یک نیاز...
شنبه, ۶ آبان ۱۴۰۲، ۱۰:۵۵ ب.ظ
پائولا کنار پنجره ایستاده بود؛ دیگر برایش عادت شده بود که صبحانهاش را به آنجا ببرد، روی صندلی چوبی بزرگ بنشید و منظرهی دریا را تماشا کند. در طول، صدا و بو و منظرهی دریا برایش تقریبا به صورت یک نیاز درآمده بود و شبها یا تا دیروقت در اتاق سنگی مینشست و به آتش بزرگی که در آن شعلهور بود نگاه میکرد و به صدای دریا گوش میداد یا در حالیکه پنجره رو به صخرهها باز بود و حضور دریا را در اتاقش احساس میکرد، ساکت و ساکن روی تخت باریکش دراز میکشید.
• صخره، شرلی جکسون
۰۲/۰۸/۰۶