The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی

۷۲ مطلب با موضوع «کتاب‌ستان» ثبت شده است

سازوکار دفاعی راهی برای رهایی از رنج روانی است. در این روش، رفتارهای خودمان و دیگران را به گونه‌ای تفسیر می‌کنیم که جایی برای خودشیفتگی باقی بماند. از مسئولیت سر باز می‌زنیم: اشتباه من نبود. دیگران را سرزنش می‌کنیم: بدجنسی تو بود. یا به خودمان دروغ‌های تسلی‌بخش می‌گوییم: کاری از دستم برنمی‌آمد.

اما اگر علت این کار، مراقبت از خود باشد، با استدلال یا نصیحت نمی‌توان تغییرش داد. ما دقیقا از سر احساس خطر به سراغ این دفاع‌ها می‌رویم. آدم‌ها در دل مخاطرات فزاینده، حل مسئله را یاد نمی‌گیرند. تنها در لحظات امنیت است که می‌آموزیم معقول‌تر، مسئولیت‌پذیرتر و در مورد ضعف‌هایمان خودآگاه‌تر باشیم.

هدف روان‌کاوری این است که کمتر دفاعی باشیم؛ اینکه سلاح‌هایمان را زمین بگذاریم و شجاعت زخمی شدن را پیدا کنیم.


 کتاب روان‌کاوی، به روایت مدرسه‌ی دوباتن
۰۳/۱۰/۲۸ | ۱۹:۴۱
بلوط

هر کدام از ما واقعیت روانی خودمان را زندگی می‌کنیم که خیلی وقت‌ها با واقعیت روانی دیگری و همچنین با واقعیت بیرونی متفاوت است. به‌عبارت دیگر، ما آدم‌ها در عین اینکه در کنار یکدیگر هستیم، در جهان‌های متفاوتی زندگی می‌کنیم.

وزن چیزها در واقعیت روانی ما آدم‌ها متفاوت است و چیزی که در روان من بسیار سبک و معمولی تجربه می‌شود، ممکن است در واقعیت روانی دیگری صورتی بسیار هولناک و مخرب یا خوشایند و رهایی‌بخش داشته باشد و هر دو این برداشت‌ها تفاوت کم یا زیادی با واقعیت بیرونی داشته باشد.

در نتیجه، ما بر اساس کیفیت کنونی جهان درونی‌مان داده‌های جهان خارج را در درون خود بازسازی می‌کنیم.

واقعیت روانی ما، علاوه بر تفسیرهای شخصی‌مان از اتفاقات بیرونی، شامل پیش‌داشته‌هایی از جنس ترس‌ها و بازداری‌ها هم می‌شود.


 کتاب روان‌کاوی، به روایت مدرسه‌ی دوباتن

۰۳/۱۰/۲۸ | ۱۹:۲۲
بلوط

زندگی خوب در این نیست که به هرچه خواستیم، برسیم؛ در این است که وقتی کامیاب شدیم، قدرش را بدانیم و این آزادی درونی را هم داشته باشیم که اگر ناکام شدیم، ناکامی‌هایمان را با تخیل به سمت چیزهای دیگری ببریم؛ زندگی‌ای که در آن به تعبیر فروید یاد می‌گیریم خوب والایش کنیم.

والایش (در زبان آلمانی sublimierung): توان تبدیل انرژی‌های بدوی، خودخواهانه و مخرب به فعالیت‌های خوب و ارزشمند.


 کتاب روان‌کاوی، به روایت مدرسه‌ی دوباتن
۰۳/۱۰/۲۸ | ۱۹:۰۷
بلوط

خارپشت‌ها جانورانی پوشیده از تیغ‌های تیز هستند که تنها لایه‌ای نازک از چربی برای گرم ماندن روی پوست‌شان دارند. آن‌ها در شب‌های سرد، ناگزیراند در سوراخ‌هایشان تنگ به هم بچسبند، اما این‌کار باعث زخمی شدن‌شان با تیغ یکدیگر می‌شود. برای همین، دیدن خارپشت‌هایی با تیغ‌های آغشته به خونِ خارپشت‌های دیگر در صبحگاه چیز عجیبی نیست. خارپشت‌ها برای مراقبت از خودشان بهای زیادی می‌پردازند؛ ناگزیراند بین یخ زدن از سرما و زخمی شدن، یکی را انتخاب کنند.

بهترین انتخاب، کسی نیست که آسیبی به ما نمی‌زند؛ چنین کسی اصلا وجود ندارد. بهترین انتخاب کسی است که لااقل به‌طور ضمنی می‌داند چطور ممکن است آسیب بزند و در زمانی مناسب و با مهربانی و کمی شوخ‌طبعی ما را از آن آگاه کند. لازم است گاهی در قرارهای اول آشنایی، سر میز شام، به آن جوجه‌تیغی آینده تبدیل بشویم و با لبخندی محزون از شریک زندگی‌مان بپرسیم؛ خب، تیغ‌هایت قرار است چطور مرا زخمی کنند؟


 کتاب روان‌کاوی، به روایت مدرسه‌ی دوباتن

۰۳/۱۰/۲۵ | ۲۰:۰۷
بلوط

بلوغ مستلزم رابطه‌ای صادقانه و بدون ترس با تیرگی‌ها، پیچیدگی‌ها و جا‌ه‌طلبی‌های خود است.

میل به خوب بودن یکی از خواستنی‌ترین چیزها در جهان است، اما گاهی اوقات برای داشتن یک زندگی واقعا خوب باید شجاعانه و به قدر کافی (با معیارهای یک بچه‌ی خوب) بد باشیم.


+ توی جهان واقعی، صراحت کلام و بی‌پرده سخن گفتن همکارم رو تحسین می‌کنم؛ با اینکه گاهی هم عمیقا بهش انتقاد دارم که چرا بدون هیچ فکر و ملاحظه‌ای، حرفی رو زده که نباید. توی دنیای فیلم، عاشق شخصیت بِث داتون از سریال یِلو اِستون هستم، چون به تعبیر کتاب زنانی که با گرگ‌ها می‌دوند، یه زن وحشی و رام‌نشده‌اس. 
برای منی که برچسب بچه‌مثبت خورده‌ام و معمولا دختر خوبی بوده‌ام، همزادپنداری با این کاراکترها مثل بازیابی اون بخش گمشده و پنهان از خودمه که نمی‌تونه ابراز وجود کنه، یا بهتر بگم بهش اجازه حضور نمی‌دم و پشت درهای بسته‌ی روحم، قایمش می‌کنم. برای همین، بُعد جسور آدم‌ها رو دوست دارم و از کوتی که نوشته بود "من وقتی عصبانی می‌شم سکوت می‌کنم. تو فکر می‌کنی به این دلیله که از تو می‌ترسم؟ نه. من از پاسخ‌های خودم واهمه دارم." اسکرین‌شات می‌گیرم. 

کتاب روان‌کاوی، به روایت مدرسه‌ی دوباتن
۰ نظر ۰۳/۱۰/۲۵ | ۱۸:۳۳
بلوط
پائولا کنار پنجره ایستاده بود؛ دیگر برایش عادت شده بود که صبحانه‌اش را به آنجا ببرد، روی صندلی چوبی بزرگ بنشید و منظره‌ی دریا را تماشا کند. در طول، صدا و بو و منظره‌ی دریا برایش تقریبا به صورت یک نیاز درآمده بود و شب‌ها یا تا دیروقت در اتاق سنگی می‌نشست و به آتش بزرگی که در آن شعله‌ور بود نگاه می‌کرد و به صدای دریا گوش می‌داد یا در حالی‌که پنجره رو به صخره‌ها باز بود و حضور دریا را در اتاقش احساس می‌کرد، ساکت و ساکن روی تخت باریکش دراز می‌کشید. 

• صخره، شرلی جکسون
۰۲/۰۸/۰۶ | ۲۲:۵۵
بلوط
من یک نوع حس تفاهم ذاتی و واقعی نسبت به شکل‌های هندسی دارم؛ خیلی از چیزها را دوست دارم چهارگوش باشند و اتاقم به طور دقیق مربع بود. با آنکه نمی‌توانستم در آن آشپزی کنم، فکر کردم باز هم به من خوش می‌گذرد. من ساده‌ترین و ارزان‌ترین اتاق ممکن را می‌خواستم، جز جایی برای خوابیدن و جایی برای نشستن و جایی برای گذاشتن وسایلم چیزی نمی‌خواستم؛ هر نوع تزئیناتی که برای محیط زندگی‌ام لازم باشد در وجود خودم است. 

• همراه من بیا، شرلی جکسون، نشر چشمه 
۰۲/۰۸/۰۵ | ۱۸:۲۸
بلوط
در دنیای امروز آن دسته از مردمی که دارای بینش و حسن‌نیت کافی هستند باید خود را بیشتر با روح خود مربوط دارند تا اینکه برای خلایق موعظه کنند یا بکوشند که برای آنان بهترین راه را انتخاب کنند. آنان از آنجا دست به چنین عملی می‌زنند که خودشان را نمی‌شناسند. افسوس! این یک حقیقت تلخ است که معمولا آنانی که هیچ‌چیز درباره‌ی خود نمی‌دانند به آموزش دیگران دست می‌زنند... هرکسی مشغول تعلیم دادن به دیگری است و هیچ‌کس نیست که بفهمد که راه اصلاح دقیقا از درون خود او می‌آغازد... همه در جست‌وجوی تشکیلات و تکنیک‌هایند، آنجا که بتوان از دیگری متابعت کرد... [از نامه‌های کارل گوستاو یونگ]
۰۲/۰۱/۱۵ | ۱۹:۴۱
بلوط
بکمن از جمله نویسنده‌هاییه که باهاش احساساتم به شدت رقیق می‌شه و علی‌رغم اشک‌های بسیاری که با قصه‌هاش می‌ریزم، حالم رو خوب می‌کنه. ارتباط گرفتن با شخصیت‌های داستانش اصلا کار سختی نیست و تو بارها و بارها ممکنه اندیشه و احساس خودت رو از زبون آدم‌های رنگارنگ بکمن بخونی. 
حس می‌کنم هیچ معرفی‌ای برازنده‌تر از نقلِ بخشی از کتاب نباشه. دیالوگ بی‌نظیری که در بطن داستان، قلب‌تون رو تسخیر می‌کنه و روح‌تون رو نوازش می‌ده... 

"یه لطیفه هست که می‌گه: چطوری می‌شه یه فیل رو خورد؟ 
نمی‌دونی؟ 
یه ذره، یه ذره. 

چون فقط کافیه از عهده‌ی امروز بربیای. و فردا، روز دیگری آغاز خواهد شد..."

مردم مشوش، فردیک بکمن #کتاب‌ستان 
۰۰/۰۴/۱۹ | ۲۱:۱۳
بلوط
رُنه یه سرایدار پنجاه‌واَندی ساله‌اس که چهارچوب‌های طبقه‌ی اجتماعیش رو شکسته و برخلاف انتظار آدم‌های اطرافش، دنیای مخفیِ شخصیِ خودش رو داره. کسی که موسیقی فاخر رو می‌شناسه، با ادبیات وزین خو گرفته و سینمای اصیل رو دنبال می‌کنه. کسی که هنر، به زندگیش معنا می‌ده. 
شخصیت‌های دوست‌داشتنی دیگه‌ای هم هستن که در کنار رُنه، به ظرافت جوجه‌تیغی، مزه و رنگ می‌دن و قلب و ذهن‌تون رو با خودشون همراه می‌کنن. 
کتاب‌هایی که لذتِ خوندن رو از زبون آدم‌های قصه تعریف می‌کنن و گریز می‌زنن به رمان‌های خاطره‌انگیز و مشهور، خوشایندیِ دوچندانی در من ایجاد می‌کنه. و ظرافت جوجه‌تیغی، قطعا یکی از همون آثاره؛ دل‌انگیز و محبوب. 

ظرافت جوجه‌تیغی، موریل باربری، ترجمه مرتضی کلانتریان، نشر کندوکاو
۰۰/۰۳/۰۴ | ۲۲:۰۲
بلوط