The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

شان مورفی، جراح جوان مبتلا به اوتیسم با عملکرد بالا، که به تنهایی زندگی می‌کند و قادر به برقراری ارتباط و تعامل درست با اطرافیانش نیست، با استفاده از مهارت‌های فوق‌العاده و شهود خود در پزشکی، به نجات جان افراد پرداخته و شک و تردید همکارانش را در پذیرفتن او و اعتماد به توانایی‌هایش از بین می‌برد...

 

The Good Doctor - American drama series - IMDb: 8.3/10 | آپارات#
۹۷/۱۱/۱۹ | ۱۲:۰۲
بلوط
امروزه، در اقصی نقاط جهان، زمان خطی است و با ترتیبِ گذشته و حال و آینده در نظر گرفته می‌شود. همه‌ی فرهنگ‌ها معنایی از گذشته و حال و آینده دارند، اما این معنا در بخش بزرگی از تاریخِ بشر ذیلِ یک معنای بسیار بنیادین‌تر از زمان به‌مثابه‌ی یک چرخه بوده است. گذشته آینده هم هست، آینده گذشته هم هست، آغاز پایان هم هست.

غلبه‌ی زمان خطیْ همخوان با یک جهان‌بینی معادشناختی است که در آن کل تاریخ بشر ساخته می‌شود تا به یک داوری واپسین برسد... اما طرز فکرهای دیگری هم درباره‌ی زمان وجود دارد. بسیاری از مکاتب فکری باور دارند که آغاز و پایان یکی هستند و همواره یکی بوده‌اند، چون زمان ذاتاً چرخه‌ای است. به‌لحاظ شهودی این معقول‌ترین طرزفکر درباره‌ی ابدیت است. چرخه به ما امکان می‌دهد که بتوانیم همواره به پیش یا به پس رفتن را تصور کنیم، بدون اینکه لازم باشد به یک آغاز یا پایان فرجامین برسیم.

فلسفه‌ی شرق آسیا عمیقاً در چرخش فصل‌ها ریشه دارد، که بخشی از یک چرخه‌ی بزرگ‌ترِ وجود است... در اندیشه‌ی چینی، حکمت و حقیقت بی‌زمان هستند، و لازم نیست به جلو برویم تا یاد بگیریم، فقط کافی است همان چیزی که پیشاپیش داریم را نگه داریم. کنفوسیوس فکر نمی‌کرد که هدفش اعلام حقایق جدید، یا ابتکار یک اقتصاد نوین است. هدفش این بود که نگذارد آنچه پیش‌تر شناخته شده از یاد برود. [ترجمان] #نقل قول
۹۷/۱۱/۱۶ | ۲۰:۱۵
بلوط
ما نمی‌توانیم خودمان را بفهمیم، مگر اینکه دیگران را بفهمیم. لازمه‌ی شناختن دیگران دوری‌کردن از دو خطر است: یکی تأکید بر اینکه چقدر ما چیزهای مشترک داریم و یکی هم تأکید بر اینکه چقدر با هم فرق داریم. انسانیت مشترک ما و مسائل ازلیِ زندگی معنایشان این است که همیشه می‌توانیم از افکار و اعمال دیگران درس بیاموزیم و خودمان را با آن‌ها یکی بدانیم، فارغ از اینکه چقدر در بادی امر بیگانه از هم به نظر بیاییم. [ترجمان] #نقل قول
۹۷/۱۱/۱۴ | ۱۴:۰۸
بلوط
نمی‌دانم برنامه‌ی حفاظت از شهود این مرز و بوم چگونه است. من امروز شاهد بوسه‌ای بودم صمیمی و چابک، و خاطره، درست مثل نوشته‌ی آینه‌ی بغل، نزدیک‌تر از چیزی که گمان می‌بردم، به من هجوم آورد... کاش خودش بوده باشد؛ کسی که وصف طنازش، قصه‌ای به‌یادماندنی را جان بخشید. #واژه‌بافی 
۹۷/۱۱/۰۹ | ۱۷:۵۷
بلوط
تا دلت بخواد برای هم نسخه پیچیدیم و "وای آره درست می‌گی" تحویل هم دادیم. ولی... (همیشه یه ولی در میونه)، وقتی آدم‌ها از مسیرهای متفاوتی می‌گذرن، درک متفاوتی هم نسبت به موضوعی واحد پیدا می‌کنن. در نتیجه مهم نیست اون چه‌قدر از راز و شکرگزاری و اثر مرکب حرف بزنه و من چه‌قدر از آرمان‌های اجتماعی داد سخن بدم. در نهایت ما دو مخاطب جداافتاده از هم‌ایم که قلبا باوری به باورهای دیگری نداریم! و صرفا گفت‌وگویی رو انجام دادیم و خوشحال از سهم خودمون رو ادا کردن (حرف زدن)، کیف‌هامونو روی دوش می‌اندازیم و تا درودی دیگه بدرود.

با این وجود، کاملا بی‌تفاوت هم نخواهیم گذشت. روزی، لحظه‌ای فرامی‌رسه که جمله‌ها رو به یاد می‌آری و لبخند می‌زنی. #واژه‌بافی
۹۷/۱۱/۰۸ | ۱۵:۰۱
بلوط
بارها شاهد گفت‌وگوی آدم‌های میانسال بودم که با اشتیاق و هیجان از بیماری و مشکلات جسمی‌شون حرف زدن. آدم‌هایی که انگار در رکودِ اتفاقات نو، به دردهاشون تکیه کرده و بالیده‌ان! 
زمان برد تا متوجه گستردگی این رفتار و نیت‌های پنهانش توی ابعاد مختلف بشم و حتی مچ خودم رو حین ارتکاب بگیرم. به نظرم کلیت حاکم توی این ماجرا می‌تونه تضاد جالبی از صفر تا صدِ بیهودگی و معنا باشه؛ مثل یافتن مفهومی در رنج... #واژه‌بافی
۱ نظر ۹۷/۱۱/۰۷ | ۰۰:۵۸
بلوط
"خداوند در خلقت تو اشتباهی نکرده و این خودت هستی که سرنوشت‌ات را رقم زدی. تعادل را حفظ کن تا در زندگی موفق باشی." 104 #نقل قول

همه‌چیز بر پایه‌ی حسی که به خودت داری شکل می‌گیره، و تو این رو می‌دونی. 
۹۷/۱۱/۰۵ | ۱۲:۳۴
بلوط
• "چرا گاهی احساس می‌کنی مسئول رفتار کسایی هستی که طبع اون‌ها به کلی با خلق‌وخوی خودت مغایرت داره؟" 
موقعیت‌هایی پیش میاد که ما (درست یا غلط) وظیفه‌ی خودمون می‌دونیم که پاسخ‌گوی عملکرد اطرافیان‌مون باشیم. و گاهی پا رو فراتر گذاشته و حس می‌کنیم باید شرایط رو تغییر بدیم و ناجی زندگی‌شون بشیم. این‌جاست که بازی سه‌گانه‌ی قربانی، رنج‌دهنده، نجات‌دهنده شکل می‌گیره. و این دقیقا چرخه‌ایه که اردیبهشت درگیرش بودم. 
 
درس اول: رابطه‌ی عرضه و تقاضا رو موازنه نگه دار؛ چیزی که مطالبه نشده رو نمی‌شه تحمیل کرد. و بالاتر از هر چیز، نیازی به قهرمان بودن نیست. 
 
• تلاش می‌کنی تا چیزی که می‌خوای محقق بشه، بدستش میاری، و بنگ! اجازه می‌دی فاکتورهای محیطی تاثیرشون رو بذارن و کم‌کَمک اتصالت رو سست کنن، و از دستش می‌دی. تلاش مجدد برای بازپس‌گرفتن چیزی که داشتی و باختیش، خیلی فرساینده‌اس. اما سرخوردگی، حس ندامت و خشم وقتی به اوج می‌رسه که می‌دونی این تو بودی که قدرتِ موثر بودن رو به اون عامل بخشیدی. و این بازه‌ی منفی سینوسیه که مهرماه شروع شد و همه‌چیز، عملا همه‌چیز رو با خودش به قعر کشید. 
 
درس دوم: دایره، درست همون‌جایی که نقطه‌ی آغازش بوده، به پایان می‌رسه. از این دور باطل خارج شو و کنترل رو به دست بگیر. با تشکر از Everything Can Change - Gotthard 
 
• این یکی محدودیت زمانی نداره، در واقع چراغش اغلب روشن بوده و هست. موضوع اینه‌که موقعیت هفته‌ی پیش باعث شد خیلی پررنگ‌تر ببینم‌اش. و داستان از این قراره: هر حسی که به خودت داشته باشی، با هربار گفتن و ابراز کردنش در طول زمان، بهش وسعت می‌دی. می‌تونه پرتو نوری باشه که در نهایت چشمات رو خیره کنه و بینایی رو ازت بگیره و یا حفره‌ای سیاه‌چاله‌شده که تو رو ببلعه. مثبت یا منفی، مخرب یا سازنده، موضوع اینه که تکرار اون با صدای بلند بهش قدرت بیشتری می‌ده برای مسلط شدن. و روزی می‌رسه که متوجه می‌شی اغراقی از یک تشبیه ساده شدی. 
 
درس سوم: تصویری از خودت نساز که برای تغییر، مجبور به شکستن‌اش بشی. #واژه‌بافی 
 
چهره‌های گذشته‌ام را من، با خود حمل می‌کنم؛ چون درختی که حلقه‌های سال‌هایش را... حاصل جمع آن‌ها یعنی «من». آینه تنها آخرین چهره‌ام را می‌بیند، من اما، همه‌ی چهره‌های گذشته‌ام را با خود دارم. توماس ترانسترومر (منبع؟)
۹۷/۱۱/۰۲ | ۱۳:۴۰
بلوط
وقتی به بیرون نگاه می‌کرد و از میان برف ملایمی که می‌بارید منظره‌ی خاکستری مزرعه را می‌دید، بی‌اختیار فکر می‌کرد که چقدر خوب بود اگر آدم‌ها می‌توانستند مثل مزارع، زیر لحافی از برف به خواب روند و با این احساس که قلبشان التیام یافته و سرخوردگی‌هایشان فراموش شده، دوباره از خواب بیدار شوند. از خودش می‌پرسید که چطور می‌تواند سال‌های پیش رویش را از سر بگذراند، بی‌آن‌که خودش را از این انزجاری که در روحش به وجود آمده بود خلاص کند. #کتاب‌ستان 

یکی از ما - ویلا کاتر - ترجمه نسرین شیخ‌نیا - نشر ماهی 
۹۷/۱۱/۰۱ | ۱۵:۲۶
بلوط
شاعر اگر بودم، آسمان و ریسمان به هم می‌بافتم تا سبکیِ نور تابیده بر دست‌هایش را به الوهیت کشانم. عینکی که پنجره‌ی چشم‌هایش شده را به غزل می‌سرودم و نگاهش، آخ از نگاهش. که او غرق دنیایی نو یافته و من، آرایه به آرایه ردیف می‌کردم.

کاش می‌شد مراعات این حرف‌ها بی‌نظیر باشد... #واژه‌بافی
۱ نظر ۹۷/۱۰/۳۰ | ۱۳:۳۷
بلوط