منِ پاییز زیستهی زمستونپناه، هوادار این هوام
جمعه, ۲۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۲۹ ب.ظ
چترها در شُرشُر دلگیر باران میرود بالا، فکر من آرام از طول خیابان میرود بالا. من تماشا میکنم غمگین و با حسرت خیابان را، یک نفر در جان من مست و غزلخوان میرود بالا. خواجه در رؤیای خود از پایبست خانه میگوید، ناگهان صدها ترک از نقش ایوان میرود بالا. گشتهام میدان به میدان شهر را، هر گوشه دردی هست، ارتفاع درد از پیچ شمیران میرود بالا. درد من هرچند درد خانه و پوشاک ارزان نیست، با بهای سکه در بازار تهران میرود بالا. گاه شبها بعد کار سخت و ارزان خواب میبینم، پول خان با چکمهاش از دوش دهقان میرود بالا. جوجههای اعتقادم را کجا پنهان کنم وقتی، شک شبیه گربه از دیوار ایمان میرود بالا. فکر من آرام از طول خیابان میرود پایین، یک نفر در جان من اما غزلخوان میرود بالا...! [حسین جنتی]
از درختی که نیست میافتند، راههای رسیده و نارس. دستهای همیشه با ابهام، با اشارات تا ابد ناقص. پلکهایم به هم فشرده مرا، که به «هیچی» دوباره فکر کنم. مثل یک لحظه غفلت از همه چیز، غفلت از دست و دستگاه پرس. راهها سمت چی مرا بردند؟ مقداء و مبصدی به هم خورده! اولش حکم کردهاند: برو! آخرش حکم کردهاند: برس! روی تختی که مُرده خواهم مُرد، روی تختی که مُرده میمیرم. آنقدر خون نرفته از دستم، من ولی هیچ... هیچچی را حس... زندگی یک جزیرهی دور است، مرد کشتی شکستهای در آن. به درختی که نیست تکیه زده، روی ساحل نوشته S.O.S [محمد حسینیمقدم] [عنوان پست از فرزاد حسنی] #نقل قول
۹۵/۰۹/۲۶