The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی
کارگاه اضطراب را چهار هفته پیش شروع کردم. وسط یکی از تمرین‌ها دختری گفت: من وقتی به افکار اضطرابی‌ام فکر می‌کنم، شبیه هاله‌ای تیره و دودی سیاه احاطه‌ام می‌کنند و دست می‌اندازند به گلویم تا خفه‌ام کنند. درمان‌گر پاسخ داد: در زندگی، شجاعت‌ورزی و خوداظهاری‌ات چگونه است؟ راحت نه می‌گویی؟ حرفت را به موقع می‌زنی؟ دختر گفت نه. 

دو روزی است که سیبک گلویم درد می‌کند. انگار کسی سعی کرده خفه‌ام کند. انگار بغض هزارساله‌ای را فروخورده‌ام و خب از خودم می‌پرسم تو چطور دخترک؟ تو کدام خشم‌ات را فریاد نزده‌ای و کدام بغض را بلعیده‌ای و کدام حرف را نگه داشته‌ای توی دلت؟ 

همین چند دقیقه‌ی پیش پستی از خانم پاپن‌هایم خواندم. نقل قولی از ساراماگو بود: "برای من رفته رفته روشن می‌شد که هیچ حرف ارزشمندی برای گفتن ندارم." اما مهم نیست. آدم باید حرف بزند. 

آدم نباید عادتِ نوشتن از سرش بیافتد. نه مایی که یارانِ واژه‌ایم. 
۰۱/۰۲/۱۹ | ۲۰:۵۵
بلوط
ویرایش: دو نسخه برای این تیتر، مطلب نوشتم و هنوزم راضیم نکرده. وصله کردن حس‌های قبلی به این سطرها به نظرم درست نیست. این‌بار نه. پس به مرور تکمیلش می‌کنم. چیزی نیست که به یک‌باره و تمام بشه ازش سخن گفت. نیاز به پروردن و قوام داره. چراییش رو نمی‌دونم فقط می‌دونم که باید چنین باشه و می‌خوام پیرو حسم باشم. 

به قول سو: "تو هر سال توی عید ریسِت می‌شی. هم سال نوئه و هم تولدت. تولدِ عیدِ شما مبارک... اونو واقعا برای تو خوندن."
۰۱/۰۱/۰۴ | ۰۹:۳۲
بلوط
برایتان نوروزی زیبا آرزومندم. روزی نو، به‌سان طلوعی دوباره؛ قدرتمند، شکیبا، تندرست. به‌دور از رنج و کینه و اندوه. سالی سرشار از عشق و امید. سالی پر از زیبایی و طراوت و تازگی، همچون گل‌های بهاری. باشد که ستارگان بخت‌تان بدرخشند و روزهایی پر از شگفتی‌های نیک، در پیش داشته باشید.
۰۱/۰۱/۰۱ | ۱۱:۴۵
بلوط
یه اصطلاحی هست که دو طرف باید بهترینِ همدیگه رو، رو بیارن. Bring out the best in each other
حالا بهترین هم نه، روی خوب همدیگه رو بالا بیارن، نه روی سگِ همو. من تو رابطه‌ای بزرگ شدم که معمولا دو طرف بدترین حالت همدیگه رو می‌شکفتن. دقیقا مثل یه غنچه که باید مراقبت کنی ازش تا گل بده، آسه‌آسه و ریزریز می‌رفتن رو اعصاب همدیگه و یه‌روز منفجر می‌شد این بشکه‌ی باروت. و این دور باطل ادامه داشت و داره و خواهد داشت. حالا حرف من این وسط چیه؟ من بلدم مامانم رو طوری به خنده بندازم که اشکش درآد. بلدم چه‌جوری با بابام حرف بزنم که ذوق کنه و خوشش بیاد. بلدم چه‌جوری مامان رو غافل‌گیر کنم که حظ ببره. بلدم چه‌جوری می‌شه حتی بابا رو به رقص درآورد و باهاش قِر داد. این دو نفر به تنهایی، جدا از هم، شانس خیلی بیش‌تری واسه یه اقبال خوب داشتن. شیمی‌شون به هم نمی‌خوره، می‌دونی؟ واکنش‌گری‌شون مخربه. و بدی ماجرا، دردش می‌دونی کجاست؟ این‌که فقط پای خودشون وسط نیست. یه نسل دیگه رو هم وارد بازی کردن. و حتی تلخ‌تر می‌دونی چیه؟ حالا همین نسلِ زخمی، اگه خودش بخواد یه نسل دیگه رو پرورش بده، با همه‌ی تلاش و مقاومت و کلنجار رفتن‌هاش، باز هم زخم‌هاشو برای دیگری به ارث می‌ذاره. مهم نیست چقدر بخوای متفاوت عمل کنی، این‌ورِ بوم نشد، از اون‌ورِ بوم می‌سُری. 

+ Heal before having children so your children don’t have to heal from having you as a parent.
من می‌گم این حتی واسه قبل از ورود به رابطه هم صادقه. باید خودمون رو بشناسیم و به زخم‌هامون آگاه باشیم و در پیِ التیام، قبل از این‌که حتی کس دیگه‌ای رو بخوایم وارد آشفته‌بازار احساسات و گره‌های بازنشده‌ی روحی‌مون کنیم. قبل از این‌که پای کس دیگه‌ای هم به میون افکار و باورها و رفتارهای نادرستمون بیاد. 
۰۰/۱۲/۲۲ | ۱۴:۵۴
بلوط
• همه از هم می بُرند و باز به هم می پیوندند. دایره‌ی هستی همواره به خود وفادار است. November 25

• جنگی از این عظیم‌تر؟ که همه دزدند و تو دزد نیستی. خیلی ساده. همه بی‌هنرند و تو هنرمند. و شما دارید اعتراض می‌کنید؛ با خلاق بودن، با هنرمند ماندن، با تفکر کردن. محمدرضا اصلانی

• زندگی یه بازیه. فقط با آدم بلده بازی کنه. اول و آخرشم همه می‌سوزیم. منتها یکی زودتر، یکی دیرتر... شمیلا شیرزاد 

• Do you believe in god? 
It’s difficult to answer. I know him. I don’t need to believe. I know him. کارل یونگ

• ماهی کوچک تنگ بلور، در خواب‌هایت چه دیده‌ای؟ که چنین بی‌قرار، به تماشای این دریا نشسته‌ای...؟ 

• زیستن‌هایی که هیچ‌گاه محقق نمی‌شود، فریادهایی خواهد بود در گوشهایمان، و مجالی برای آرامش نمی‌گذارد. خشایار شفیعی // زندگیِ نزیسته‌ات را تا جایی که می‌توانی زندگی کن. چرا که جایی در ضمیر ناخودآگاه‌تان عفونتی جزئی ایجاد میکند و بعدها از شما انتقام می‌گیرد. 

• بالاترین جایگاه احترام و توجه میان دو انسان، دوستی‌ست. ریچارد باخ

• انسان تنها آفریده‌ایست که توانایی چیره شدن بر غرایز خود را دارد. اما در عین حال می‌تواند آن‌ها را سرکوب، دگرسان و جریحه‌دار کند. و می‌دانیم هیچ‌گاه حیوان، خطرناک‌تر از وقتی که زخمی می‌شود نیست... دنیا برای کسی که می‌داند چگونه نیروی روانی‌اش را هدایت کند، هرگز پوچ و عاری از عشق نخواهد بود. برای همین است که ما به روان‌شناسیِ بیش‌تر نیاز داریم، به فهم بیش‌تر ماهیت انسان. // اگر چیزی را برای آفریدن ندارید، خود را باز بیافرینید. یونگ

• می‌بینم! آن شکفتن شادی را، پرواز بلند آدمیزادی را، آن جشن بزرگ روز آزادی را. کیوان خندان به سایه می‌گوید: دیدی؟ به تو می‌گفتم. آری، تو همیشه راست می‌گفتی. می‌بینم، می‌بینم... هوشنگ ابتهاج 

• اگر روزی فرا برسد که زن نه از سر ضعف، که قدرت عشق بورزد، دوست داشتن برای او نیز هم‌چون مرد، سرچشمه‌ی زندگی خواهد بود، نه خطری مرگ‌بار. سیمون دوبوار

• همون‌قدر که اعتبار هست در حس کردن، اعتبار هست در بیان کردنِ عشق. بیان، یکی از جلوه‌های مهم عشقه. عباس کیارستمی // آدم‌ها هیچ‌وقت بی‌احساس نمی‌شوند. اما از یک جایی به بعد، احساسات رنگ دیگری می‌گیرند. سارا شریعتی 

• من زیاد خودم را دوست ندارم. بنابراین سعی می‌کنم زیاد خودم را بررسی نکنم. کی هستی؟ و چه می‌خواهی؟ متوجه شدم هیج جوابی برای این دو سوال ندارم. کریشتوف کیشلوفسکی

• تواناییِ به‌پیش رفتن با وجود یأس، شجاعت است. (فلسفه‌ی هستی‌گرای اگزیستانسیال: کی‌یر کگارد، نیچه، سارتر)

• یه کارهایی رو نمی‌شه تندتند انجام داد. مثل دوست داشتن. و برعکسش، نمی‌شه هم کسی رو تندتند دوست نداشت. تقویم‌ها عجله ندارن. من بخشی از عمرم صرف عجله کردنه، فکر می‌کنم اگه عجله کنم اتفاق‌ها زودتر می‌افتن. در حالی‌که سیب‌ها به موقع می‌رسن. به قول پاراسیلوس، کسی که می‌پندارد: "تمامی میوه‌ها زمانی می‌رسند که توت‌فرنگی از انگور هیچ نمی‌داند." محمد صالح‌علاء (عمر به قدر کافی تند می‌دود. شما آهسته راه بروید و به آرزوهایتان برسید... آدم‌ها را یواش‌یواش دوست بدارید، چای را پای حرف آدمِ دوست‌داشتنی‌تان سرد کنید، خیابان‌ها را آرام قدم بزنید. خشایار شفیعی) 
[برداشت از صفحه‌ی cognition_n]
۰۰/۱۲/۰۹ | ۰۰:۲۰
بلوط
• زندگی در کنار رنج‌ها، یعنی از خودم دست نکشم... خشایار شفیعی

• شادمانی، دوست‌داشتنی‌ترین شکل جرأت است. آناتول فرانس

• وقتی لب فرومی‌بندیم و سخن نمی‌گوییم، غیرقابل‌تحمل می‌شویم. مولر

• زندگی، بسیار آهسته از شکل می‌افتد. و تکرار و خستگی، بسیار موذیانه و پاورچین، رخنه می‌کند... ما باید تا آخرین روز زندگی‌مان تازه بمانیم، به خدا قسم که این حق ماست. نادر ابراهیمی

• مگر می شود در یک نقطه ماند؟ مگر می توان؟ در این دنیای بزرگ، جایی هم آخر برای تو هست. راهی هم آخر برای تو هست... در ِ زندگانی را که گِل نگرفته اند! محمود دولت‌آبادی

• هرکسی یا روز می‌میرد یا شب، من شبانه‌روز... سجاد افشاریان 

• اصلا کسی قرار نیست شبیه کسی بشود. هرکس جای خودش را دارد... گذار را دریاب. نه گذر. رفتن و حرکت و مسیر مهم است. قرار نیست همه به جایی برسیم. سعید شهلاپور

• موفقیت، کیفیت تفکر در ثانیه به ثانیه‌ی اکنون است که اگر مداوم باشد، پایانی بر آن نیست. خشایار شفیعی

• آن‌چه که انکار می‌کنی تو را شکست می‌دهد، آن‌چه که قبول می‌کنی تو را تغییر می‌دهد. یونگ 

• سخت‌ترین نوع ناتوانی، آن است که می‌توانی از عهده‌ی چیزی بربیایی، اما شرایط جوری پیش می‌رود که توانایی‌ات، مفهوم ناتوانی می‌گیرد. و این حاصل بی‌عدالتی در فرصت‌هاست. 

• خوشبختی چیزی نیست که آن را بخواهی به تملک خود درآوری. خوشبختی، کیفیت تفکر است، حالت روحی‌ست. دافنه دوموریه 
[برداشت از صفحه‌ی cognition_n]

+ از سال 95 شروع کردم به ساختن planner. برخلاف خیلی‌ها که دفتر رو انتخاب می‌کنن، من پاورپوینت رو ترجیح می‌دم چون همیشه قابل ادیت و تنظمیه، در طرح و رنگ و فرمت‌های مختلف. کنار اسلاید هر ماه، یه کادر هست مخصوص مانترایی که باید حواسم بهش باشه. یه دیالوگ، یه جمله، یه مفهوم که می‌دونم درخورِ اون ماه خواهد بود برام. امسال دارم پیشاپیش این مانتراها رو برای خودم گلچین می‌کنم تا به فراخور نیاز بهشون برگردم و استفاده کنم. 
عنوان پست، فلسفه‌ی این رشته‌پست‌هاست. چیزهای خوب رو باید به اشتراک گذاشت...

۰۰/۱۲/۰۵ | ۲۳:۰۷
بلوط
هفته‌ی پیش بود حدودا که توی یکی از مصاحبه‌هایی که از یوتیوب می‌دیدم، گالف کتاب نامه‌هایی به شاعر جوان نوشته راینر ریلکه رو معرفی کرد. چند روز قبلش من پیِ کوه جادوی توماس مان سه‌تا از کتابفروشی‌های نزدیک رو گشته و دست‌خالی برگشته بودم. یه حسی بهم می‌گفت بی‌دلیل هم نبوده. اون کتاب، قسمتِ الان نبود. زمانش موقع دیگه‌ایه ولی ریلکه، اُو یِس. بعد از دو سه روز جست‌وجو امروز خریدمش. برام کادوش هم کردن و فقط منتظرم موعدش برسه تا هدیه‌ای که برای خودم گرفتم رو بخونم. 
happy ^_^
۰۰/۱۱/۲۵ | ۱۳:۲۵
بلوط
یکی از دلایلی که من و تو خوب همدیگه رو بلد شدیم، اینه که نترسیدیم زخمامون رو به هم نشون بدیم. شدیم اون آدم امنی که می‌شه باهاش حرف زد و بهش پناه برد. 
و می‌دونی، شاید سختیِ رابطه گرفتن‌مون با بقیه همینه. چون عین این رو از اونا هم می‌خوایم. 

ببین! ما خیلی خوبیم. و این ما رو به فنا می‌ده. HMT#
۰۰/۱۱/۱۶ | ۲۳:۴۶
بلوط
Best Picture Drama
1. Belfast - 2021 ‧ Drama/Comedy-drama ‧ 1h 38m [done]
2. CODA - 2021 ‧ Drama/Romance ‧ 1h 51m [done]
3. Dune - 2021 ‧ Sci-fi/Adventure ‧ 2h 35m [done]
4. King Richard - 2021 ‧ Drama/Sport ‧ 2h 24m [done]
5. The Power of the Dog - 2021 ‧ Western/Drama ‧ 2h 5m [done]

Best Picture – Musical/Comedy
1. Cyrano - 2021 ‧ Musical/Drama ‧ 2h 4m
2. Don't Look Up - 2021 ‧ Comedy/Disaster ‧ 2h 25m [done]
3. Licorice Pizza - 2021 ‧ Drama/Romance ‧ 2h 13m [done]
4. Tick, Tick... Boom! - 2021 ‧ Musical/Drama ‧ 1h 55m [done
5. West Side Story - 2021 ‧ Musical/Romance ‧ 2h 36m [done]

Best Actor/Supporting Actor + Best Actress/Supporting Actress
1. The Eyes of Tammy Faye - 2021 ‧ Drama/Biography ‧ 2h 6m [done]
2. The Lost Daughter - 2021 ‧ Drama/Psychological drama ‧ 2h 1m [done]
3. Being the Ricardo - 2021 ‧ Drama ‧ 2h 5m [done]
4. House of Gucci - 2021 ‧ Crime/Drama ‧ 2h 38m [done]
5. Spencer - 2021 ‧ Drama/Historical film ‧ 1h 51m [done]
6. Swan Song - 2021 ‧ Drama/Fantasy ‧ 1h 56m [done]
7. The Tragedy of Macbeth - 2021 ‧ Drama/Thriller ‧ 1h 45m
8. Annette - 2021 ‧ Musical/Romance ‧ 2h 19m [unfinished]
9. Cruella - 2021 ‧ Comedy/Crime ‧ 2h 14m [done]
10. In the Heights - 2021 ‧ Musical/Drama ‧ 2h 23m [done]
11. Passing - 2021 ‧ Drama ‧ 1h 39m
12. The Tender Bar - 2021 ‧ Drama/Coming-of-age story ‧ 1h 44m [done]

Respect - 2021 ‧ Musical/Drama ‧ 2h 25m
Nightmare Alley - 2021 ‧ Thriller/Drama ‧ 2h 20m [done]
۸ نظر ۰۰/۱۰/۱۳ | ۰۰:۱۸
بلوط
برای من این تقارن‌ها یعنی نشانه و مفهوم و ارزش. به هزارجور معنایش می‌کنم که شیرینی‌اش مزه‌ی روحم شود و توشه‌ی خیال. 
آن‌قدر بزرگ شده‌ام که بدانم جاذبه‌ی اعداد، یک بازی است و بس. با این وجود باز هم ترکیب "در آستانه‌ی سی‌سالگی" قلقلکم می‌دهد؛ سرخوشانه، دل‌نگران، آرام، گریزان... 
معجون عجیبی‌ست این سی‌سالگی. 

همه‌ی این زیر و رو بافتن‌ها نتیجه‌ی یک فیلم است، اصلا اساس زندگی من فیلم است. 
"!Tick, Tick... Boom" روایت نمایش‌نامه‌نویسِ موزیکال، جاناتان لارسون، که در آستانه‌ی سی‌سالگی، عشق و حرفه و زندگی‌اش را با یک علامت سوال بزرگ، مواجه می‌بیند. یک چیستی معناشناختی از جنس "همین؟". هشت سال صرف نوشتن کردن و همین؟ رویایی داشتن و سال‌ها پروراندن و همین؟ عشق‌ورزیدن و همین؟ 
استفهام جاناتان در مرز سی‌سالگی‌اش، پرسش خیلی‌هاست. قیاس او میان خودش و بزرگان حرفه‌اش، دلواپسی خیلی‌هاست. این تفکر ریشه‌دوانیده‌ی مسموم که باید سی‌ساله باشی و پر از دستاورد، که حتما الف و ب و جیم را تیک‌زده باشی و راهت معلوم باشد و مسیرت هموار و دلت قرص که می‌دانی کجایی و چه می‌خواهی و هدف چیست. 

برای من که چنین نیست. هنوز آن یقینِ زیر پا سفت بودن، به دلم نیافتاده. هنوز هم آینده مبهم است و فردا ترسناک و زندگی زیادی سخت‌گرفته به جانمان. که اصلا مگر می‌شود اهل این جغرافیا باشی و خیالت آسوده؟
خلاصه‌اش کنم، حرف تازه‌ای هم نیست. زیباتر از این بیان را بارها خوانده‌اید اما من به بازگویی و ثبتش نیاز دارم، لااقل برای خودم. 
مسابقه دیدنِ زندگی، یعنی فرسایش. استهلاک روح و روان و جانی نماندن برای آسایش. کْی به کجا رسید، کی چه کرد، کی چه خواست و چه شد، ذره‌ای مشابه من و شرایط و امکاناتم نیست. من در همین بستر و آب و آفتاب، سبز بمانم و رشد کنم، هنر است. دو قدم آن‌طرف‌تر هم، با مختصات من یکی نیست. 
بلوط‌هایی هستند بس تنومند، ریشه‌ها محکم، ساقه‌ها افراشته و دل‌فریب. من، منم. بلوطی از نوع خودم، به روش خودم، به اندازه و توان خودم. کم نمی‌بینم خودم را، کم نمی‌خواهم برای زندگی‌ام، اما یاد گرفته‌ام و تمرین می‌کنم که خاطرم بماند؛ مسیر من برای من جواب است و مسیر تو برای تو. حال موازی باشیم یا متقاطع، زیرگذر یا روگذر. ارجحیت چیز دیگری‌ست. 
این را یادم بماند و افسرده‌ی چمدان سبک‌بال سی‌سالگی‌ام نشوم، بُرده‌ام. برای من ظفر است؛ همین که به قامت از خاک برآمده‌ی خودم ببالم و دل‌خوش چندوجب سایه‌ام باشم. 
بلوطی که 108 روز دیگر سی‌ساله می‌شود و مبارکش باشد. 
۰۰/۰۹/۱۴ | ۲۰:۱۲
بلوط