The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی
در باور هندوان و بوداییان، بر اثر کردارهای فرد (کارما) نیرویی ایجاد می‌شود که چگونگی زندگی آن فرد را در این زندگی و زندگی‌های بعدی‌اش مشخص می‌کند. اصل کارما می‌گوید که نتیجه‌ی هرآنچه انجام می‌دهیم به خودمان بازمی‌گردد. بر اساس این اصل، این خدا نیست که به نسبت اعمال بشر پاداش می‌دهد یا تنبیه می‌کند بلکه کردارها ذاتا پیامدهای خوب یا بد را همراه خود دارند. بنابراین هر فرد، از طریق اعمالی که انجام می‌دهد باعث و بانی رنج و شادی‌ها در زندگی(های) خود است. بودا در متنی معروف به سبد گفتارهای تدریجی در مورد کارما می‌گوید:
من صاحب اعمال خویشم، میراث‌دار کردارهای خویش، زاده‌ی اعمال خود، در پیوند با کردار خویش، و متکی بر اعمال خود می‌زیم، و هر فعلی که انجام می‌دهم، نیک یا بد؛ میراث آن به من می‌رسد. فرد راهب، بایستی همواره بر این اصل تأمل کند. [کارما، ویکی‌پدیا] #نقل قول
۹۵/۰۲/۲۶ | ۲۱:۵۷
بلوط
عبارت " رَد است " یا در محاوره " رَدِه " وقتی به‌کار می‌رود که سرنشینان اتومبیل با جیغ‌ودادوفغان اعلام می‌کنند که وانگهی‌ست نصف شویم و سه‌نفر ته‌دره تیکه‌تیکه... و من با لبخند و خونسردی وقتی که جان‌به‌در بردیم خواهم گفت: رده بـــابـــا...! #خاطره‌نوشت
۹۵/۰۲/۲۴ | ۲۱:۴۲
بلوط
روزهای اول خیال می‌کرد مثل گل‌های همسایه هرروز می‌شکفد و رنگ می‌گیرد و عطر خوشش را به هوا می‌پراکند. خوشحال بود از رشد کردن و بزرگ شدن و آماده بود برای زندگی پر رمز و رازی که مادرش نوید می‌داد. اما خیلی زود متوجه شد رویایی که او از شکفتن در سر دارد بسیار متفاوت از واقعیت وجودش است، که او با شکفتن تمام می‌شود و باد، این هم‌بازی روزهای کودکی اگر که قدری سخت‌تر و طوفنده‌تر بوزد، می‌تواند تمام‌کننده‌ی تمامیت او باشد. قاصدک بزرگ شد و مثل ماهی سیاه کوچولو هوایی ِ رفتن شد. با همه‌ی شکنندگی‌اش، دوست داشت که دوست‌داشتنی باشد و آن عشق بی‌مثالی که بید مجنون دَم از آن می‌زد را بچشد. تبار آدم، او را حامل خبرهای خوش می‌دانستند و چه‌چیز بهتر از این‌که بدانی پیام‌آور روزهای خوبی؟! اما قصه از آنجا برای قاصدک غصه شد که آدم‌ها خوشی‌هایشان را در فوت کردن و پرپرکردن قاصدک می‌دیدند و آغاز رویاهای یک عده، پایان زندگی شورانگیز دیگری بود. 
منطق بقا بر عطش عشق چیره شد؛ قاصدک از هر دستی که به‌سوی او می‌شتافت دور شد. برق نگاه‌های خوشحال کودکان و لبخند پرمهر آدمیان را پشت سر گذارد و خاطرش ماند که دوست داشتن و عشق، بهایی دارد. و یاد مادرش به‌خیر که می‌گفت: عشق به‌سان پروانه‌ایست؛ هرچه بیشتر به‌سویش بدوی، به دوردست‌ها خواهد رفت. باید آنقدر بزرگ باشی که شانه‌هایت تاب ِ ایستادن زیر نیروی مهر را داشته باشند و آن‌وقت است که پروانه‌ی بازیگوش تو را انتخاب می‌کند. باید وقتش رسیده باشد... #واژه‌بافی
۹۵/۰۲/۲۴ | ۱۴:۱۲
بلوط
گفته بودمش صدای کلیدهای هرکس مختص خود اوست و قلق در باز کردنش نیز. و چه‌چیز بهتر از اینکه برای غافلگیر کردن دیگری، به شیوه‌ای غیر از خودت وارد شوی و لبخند ِ تعجب و ناباوری بنشانی بر لبی. عصر پنج‌شنبه‌ی دل‌انگیزی بود، ممنون که آمدی. #خاطره‎نوشت
۹۵/۰۲/۲۳ | ۲۱:۱۰
بلوط
دست‌هایشان را گره کرده‌اند، می‌دانم. حرف برسر باریدن است و ایستادن در برابر آفتاب. ابرهای آسمان من، میان دو راهی مانده‌اند که این‌چنین روزهای هفته را بست می‌نشینند آن بالا و فقط نگاه می‌کنند. بباریم؟ نه، نه. دست نگه داریم... #واژه‌بافی
۹۵/۰۲/۲۳ | ۱۴:۲۰
بلوط
دلخوشی‌ها فقط صورتی نیستند، گاهی یک زرد جوجه‌ای هم آدم را می‌برد به سرزمین عجایب. آنجایی که دست‌های تپل و سفیدش بلندبلند می‌خندند و ناخن‌های ریز مربعی‌اش طعم اسمارتیز می‌دهند. راست است که می‌گویند: رنگ‌ها خود به تنهایی، یک دنیا زندگی‌اند. #واژه‌بافی
۹۵/۰۲/۲۳ | ۰۰:۱۰
بلوط
لازم نیست برای الگو گرفتن در زندگی، دوردست‌ها را رصد کنم. کافی‌ست قدری نگاهم را بچرخانم و کاکتوس‌هایم را به‌دیده‌ی جان بنگرم. گلدان‌های کوچکی که پشت‌به‌پشت هم داده‌اند و مهمان‌هایشان هرروز قدکشیده‌تر و سبزتر از دیروز، دنیا را سیر می‌کنند. به‌راستی باید زندگی را از کاکتوس‌ها یاد گرفت. خوب می‌دانند تیغ‌های سفت‌وسخت همیشه هم عامل بقا نیست، گاهی می‌توان عقب‌نشست و مهربانانه‌تر و لطیف‌تر زندگی را گذراند. خوب بلدند که با نبودن‌ها کنار بیایند؛ که اگر آب و آفتاب نبود، برای زندگی بجنگند و راست‌قامت و محکم ادامه دهند. این کاکتوس‌های کوچکِ بزرگ‌زادِ دوست‌داشتنی. #واژه‌بافی
۹۵/۰۲/۲۲ | ۱۹:۴۹
بلوط
چشم به‌راه تویی دوخته‌ام که پاسخ تمام پرسش‌های منی. این در را باید که امروز بگشایی و جوابم دهی اگرکه... اگرکه هنوز هم وفادار قول‌های مردانه‌ای. #واژه‌بافی
۹۵/۰۲/۲۲ | ۱۰:۵۲
بلوط
نبودنت آنقدر تازه است که هنوز شب‌بخیر گفتن به تو، از سرم نیفتاده. گاهی خیال می‌کنم شاید تشنگی تو را به آشپزخانه کشانیده باشد و یا بی‌خوابی به سرت زده و جلوی تلوزیون خواهمت یافت. اما نه... تو رفته‌ای و نیستی، نیستی و این واژه‌ها دل‌دل می‌کنند برای بوسیدنت. نوشته بودی دیده‌بان شده‌ای. چه خوب! دل‌تنگی‌های به‌جان رسیده‌ام را چطور می‌بینی؟ #واژه‌بافی
۹۵/۰۲/۲۱ | ۲۲:۱۰
بلوط
هوهوی باد، عجولانه است. گویی بی‌قرار وعده‌اش شده که این‌چنین افتان‌وخیزان شاخه‌ها را به‌هم می‌پیچد و سوت "راه را باز کنید" سر می‌دهد. مگرنه اینکه بادها هم عاشق می‌شوند و شوق یار را نسیم، و غمش را طوفان می‌وزند؟ این بادهای سربه‌هوای اردی‌بهشتی... #واژه‌بافی
۹۵/۰۲/۲۱ | ۱۸:۰۳
بلوط