The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی

۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

The trees are coming into leaf

Like something almost being said;

The recent buds relax and spread,

Their greenness is a kind of grief.


Is it that they are born again

And we grow old? No, they die too.

Their yearly trick of looking new

Is written down in rings of grain.


Yet still the unresting castles thresh

In fullgrown thickness every May.

Last year is dead, they seem to say,

Begin afresh, afresh, afresh.


Philip Larkin

۰۱/۱۲/۲۹ | ۱۷:۴۹
بلوط

فروردین بود که شین بهم گفت واسه تعهد و رابطه کلی وقت داری؛ ازدواج بعد از 40 سالگی. اول مسافرت‌هاتو برو.

تو یکی از گپ‌وگفت‌هام با ژین توی اردیبهشت، برام تایپ کرد: خیلی بزرگ شدیم بلوط. بهتر بگم؛ خوب بزرگ شدیم. ما فهمیدیم باید برای خودمون چی‌کار کنیم و این خیلی ارزش داره.

تیر ماه نوشت: انقدر قوی هستیم که خبر نداری...

اوایل شهریور بهش گفتم: ببین ژین، حالم با خودم خوبه. توی صلحم.

آبان بود که توی تقویم نوشتم: همه‌چیز برام رفته زیر سوال. حس می‌کنم خودمو گم کردم.

توی آذر واسم بولد شد که "I escape the reality with movies. It’s my drug"

دی ماه اولین قدم‌هامو برای بیرون اومدن از پیله‌ی خودساخته‌ام برداشتم. یه ویراستار بهم گفت: نگارش خوبی داری و ژین یادآور شد که به خودت ببال، لایه‌های آدمی رو درمی‌نوردی توی روان‌شناسی.

بهمن با تصویر دختری که لِی‌لِی کنان از ماشین پیاده شد تا درب پارکینگ رو ببنده و به همدیگه علامت پیروزی و لایک نشون دادیم ثبت شد.

تو یکی دیگه از چت‌های دونفره با ژین، برام نوشت: مشکل اینه که تو فقط از حاشیه‌ی امنت بیرون نمیای.

جواب دادم: می‌ترسم و گاهی حتی نمی‌دونم دقیقا از چی و چرا؟! ولی دارم تلاشمو می‌کنم.

اسفند... تا اینجا که این‌جوری بوده: چقدر خوب حرف می‌زنی دختر. (گاهی به خودم می‌گم من احتمالا همونی‌ام که خوب حرف می‌زنه و کُمِیت اقدام کردنش لَنگه. تاریخ که این‌طور نشون می‌ده.)

 

یه تعداد از کارها رو تیک زدم. یه روتین‌هایی مثل فیلم‌بازی هر سالِ وبلاگ اون‌قدری بدیهی و تضمین‌شده به نظرم می‌اومد که حتی دیگه توی لیست هم نیاورده بودمش ولی زمین جوری به دور خورشید چرخید که اصلا رمقی براش نبود و البته که مواردی هم دست‌نخورده سهم سال بعد شد.


اتفاق جالب، تلخ یا مسخره‌ای که توی گردونه‌ی روزگار هست اینه که تو دو قدم می‌ری جلو، چندتا از ترس‌هات رو پشت سر می‌ذاری، سپر خودت رو پیدا می‌کنی و کمی جون می گیری و بعد، پنج قدم به عقب رونده می‌شی. تا پارسال بهش می‌گفتم جنگ یا بازی زمونه، امسال بهش می‌گم رقص؛ چون کافیه ریتم خودت رو پیدا کنی، اون‌وقته که این نبرد بی‌امانِ پس و پیش رفتن‌ها، می‌شه یک پایکوبیِ موزون.

۰۱/۱۲/۲۴ | ۱۸:۳۷
بلوط