میان گندمزار
دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۵۴ ب.ظ
این روزها با تنوع ژانرهایی که خواب میبینم دست به یقهام! دیشب یک پلیس مخفی بودم در ایتالیا، از آنهایی که همنشینی با مجرمان باورهایشان را در هم میشکند و راستی و نیکی را حتی در دزد و قاتل هم میتوانند پیدا کنند و درصدد نجات و یاریشان از جان و دل مایه میگذارند. برای فراری دادن دوستهای تازه یافتهام سعی داشتم با سوت زدن یکجور کد مورس "پلیسها رسیدند، فرار کنید" را مخابره کنم. بعد از کشوقوسهای بسیار توانستم از مهلکه جان بهدربرم و میان گندمزارها خودم را مخفی کنم. فکر کنید! یک پلیس مخفی ورزیدهی رویایی، برنزه با لباسهای جین روشن. اوف... چقدر دلم میخواست فرفرهی چوبیام را وسط آن کشتزار طلایی بچرخانم و با چشمهایم ببینم که از رقصیدن باز میایستد و خیالم را راحت میکند که در دنیای حقیقیام نفس میکشم. #خوابنوشت
۹۵/۰۳/۱۰