The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

کلاسِ نمی‌دانم چندمِ کدامین مقطع بود که گفتند: روز رستاخیز، زندگی‌تان همچو فیلمی بر پرده‌ی نمایش، اکران خواهد شد؟ 
زندگی زیسته‌ام را "خالی از عاطفه و خشم، خالی از خویشی و قربت" می‌دانم. ولی کنجکاو زندگانی‌های نزیسته‌ام هستم... اگر اجازه می‌دادند وارد دنیای تبلیغات شوم. اگر علاقه‌ام به نقاشی را تعلیم می‌دادند. اگر میل به دویدن در من کشته نمی‌شد. اگر هزینه‌ی کلاس شعر و نویسندگی دلواپسی‌ام نمی‌بود. اگر بنا به اراده‌ام تئاتر می‌خواندم. اگر شد ریاضی، جهنّم، پی‌اش را می‌گرفتم. اگر کَکم برای شهریه و سرویس و فوق برنامه نمی‌گزید. اگر ساری رفته بودم. اگر دل‌تپیدن‌های دانشگاه، سرانجام می‌داشت. اگر، اگر، اگر... 
من فقط کنجکاوم، حریص دانستن احتمالات، که چگونه می‌شد و می‌گذشت اگر... کاش این فیلم‌ها را نشانمان دهند؛ نسخه‌ی راه‌های نرفته. 
۹۹/۰۴/۲۳ | ۱۸:۱۵
بلوط
تا یه جایی، خوشبینیِ رویاگون نسبت به زندگی جالب بود. بعدش واقع‌بینی جاش رو گرفت؛ مثل غباری سرد و کدر. کم‌کم سوق پیدا کردم به بدبینی، پوچ‌انگاری، بی‌معنایی، ته‌اش هیچی نبود و نیست. 
یه وقتایی مثل انتقام گرفتن از خود می‌مونه؛ مثل اون دندون لقی که با وجود درد، باهاش بازی می‌کنی و لذت می‌بری از اون حسِ آزارنده. حالا هم ته‌اش هیچی نیست و نخواهد بود، ولی دیگه نمی‌کِشم این نیستی رو. نیاز دارم خودمو فریب بدم که آینده روشنه، که تغییراتی در پیشه، که زندگی این‌جوری نمی‌مونه. 
مسخره‌اس، مسخره... 
۹۹/۰۴/۱۹ | ۲۱:۲۲
بلوط
"حوصله‌ام نمی‌کشد..." وقتی گزاره را این‌طور می‌نویسی، حوصله کمیتی ارتجاعی جلوه می‌کند که خاصیت کش‌سانی‌اش گویای خُلقی تنگ یا گشاده است. "حسش نیست" ولی مقوله‌ی دیگری‌ست. رخوتی غلیظ که روی هرآن‌چه شور است و شوق، می‌ماسد و آدم را سست می‌کند و بازمی‌دارد از عمل. و یک چیزی باید این کرختی را به‌در کند. 
پروژه تعریف کردن برای من به مثابه همان چیز است. وقتی روتین زندگی کسالت‌بارتر از آن می‌شود که تاب بیاورم و زیستن، از معنا تهی‌شده با خب که چی‌های زهرآگین، دست می‌زنم به بازتعریفِ کارها، از اول شروع کردن برنامه‌ها. این‌طوری همه‌چیز شکل قراردادی نونوشته به خود می‌گیرد و این تازگی، اندکی نجات‎بخش است. 
حالا ملزمم که حوصله‎ام را به قدرِ زبان خواندن، ورزش کردن، گنجاندن معاشرت با دیگران لای این سطرها و عادتِ از سر افتاده‌ی نوشتن را بازیافتن، بِکِشم، که حس‌اش را به میدان بیاورم و هست‌اش کنم. چراکه "روزمرگی شجاعت می‌خواهد و در این زندگی، چه چیزی جز شجاعت ارزش دارد...؟" پس، در استخدام برنامه‌هایت باش. 
۹۹/۰۴/۱۷ | ۰۰:۰۹
بلوط
شخصیت‌های مسموم، پرتوهای مخرب: فاصله، فاصله، فاصله. پروردن ضمیری خوش‌نهاد. ضرورتی از جنسِ بودن؛ be there for 
AND THE MONEY, DAMN MONEY...

• پایان‌بندی: 99/4/16
۹۹/۰۴/۱۱ | ۱۲:۴۳
بلوط
تن سپرده‌ام به انزوا و روحم، غرق عزلت خویش. هیچ‌کس را برنمی‌تابم. میان من و آدم‌ها، دره‌ای دهان گشوده و فرسنگ‌ها فاصله...، که هر حضوری را رنگ‌پریده و خرد و ناملموس، و هر وجودی را به لکه‌ای مبهم، تار و ناپیدا، بدل کرده‌ست. 
۹۹/۰۴/۰۲ | ۲۲:۱۱
بلوط
1. Underwater - 2020 ‧ Horror/Sci-fi ‧ 1h 35m - IMDb: 5.8/10
2. The Gentlemen - 2019 ‧ Action/Comedy ‧ 1h 53m - IMDb: 7.9/10
3. 1917 - 2019 ‧ War/Drama ‧ 1h 59m - IMDb: 8.3/10
4. Long Shot - 2019 ‧ Comedy/Romance ‧ 2h 4m - IMDb: 6.8/10
5. Detachment - 2011 ‧ Drama ‧ 1h 40m - IMDb: 7.7/10

The Good Doctor - 2017 ‧ Medical drama - S03
House - 2004 ‧ Drama - S01

• منسفیلد پارک، جین آستین، ترجمه‌ی رضا رضایی، نشر نی 
• عشق ویرانگر، براد جانسون، ترجمه‌ی زهرا حسین‌زاده، نشر رسا 
• کشتن مرغ مقلد (مینا)، هارپر لی، ترجمه‌ی فخرالدین میررمضانی، نشر امیرکبیر 
• انسان طاغی، آلبر کامو، ترجمه‌ی مهبد ایرانی‌طلب، نشر قطره [ناتمام...]
• بازمانده‌ی روز، کازوئو ایشی گورو، ترجمه‌ی نجف دریابندری، نشر کارنامه 
• تصویر دوریان گری، اسکار وایلد، ترجمه‌ی ابوالحسن تهامی، نشر نگاه 

24 مقاله‌ی ترجمان 
۹۹/۰۳/۳۱ | ۲۳:۰۹
بلوط
The Witch as a symbol is a woman who is not only connected to power, but also to their body, nature and the cycles of our world. She is aware of both her power to destroy and to create, and understands how to wield this power in herself and her world. 
۹۹/۰۳/۲۵ | ۲۳:۵۰
بلوط
هدف، یک آس برنده یا یک کلید طلایی نیست که آن را بیابیم. هدف چیزی است که ما می‌سازیم. اتفاقی که در حین انجام کارهای‌مان ایجاد می‌شود. 
ما بدون آن‌که متوجه باشیم اهداف متعددی در زندگی داریم که مدام پیگیرشان هستیم. ما در جست‌وجوی معنای زندگی، همیشه مترصد انواع انگیزه و هدف برای زندگی‌مان هستیم. 
تحول شخصیت و تغییر اهداف زندگی، نشانه‌ی عدم تعهد یا پریشانی ما نیست. این یک حقیقت غیرقابل انکار زندگی است که مدام آدم دیگری می‌شویم. سوال زندگی‌مان نباید این باشد که هدف اصلی‌ام در زندگی چیست؟ بهتر است به این سطح از فهم خود و دنیا برسیم که هر کاری در هر سطحی می‌کنیم معنا و مفهوم داشته باشد. اگر از این منظر به هدف و معنای زندگی نگاه کنیم همه‌ی حیات ما، فرصت به دنیا آمدن‌مان، همه‌ی مراحل به‌وجود آمدن هویت و حتی غم و شادی‌های ما، جزوی از هدف اصلی زندگی ما است. [مجله‌ی هاروارد، مردِ روز]
۹۹/۰۳/۲۱ | ۱۵:۰۰
بلوط
سکوت. سکوت. سکوت. تو زندگی‌‌ام بیشتر وقت‌ها با سکوت جنگیدم. چه کار اشتباهی. چه کار اشتباهی. چه کار اشتباهی. سکوتی که بعدها فهمیدم بیشتر خودم رو فرسوده می‌کنه تا این که خواسته‌ها و اعتراضم رو به گوش طرف مقابل برسونه. این دهنت رو باز کن و کلمه‌ها رو بریز بیرون تا منفجر نشدی هویجکم. به زودی جای بمب اتم می‌شه ازت استفاده کرد. هنر گفت‌وگوکردن، هنر شنیدن، هنر سکوت‌کردن رو در زمان و مکان درست یاد بگیر تا دیر نشده. استرس ناشی از آغاز یه صحبت رو بپذیر، حتی اگه به بحث یا دعوا ختم بشه. بی‌کنایه حرف بزن. منسجم. متمرکز روی خواسته‌ها یا اعتراضاتت. از حاشیه دور شو. تلافی نکن. پرش‌های فکری و ذهنی‌ت رو مدیریت کن. باید یاد بگیری. باید یاد بگیری. باید. باید. باید.

چیزی که پشتوانه‌ی روحی و عاطفی و روانی و آرامشِ زندگی رو می‌سازه افکار و جهان‌بینیِ آدم‌های اون زندگیه. نحوه‌ی تعامل و واکنش‌ها و قدرت حل مسئله‌شون تو موقعیت‌های مختلف، مخصوصا موقعیت‌های پیش‌بینی نشده و بحران‌ها. [برگرفته از این پست هویج بنفش]
۹۹/۰۳/۱۳ | ۱۲:۰۸
بلوط
من همونی‌ام که مامانم می‌گه موقع مواجهه با اتفاقات تازه، خیلی آروم و مسلط برخورد می‌کنم و حتی نترس و با شوق می‌رم سمت تجربه کردن. که البته همین تصویری که از من داره یا بهتر بگم این تصویری که از خودم ساختم، در واقع چیزیه که برای رسیدن بهش دارم بال‌بال می‌زنم و عجبا و شگفتا که چنین می‌نمایم. و من همونی‌ام که موقع یه بحث جدی که چاشنی تنش و عصبیت داره، از درون می‌لرزم و صدام می‌افته و نفس‌بریده جمله‌هامو ادا می‌کنم. و این واقعیه... 
۹۹/۰۳/۰۶ | ۲۳:۵۲
بلوط