The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

قبل از طلوع خورشید برای خودم بریده و دوخته بودم که امروز خوشایندم نخواهد بود. پیامک سین را خواندم و فکر کردم اُه! بحث پُرتنشی در پیش است. بند کتانی‌هایم را گره زدم و فکر کردم اُه! با مربیِ بداخلاقم چگونه تا کنم؟ و همین‌طور خیال‌های بد بافتم و فکر کردم اُه، چه باید کنم. به سالن رفتم و با لبخند و خوش‌رویی طرف شدم. به دنبال سین رفتم و صدای خنده‌هامان توی ماشین پیچید. نشسته بودم و الف تماس گرفت و یک بغل مهربانی از صدایش سرریز شد. بیش از پیش ایمان آورده‌ام که نباید عجول بود و یک‌طرفه به قاضی رفت. بیشتر از بامداد می‌دانم که امروزم اُه! چه خوب گذشت. #واژه‌بافی
۹۵/۰۵/۲۳ | ۲۱:۲۷
بلوط
تایید اجتماعی، که گاهی سخت‌گیرانه از آن به عنوان غریزه‌ی جمع‌گرایی یاد می‌شود، تاکید دارد افراد وقتی مثل بقیه عمل می‌کنند که احساس می‌کنند رفتارشان درست است. به عبارت دیگر، هر چه تعداد بیشتری از مردم عقیده‌ی خاصی را دنبال کنند، ما آن عقیده را بهتر (درست‌تر) می‌پنداریم. هرچه تعداد افرادی که رفتار خاصی را بروز می‌دهند بیشتر باشد، این رفتار از سوی دیگران مناسب‌تر ارزیابی می‌شود. البته که این امر مضحک است. 
چرا این‌گونه عمل می‌کنیم؟ خب، در گذشته، دنباله‌روی از بقیه، راهکار مناسبی برای بقا بود. کسانی که متفاوت با گروه عمل می‌کردند، از چرخه‌ی حیات خارج می‌شدند. ما نوادگان بی‌واسطه‌ی کسانی هستیم که از رفتار دیگران پیروی می‌کردند. این نمونه چنان عمیق در وجود ما ریشه دوانده که امروز هم از آن استفاده می‌کنیم، حتا در مواقعی که قرار نیست کمکی به زنده ماندن ما بکند، که در اکثر اوقات هم همین‌طور است. فقط در برخی شرایط معدود است که تایید اجتماعی مفید واقع می‌شود. #کتاب‎ستان

 هنر شفاف اندیشیدن - رولف دوبلی
۹۵/۰۵/۲۱ | ۱۴:۰۳
بلوط
حالا بیشتر درک می‌کنم چرا آدم‌ها راضی به تغییر نمی‌شوند و ترجیح می‌دهند سالیان دراز، یک راهِ از پیش تعیین‌شده را ادامه دهند؛ تنهایی، همراه نداشتن و هزار واژه‌ی دیگری که از یک نفر بودن حرف می‌زند. اینکه چقدر همدیگر را دوست دارید و چه اندازه اشتراک شما را به هم پیوند می‌دهد، چه تعداد خاطره برای بازگویی دارید و قاه‌قاه خندیدن و به وقت دلتنگی حرف از تلخی‌ها زدن و بی‌خجالت اشک ریختن، هیچ‌کدامش مفهومی نخواهد داشت اگر دیگر طرز فکرتان یکی نباشد، اگر دنیایتان از جایی به بعد دوتکه شده باشد. می‌شود باز هم با او حرف زد و خندید و اشک ریخت اما دیگر لذتِ خود بودن از دست رفته است و هر لحظه‌ی آن دیدار، یک صدای غریب‌آشنا توی سرتان زمزمه می‌کند که راهتان از هم جداست و فرسنگ‌ها فاصله جاخوش کرده میان رابطه‌تان و آدم‌ها از آنچه که در آینه می‌بینید هم از شما دورترند. [عنوان مصرعی‌ست از فاضل نظری] #واژه‌بافی
۹۵/۰۵/۱۵ | ۱۴:۳۰
بلوط
صبحِ یکی از روزهایی که می‌رفتم سالن دیدمش، سه روز پیش هم نشسته بود گوشه‌ی پیاده‌رو و تکیه داده بود به دیوار. نزدیکش که رسیدم پرسید ساعت چند است؟ گفتم ده‌ونیم. گفت ببینم! به گوشه‌ی سمت راست صفحه‌ی گوشی‌ام اشاره کردم و نشانش دادم. باور کرد انگار، گفت بابام الاناس که بیاد دنبالم، لبخند زدم و گفتم باشه. یکی از مربیان از صدای گفت‌وگومان آمد بیرون و نگاهی انداخت. از کنارش رد شدم و فکر کردم چه برخورد جالبی! عجیب انرژی‌بخش بود و نمی‌دانم چرا... با خودم فکر کردم باید نشانه‌ها را دنبال کنم و فکری به سرم زد؛ چه می‌شود اگر این‌بار از درب آن مرکز توانبخشی رد شوم و بگویم اجازه می‌دهید برای بچه‌ها کتاب بخوانم؟ بعد با خودم گفتم چه ایده‌ی ناپخته‌ای! تو چه می‌دانی از روان‌شناسی و برخورد با کودکانِ شرایط خاص و چه و چه و چه... یاد پستی از معکوس ماهی افتادم که نوشته بود: [من همیشه به تصمیم اول احترام می‌گذارم. تصمیم اولی که به ذهنت می‌رسد با همه‌ی جان گرفته می‌شود. تصمیم دوم با عقل و تصمیم سوم با ترس. از تصمیم اول که رد شدی، باقی‌ش دیگر مزه‌ای ندارد...  رضا امیرخانی#واژه‌بافی
۹۵/۰۵/۱۵ | ۰۱:۲۵
بلوط
۹۵/۰۵/۱۳ | ۱۳:۱۱
بلوط
مرسی از یکتای جّان که مرا دعوت نمود به این بازی وبلاگی و ممنون از جناب هولدن برای این ایده‌ی گوارا. #اعلان
 
معرفی فیلم: 
Interstellar ؛ جدای از این اثر پیشنهاد می‌کنم به طور کلی ساخته‌های کریستوفر نولان را دنبال کنید، چراکه همگی قابل تأمل‌اند و درخور توجه. 
Good Will Hunting ؛ هرجا سخن از رابین ویلیامز است، نام اندیشه و نگاهی جدید به زندگی می‌درخشد. 
The Bourne film series movies ؛ پُرکشش و جذاب با بازی خوب مت دیمون.   
و در نهایت Mona Lisa Smile ؛ داستانی که سال 2003 نقل شده و این روزهای جامعه‌ی ماست انگار! به‌طور ویژه پیشنهاد می‌کنم دختران عزیزِ این جمع، فیلم را از دست ندهند، حرف‌های خوبی در آن روایت شده‌ست. 
 
معرفی کتاب: 
با کفش‌های دیگران راه برو - شارون کریچ ؛ به نظرم ادبیات هیچ‌گاه حد و مرزی ندارد و حتی می‌شود در بیست‌وچندسالگی هم از رمانی موفق در رده‌ی نوجوان لذت برد. 
نوشته‌های پائولو کوئیلو به‌خصوص کیمیاگر و ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد ؛ جهان‌بینی این نویسنده‌ی برزیلی و رگه‌های روان‌شناختی آثارش دوست داشتنی‌ست. 
مهمان‌سرای دو دنیا - نمایشنامه‌ای از اریک امانوئل اشمیت ؛ با توجه به نگاه معنوی و شاید بتوان گفت مذهبی‌ای که در نوشته‌های اشمیت دخیل است، خواندن دیدگاه این نویسنده در خصوص جهانِ بعد از مرگ و سرگذشت روح آدمی، خالی از لطف نیست. 
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد - اوریانا فالاچی ؛ که گمان می‌کنم اغلب خوانده باشید و اگر نه، واقعن کتاب خوبی‌ست. 
 
معرفی شعر: 
دیوان اشعار محمد علی بهمنی، دکلمه‌های علیرضا آذر
 
معرفی موسیقی: 
modern talking ؛ یک دنیا خاطره و لذت. 
کارهای vance joy را بشنوید، انرژی‌بخش و خوش‌ریتم است. (mp3 free downloads سایت خوبی برای جست‌وجوست.)
ماه و ماهی - حجت اشرف‌زاده
 
پیشنهاد ویژه:
و در آخر گریزی می‌زنم به پست هویج بنفش و می‌گویم تا می‌توانید وقت‌تان را صرف ورزش کنید و هنر، که من معجزه‌ی اولی را دارم می‌چشم و نمی‌دانید چه لذتی دارد پیاده‌روی‌های اول صبح وقتی هنوز می‌شود خیابان‌های خنک را به تمامی در آغوش کشید. 
 
+ دعوت می‌شود از خانوم‌ها فاطیما، زهرا، ماهی سیاه و جناب مهدی... که در این بازی حضور به‌هم برسانند. 
+ بعدنوشت: بلاگرهایی که در این بازی شرکت کرده‌اند [اینجا]
[استثناعن نظرات این پست باز خواهد بود]
۱۲ نظر ۹۵/۰۵/۱۱ | ۲۳:۱۹
بلوط
گذر از وادی فضا و رسیدن به هویتِ مکان برای من دیر رخ می‌دهد. می‌توانم بارها از یک خیابان گذر کنم و هربار فقط بخش کوچکی‌اش را کشف کنم، می‌توانم سال‌ها ساکن محله‌ای باشم و ندانم یک مرکز توانبخشی کودکان در کوچه‌ی کناریست. فقط به این خاطر که نگاهم پیِ آن نبوده‌ست. همیشه به سین می‌گویم خدا را شکر که من زنبوری، پرنده‌ای چیزی نشده‌ام وگرنه همان اولین پرواز خانه‌ام را پشت سر می‌گذاشتم و گم می‌شدم در آسمان‌ها. 
ده یازده ساله بود به گمانم. پدرش او را پیاده کرد و دست‌انداخت دور شانه‌اش تا مربی مرکز، پسرک را تحویل بگیرد. از بیست متر دورتر خیره شده بود به من. فاصله به من شجاعت می‌داد تا راحت‌تر به او لبخند بزنم، کاری که همیشه در مواجهه با آدم‌ها ازم سر می‌زند. او اما نگاهش را نمی‌گرفت؛ ثابت بود و خیره. هر قدم که نزدیک‌تر می‌شدم دست‌پاچگی‌ام بیشتر می‌شد. تردید کردم، لبخند زدن کار درستی‌ست؟ ناراحت نشود یک وقت؟ برداشت بدی از رفتارم نشود؟ نگاهش کنم اصلن یا فقط رد شوم؟ سر به زیر از کنارش گذشتم اما تا انتهای کوچه با خودم دست‌به‌یقه بودم که تو خجالت نمی‌کشی با بیست‌واندی سال سن نمی‌دانی برخورد درست در همچین موقعیت‌هایی چیست؟ چرا یاد نگرفته‌ای با بچه‌های این‌چنینی چطور باید مراوده کرد که حالا دست و پایت بهم گره نخورد برای یک لبخند زدن یا نزدن که مسئله بی‌آگاهی‌ست و ندانستن. آنقدری از هم تفکیک شده‌ایم که همه‌چیز در برخورد با یک بچه‌ی سندرم‌داونی تازه و بکر است. نمی‌دانی چه بگویی، چه کار کنی. نمی‌دانی و این ندانستن امروز من را عذاب می‌داد. #واژه‌بافی
۹۵/۰۵/۰۶ | ۱۴:۴۶
بلوط
این را آنا گاوالدا در انتهای اولین داستان کتابش نوشته‌ست. مرا به یاد روزهای پیشینم می‌اندازد، درست‌تر بگویم سال‌های قبل، وقتی که مغرور بودم و کم‌رو و خجالتی و البته لجباز و بی‌اعتنا و عاصی از دست خُلقیاتم. هنوز هم همین‌گونه است، گاهی بیشتر و گاهی به ندرت. با یک تفاوت که حالا خودم را بیشتر دوست دارم و می‌دانم حرف دبیر معارفمان تا چه اندازه راست بود؛ غرور سرمایه‌ی یک دختر است. تجربه‌ها را که کنار هم می‌چینم می‌رسم به خامی و نابلدی‌ِ جوانی و با این حال دیگر می‌دانم که امروز، از غرور خویش بیزار... نیستم. #واژه‌بافی
۹۵/۰۵/۰۵ | ۱۵:۵۶
بلوط
نه اقلیم کسمایی و نه شرایط محیطی قیابکلو، هیچ‌کدام توجیه‌گر شکوفه دادنِ درختی در آستانه‌ی مرداد نخواهند بود. ریشه‌ی بعضی از جوانه‌ها را باید دلانه جویید. از من اگر پرسید می‌گویم انقلابِ تابستانی همین امروزست، همین سه‌شنبه‌ی دوست‌داشتنی از مردادی پنج‌روزه. #واژه‌بافی
۹۵/۰۵/۰۵ | ۰۰:۰۵
بلوط
چرا تو؟ چون تو هم مثل خیلی‌های دیگر شک کرده‌ای که دانشگاه رفتن تنها انتخابت باشد. چون تو هم مثل خیلی‌های دیگر ممکن است به آگاهی، توجه، اشتیاق، خلاقیت، صداقت، آغازگری، نوآوری، رهبری، خودکفایی و خودباوری بیشتر از فرمان‌برداری و مدرکش اهمیت بدهی.  امکان - نوشته‌ی علی سخاوتی. [این پست را تحت هیچ شرایطی از دست ندهید.] #نقل قول
۹۵/۰۵/۰۴ | ۱۷:۱۳
بلوط