• این هفته زیادی چشم گفتهام و او حس میکند بیش از آنچه که باید عذر خواسته است. برنامهی "از شنبه"یمان این است که من کمتر بگویم چشم و او کمتر معذرتخواهی کند.
میگفت آدم حسودی است و من تحسین کردم این شناخت از خویشتن را و بعد مچ خودم را گرفتم که آی بلوط، تو هم حسادتی در بیخ و بنیان روحت هست که بیشتر با رقابت گره خورده. تو هم طالب توجه و صمیمیت و محبتی اما خودت را بیخیال نشان میدهی...
• این دو ماهه آنقدری شلوغ بودهام که از خیلی چیزهای بلوطی دورافتادهام؛ باورم نمیشود که فیلم ندیدهام، پی کتابی را نگرفتهام، واگویه نداشتهام و با خودم حرف نزدهام، فرصتِ کشف و شهود خویشتنم را گم کردهام و تنسپرده به روزمرگیها با میلی وافر خودم را غرق کردهام.
• بعد از دو ماه خندههایم دارند بلند میشوند و نگاه شگفتزدهی آدمها را میفهمم. تعجبی از سر ناباوری که یعنی تو هم؟ تو هم بلد بودی بلند بخندی و رو نمیکردی؟ با تو هم میتوان بیپرده شوخی کرد و دغدغهی رنجیدگی نداشت؟ بدون فیلتر و هزار واژهبازی حرف زد، بیسوءبرداشت؟
• گلایه از این بود که فلانی دهنبین است و هرکه هرچه گفت را ملاک میداند. بعد فکر کردم که من هم کم تاثیرپذیر نیستم. یعنی یک برداشتهایی را تو نداری از رفتار و گفتار و کرداری و بعدش که دیگری پرده برمیدارد از نهانِ ماجرا، تو هم دیدت را عوض میکنی. و باز مچ خودم را گرفتم که خب پس من نیز، هان؟ بعدترش آن حرف روزهای اول رئیس خاطرم آمد که شناخت خودتان را از مجموعه بسازید و اجازه ندهید پیشفرض قدیمیترها، شما را نیز وارد بازی یارکِشی کند. دلم میخواهد همین را وینتجپوینت کنم و آدمها را خطکشی نکنم به این زودی. گرچه بعضیها واقعا ثابت میکنند که قضاوت دیگران از آنان بسی درست و بهجاست. با این وجود نه سادهلوحانه، که خوشبینانه و پذیرا برای فرصت دادن به آدمها برای تغییر، میخواهم رویهی خودم را پیش بگیرم. تا ببینیم که چرخ گردون چه میکند با ما.
۰۲/۰۵/۲۷ | ۱۳:۲۹