کامل بودن نه به معنای کمالگرایی و بینقص بودن. کامل بودن یعنی خودت را در قالب یک نقش تعریف نکن و تکبُعدی نباش؛ دیدی همهجانبه و گسترده به خودت، اتفاقات و زندگی پیدا کن. کامل باش و همهچیز را در خودت جای بده و بپذیر، جزئی از هستی باش. کامل یعنی مجموعهای از هرچیز و همهکس، کامل یعنی پذیرا و دربرگیرنده. انسانی کامل باش...
Love, love changes everything, Hands and faces, earth and sky. Love, love changes everything, How you live and how you die. Love, can make the summer fly, Or a night seem like a lifetime. Yes love, love changes everything, Now I tremble at your name. Nothing in the world will ever be the same.
Love, love changes everything, Days are longer, words mean more. Love, love changes everything, Pain is deeper than before. Love will turn your world around, And that world will last forever. Yes love, love changes everything, Brings you glory, brings you shame. Nothing in the world will ever be the same.
Off into the world we go, Planning futures, shaping years. Love bursts in and suddenly all our wisdom disappears. Love makes fools of everyone, All the rules we made are broken. Yes love, love changes everyone, Live or perish in its flame. Love will never never let you be the same, Love will never never let you be the same. [Songwriters: Andrew Lloyd-Webber / Charles Hart / Don Black]
♫ Andrew Lloyd Webber, Michael Ball - Love Changes Everything
ده دقیقه به یازده بود و من هنوز شیتبندی نکرده بودم، در حالی که تحویل پروژهمون ساعت 10:30 بود. یکی از دوستام که ارائه داده بود، اومد و گفت استاد کلاس داره و دانشگاه میمونه، در نتیجه تا افطار فرصت دارین که کاراتون رو تحویل بدین. وسایلم رو جمع کردم و رفتم طبقهی بالا دنبال آتلیهی خالی بگردم. تو یکی از کلاسهای جنوبی یه میز آبی انتخاب کردم ولی یکی از پسرا که عینکی و لاغراندام بود و استایل بچهدرسخونها رو داشت بهم گفت این میز چوبیِ جلویی سطحش صافتره بیا اینجا کار کن. و بعد خودش توی راندو بهم کمک کرد. یادمه مدادرنگی آبی کبالت رو ازم خواست! چگونگیِ طراحی و رنگ زدن جزئیات چشم رو بهم یاد داد، یه چشم آبی با ترکیب تیره و روشن که رگههای عسلی داشت. نمیدونم موضوع طرح چی بود که رسیده بودیم به پرتره! اما خوب خاطرم هست که شیت رو گرفتم جلوم و به اون چشمهای درشتِ زیبا نگاه کردم.
کارمو تحویل دادم. بعدا استاد باهام تماس گرفت و گفت میدونی چند شدی؟ هیچ حدسی نداشتم. یه اسکرین از سایت نمرات برام فرستاد و گفت: 20...
در عالمِ واقع من هیچوقت نمرهی طرحم بیست نشد. جالب اینکه حتی توی خواب هم احساس پیروزیِ صددرصد نداشتم چون حس میکردم بیشترش رو مدیون اون پسر عینکی مثبتم که بعدش بهم گفت طراحی آموزش میده.
نمیدونم چرا یکی دو شبه که خواب درس و دانشگاه و امتحان میبینم، و امروز صبح اولین چیزی که بعد از بیدار شدن به ذهنم رسید این بود که: من دانشگاه رو ول کردم، دانشگاه من رو ول نمیکنه... و راستی، رنگ آبی توی خواب یعنی چی؟!