The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

از آن‌جایی‌که فشار مایعات با نوع مایع و ارتفاع از سطح آزاد آن در ارتباط است می‌توان پدیده‌ی اشک‌ریزی را به این ترتیب بررسی کرد که به هنگام افزایش حجم اشک در چشم‌های شما به‌خاطر بالا رفتن ارتفاع آن نسبت به سطح پلک پایینی پدیده‌ی ریزش و سرریز شدن قطرات شور مزه‌ی اشکی صورت می‌گیرد. و ایضن از آن‌جایی‌که فعل گریستن در این مقال از فعل اشک ریختن تفکیک شده است، لزومن نباید چگالیِ غم و اندوه‌تان بالا زده باشد تا به سیالیتِ اشک‌هاتان برسید بلکه فقط و فقط به این دلیل که فشار مایع نمکین پشت پلک‌هاتان ازدیاد یافته احتیاج دارید این سد را شکسته و تعادل را برقرار سازید و همانا شما را صرفن فردی اشک‌ریز می‌نامیم و نه مُگری (مورد گریه واقع شده) و در پایان متشکرم از نگاه گرم‌تان. #واژه‌بافی
۹۵/۰۶/۰۷ | ۱۴:۳۰
بلوط
بچه‌ها می‌آموزند مانند یک آهن‌ربا کنش‌وواکنش‌های جهان را به خود بگیرند و بعد می‌نشینند به دست‌چین کردن یافته‌هاشان. انتخاب می‌کنند در برابر دویدن‌ها و نرسیدن‌ها دیگر نفس‌نفس زدن کافی‌ست، جایی از این راه را باید ایستاد. یادشان می‌ماند کدام تکه‌ی پازل را کجا گم کرده‌اند و بلد می‌شوند وانمود کردن را. بعد یک روز به خودشان می‌آیند و می‌بینند آدم‌بزرگ‌هایی شده‌اند نصفه‌نیمه با تکه‌های جامانده‌ی بسیار میان تاریخ، یک تصویر محو و ناتمام با رنگ‌های ماسیده و به‌خوردِ بوم نرفته. بچه‌ها عاشق تعمیرند و ساختن، شیفته‌ی پروخالی کردن صدباره‌ی یک ظرف و همین است که یک روز میان بزرگ‌شدن‌های قدناکشیده، دست به تعمیر و ساختن می‌زنند، به خالی کردن آن ظرفِ مملو از هیچ و پر کردنش از نور و لبخند. بچه‌ها می‌آموزند مانند یک آهن‌ربا کنش‌وواکنش‌های جهان را به خود بگیرند و این همیشه هم بد نیست. مطلق؟ واژه‌ی عجیبی‌ست برای این زندگیِ نامعلومِ نسبتی، برای زندگی‌ای که شرایطش تو را می‌سازد و موقعیت‌هایی که حتا در تکرارشان، تو پیش‌بینی نشده‌ای و بکر و عجیب. #واژه‌بافی
۹۵/۰۶/۰۴ | ۲۱:۴۸
بلوط
 "می‌خواهی چه‌کاره شوی؟ نقاش! می‌نشینم خانه و تابلوهایم را می‌کشم. بچه‌هایم را نیز مهدکودک نمی‌فرستم، پیش خودم می‌مانند." بیست سال پیش انگار تکلیفم با زندگی روشن‌تر بود؛ می‌دانستم قرار است چه کار کنم و هدفِ پشت انتخابم چیست. زمان اما راه را از من ربود، شاید هم پشت درب آبیِ یک صبح قایمش کرد تا به وقتش بازیابمش. دارم کودکی‌هایم را پس می‌گیرم، رویاهایم را و زندگی‌ای که قرار بود بسازمش. و خواهمش ساخت، این را به لحن مصمم یک دختربچه‌ی چهار ساله بدهکارم. #واژه‌بافی
۹۵/۰۶/۰۴ | ۱۲:۵۳
بلوط
همه‌ی دلتنگی‌ها می‌ماند برای نیمه‌شب‌ها؛ برای تمام آدم‌ها حداقل پیش آمده است که شبی را بخندند، بگریند، بمیرند و صبح بی‌آنکه کسی بفهمد، یک آدمِ دیگر شده باشند. [سپیده امیدی - مجله‌ی هنری ژوان] #نقل قول
۹۵/۰۶/۰۲ | ۲۲:۲۹
بلوط
 اتاق؛ آینه از دستم افتاد. خیابان؛ قدم‌هایش را تند کرد و از من پیشی گرفت، آهسته‌تر گام برداشتم، قدم‌هایش کُند شد. حس خوبی به او نداشتم، بی‌خیال سایه و خنکای دَمِ صبح، از خیابان رد شدم و پیاده‌روِ آفتاب‌گیر را زیر پا گذاشتم. کمی بعد مچ پایم که گرفت یادم افتاد مدت‌ها بود که عصبی و پرشتاب راه نرفته بودم، درد مچ پایم را نچشیده بودم. سالن؛ نفس کم آوردم، حوصله‌ی ریتم گرفتن نداشتم. لبخند زدن؟ سخت بود. می‌خواستم برگردم. خیابان؛ حواسم بود مورچه‌ها را له نکنم و به راننده تاکسی‌هایی که بوق می‌زدند بی‌اعتنا نباشم. اتاق؛ دستم به آینه نمی‌رسید، میز را دور زده و نشستم، شد. خاک گرفته بودش، غبارِ دو سه ساعته مگر چند لایه است؟ دست کشیدم روی گردوخاک‌ها، لبخند زدن؟ ساده‌تر بود. [عنوان؛ مصرعی از محمدعلی بهمنی] #واژه‌بافی
۹۵/۰۶/۰۱ | ۱۱:۴۰
بلوط
ما را از خورشید بیزار کردند، از روشناییِ 7 صبح و از آغاز دوباره‌ی یک روز؛ آنقدر که کم‌خوابی و خستگی و بی‌حوصلگی، آوار بود بر صبح‌های زندگی‌مان. مدرسه، دانشگاه، اداره... این زندگی پس کی قرار است سهم خودمان باشد، سهم دلمان؟ کارمند نیستم اما برنامه‌ای هر روزه دارم که باید 7 صبح بیدار باشم و 8 از خانه بزنم بیرون. حالا چهارمین روز مرخصی‌ام را سپری می‌کنم و حسرت می‌خورم برای تمام صبح‌هایی که می‌توانستم عاشق شوم و نشدم. برای تمام صبح‌هایی که می‌توانست روح امید و انگیزه و شور را در من بدمد و دریغ شد. اصلن دارم حسرت تمام غیبت‌های نکرده را می‌خورم و غصه‌ی کلاس‌های رفته را. باید برای خودم بیشتر وقت بگذارم، باید برای خودتان بیشتر وقت بگذارید، باید برای خودمان... باید خودمان را بیشتر دوست بداریم. #واژه‌بافی
۹۵/۰۵/۳۱ | ۱۱:۵۷
بلوط
حس‌وحالم؟ بد نیست... اشتباه نکنید! نمی‌خواهم شعری از سهراب را نقل کنم. چند عبارت که نوشتم و پاک کردم، یاد مِه‌ای افتادم که بانوی نادر ابراهیمی در عاشقانه‌ی آرامش از آن حرف زده بود. نزدیک‌ترین وصف به من است؛ "در مِه راه می‌روم، در مِه‌ای بسیار فشرده و سپید." نه دلگیرم، نه خسته و غمگین، نه آسوده‌ام، نه شادمان و نه هیچ. توالی سکوت و سکونم و ابهام لحظه‌ها. ترسی نیست، اصلن حسی نیست و بی‌حسی از بزرگ‌ترینِ ترس‌هاست. حقیقت؟ رنگ‌ورویش را باخته، بس که خیال پایش را میان روزهایم دراز کرده و کش‌وقوس می‌آید زیر آفتاب مردادم. اصلن به کلام بانو بازگردیم، به این‌که در مِه راه می‌رویم، در مِه‌ای بسیار فشرده و سپید. 
"در یک مِه‌نوردی طولانی، هیچ چیز به وضوحِ کامل نخواهد رسید. برای نَفَسی آسوده زیستن، چاره‌ای نیست جز مِه‌ای فشرده را گرداگرد خویش اِنگار کردن؛ مِه‌ای که در درون آن، هر چیزِ غم‌انگیز، محو و کم‌رنگ شود. تو از من می‌خواهی که شادمانه و پُر زندگی کنم. نه؟ برای شادمانه و پُر زیستن، در عصرِ بی‌اعتقادیِ روح، در مِه زیستن ضرورت است." #نقل قول
۹۵/۰۵/۲۸ | ۲۳:۰۲
بلوط
اگرچه عشق همیشه به‌هم رسیدن نیست، دلیل گریه‌ات اما جدایی از من نیست. به حرمتی که نمانده، سکوت خواهم کرد؛ فقط برو که زبانم همیشه الکن نیست. رفیق‌های قدیم و کنایه‌های جدید، همیشه زخم زبان از دهان دشمن نیست. اگرچه قابی از آهن گرفته است مرا، دلی که می‌شکند آینه‌ست... آهن نیست. عبور کردم از این عشق و عاشقان دانند؛ که در طریقت ما رد شدن، گذشتن نیست... [نوید کلانکی]

بخوان از چشم‌های لال من، امروز شعرم را؛ که فردا از منِ دیوانه، دیوانی نمی‌ماند. [حسین زحمت‌کش]

بی‌تو ممکن نیست من باشم، وجود سایه در متن دنیا گنگ و بی‌معناست وقتی نور نیست. شک ندارم اشک می‌ریزند ماهی‌ها در آب، اشک ماهی‌ها نباشد آبِ دریا شور نیست... [مهتاب یغما]

فارغ از هر حاشیه و بحثی، نمی‌دانم تابه‌حال شنونده‌ی اینجا شب نیستِ فرزاد حسنی بوده‌اید یا نه؛ که اگر رادیوبازِ شب‌نشین باشید، حس‌وحال خوب برنامه‌هایش مزه کرده‌ست زیر دندانتان و اگرنه لااقل یک‌بار مشتری شوید و موج چهارشنبه‌شب‌های رادیو جوان را بشنوید. 
دیشب حرف خوبی زد آقای مجری، وقتی که از کتاب فرهنگ بروبچه‌های تهرون مرتضی احمدی می‌خواند؛ رژیم کلام نگیرید! واژه‌ها و اصطلاحات ادبیات را که مزه‌ی گفتارند، بشناسید و بهره گیرید. چرا همه‌مان یک‌دست و عادی سخن می‌گوییم؟ کجا رفته آن ضرب‌المثل‌های ناب؟ #نقل قول
۹۵/۰۵/۲۸ | ۱۳:۳۸
بلوط
قرارمان این است؛ روزهای ابری و سایه‌گون، تن به صدای شهر می‌سپاریم و روزهای آفتابی، گوش به موسیقی. #واژه‌بافی
۹۵/۰۵/۲۷ | ۱۱:۲۹
بلوط
فعال به‌نظر بیا، حتی اگر به چیزی نرسی؛ این پدیده خطای عمل نام دارد. وقتی موقعیتی جدید یا نامشخص است، خطای عمل برجسته‌تر می‌شود. امروزه به تفکر بهای بیشتری می‌دهیم، اما بی‌حرکتیِ کامل همچنان گناه بزرگی باقی مانده است. جامعه در مقیاس بزرگ همچنان تصمیم‌های عجولانه را به استراتژی‌های منطقی‌ای که می‌گوید صبر کنیم ببینیم چه می‌شود، ترجیح می‌دهد. در نتیجه، در شرایط جدید یا متزلزل، احساس ناچاری می‌کنیم که باید کاری کنیم، هر کاری. بعد از انجام این کار، احساس بهتری داریم، حتا اگر با این عملِ سریع یا بیش از حد اوضاع را بدتر کرده باشیم. پس وقتی شرایط نامشخص است، عقب بایست تا این‌که تمام گزینه‌هایت را ارزیابی کنی، هرچند ممکن است این کار با تحسین مواجه نشود. "تمام مشکلات بشر ریشه در ناتوانی او در آرام و تنها نشستن در یک اتاق دارد." این را بلز پاسکال هنگام مطالعه در خانه‌اش نوشته است. #کتاب‎ستان

 هنر شفاف اندیشیدن - رولف دوبلی 
۹۵/۰۵/۲۵ | ۲۱:۴۶
بلوط