارید.
- حس داغدیدگی، مثل یک فقدان مهیب. و حس خفگی: همان چیزی که نیست، میفشارد و خفه میکند و جلوی نفس را میگیرد.
- شما را زمینگیر میکند. نمیتوانید از تختتان بیرون بیایید. بیدار که میشوم، پیش خودم فکر میکنم: خُب باید چه غلطی بکنم؟ فهرستهای کوچکی درست میکنم، سعی میکنم به خودم بگویم که امروزْ روز تازهای است.
• برگرفته از نوشتارهای گزارشی از سایت ترجمان (پرونده: باید از تنهایی فرار کرد یا به آن پناه برد؟) #نقل قول
۹۷/۰۸/۰۸