. . .
دوشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۲۶ ب.ظ
وقتی به بیرون نگاه میکرد و از میان برف ملایمی که میبارید منظرهی خاکستری مزرعه را میدید، بیاختیار فکر میکرد که چقدر خوب بود اگر آدمها میتوانستند مثل مزارع، زیر لحافی از برف به خواب روند و با این احساس که قلبشان التیام یافته و سرخوردگیهایشان فراموش شده، دوباره از خواب بیدار شوند. از خودش میپرسید که چطور میتواند سالهای پیش رویش را از سر بگذراند، بیآنکه خودش را از این انزجاری که در روحش به وجود آمده بود خلاص کند. #کتابستان
• یکی از ما - ویلا کاتر - ترجمه نسرین شیخنیا - نشر ماهی
۹۷/۱۱/۰۱