The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی

۶ مطلب با موضوع «آ.ک» ثبت شده است

14 فروردین و شروعی طوفانی: قطع همکاری ث / انتقال من به شعبه‌ی ک "جبران می‌کنم گفتنِ ض" / شکل‌گیری گروه ج / کشف اسرار نهان و نقاب‌ها و زنجیره‌ی دروغ‌ها / برنامه ض برای شکستن حلقه‌های اتصال و بک‌فایر عمل کردن این سماجت / تلاش برای یادگرفتنِ سیاستِ بازی و پیدا کردن خانه‌ی درست...
۰۳/۰۱/۳۱ | ۰۱:۰۲
بلوط
خیلی دوس دارم یکی کارا رو انجام بده و من از نتیجه بهره ببرم؛ بعد یادم می‌افته که خب بقیه هم همینن و اصلا این خصلتِ بشری باعث شده بریم توی ماه سوم که مودم خرابه و کسی هم کاری نکنه براش. چون من دلم می‌خواد الف انجامش بده و اون می‌خواد من پیگیری کنم و همین رو بسط بدیم به کار و اجتماع و الی آخر. 

این جمله‌ی "حتی اگه دعوت‌تون رو نمی‌پذیرم، شما از دعوت کردن من دست نکشید" رو هم فراموش می‌کنم نه تنها برای من، که دیگران هم صادقه. همه‌ی آدما دوس دارن به حساب بیان، در بحث‌ها شرکت داده بشن و وجودشون پررنگ بمونه در اذهان. 

اینکه گره‌های روحی بقیه رو تشخیص بدی و بعد خودت رو مبرا بدونی از نقص و خطا، بَده. اینکه همیشه هم نسبت به خودت هشیار و خودآگاه باشی و ببینی که دیگران هیچ تلاشی در شناخت خودشون و تغییر وضعیت ندارن، بدتر. 

هروقت به خودم غَرّه شدم، کارما منو نشونده سر جام. اخیرا لبخند می‌زنم به این موضوع. مثل اینه که هنوز به کسی امید داری و دست نشستی از وجودش، وگرنه آدمی که برات مهم نباشه رو می‌ذاری تو سیاهی و تباهی غرق بشه.

یک تنه نمی‌شه هیچ‌چیز رو تغییر داد؛ نه آدما، نه پروژه‌ها و نه دنیا رو. ولی من دست از تلاش کردن برنمی‌دارم. این قانون که هیچ‌کس کاری انجام نمی‌ده، من چرا خودمو خسته کنم، شده عرف. ولی دقیقا به همین دلیل می‌خوام که شروع‌کننده و انجام‌دهنده‌ی اون کار باشم، شاید همین باعث شد بقیه هم به خودشون بیان و یه گوشه از کار رو بگیرن. 

از شنیدن اسمم خوشم می‌آد. از اینکه آدما شروع می‌کنن به خطاب کردنت تا توجهت رو جلب کنن، بیشتر. از اینکه توی پیام هم اسمت رو اول بگن و منتظر بمونن تا بگی "بله؟"، بیشترتر. 
۰۲/۱۲/۰۴ | ۱۸:۵۲
بلوط

چندوقتی‌ست که مدرس کلاس شماره 9 دلش می‌خواهد بیشتر از اتاقش بیرون بزند و قاطی حرف‌های دیگران باشد. گاهی کنار میز منتظر می‌ماند به امید شروع یک مکالمه و حتی یک روز از پوسته‌ی همیشه نجیب و آرامش بیرون آمد و همه‌مان را شگفت‌زده کرد.

و می‌دانی؟ من این را خوب می‌فهمم. چون می‌دانم جنگیدن با آدمِ خجالتی و معذب درونت که مدام دارد کودکِ بازیگوشِ وجودت را مهار می‌کند، یعنی چه. اینکه زبان بداهه‌گوی طنزت را فروبندی و عاقلِ عیانت به دیوانه‌ی نهانت بچربد، یعنی چه.

من این را خوب می‌فهمم...

۰۲/۱۱/۲۰ | ۱۴:۴۰
بلوط
مزه‌ی گَسِ عیدی گرفتن دیری نپایید؛ هجوم مهرماه و بازگشایی مدارس، همچو گردبادی حریص، ما را در خودفروبلعید. تلفن‌هایی که بی‌وقفه زنگ می‌خورند و هنرجوهایی که غرقِ در سودای خویش یا والدین‌شان، با ملغمه‌ای از دانش و فن و هنر و ورزش و زبان و کوفت و زهرمار، دست‌وپنجه نرم می‌کنند و این میان، همکارهایی هستند که زیرپای من، تو، او را خالی کرده و مدیر، چشم دوخته به دهان دیگری، اخراج و تبعید و جابه‌جایی‌ها، سربرمی‌آورند.
قشنگی ماجرا این‌جاست که یکهو وسط این بلبشوی کودکانه، رفیق روزهای قدیم و هم‌کلاسی دانشگاهت کوله‌بارش را بسته و نیم‌ساعت قبلِ پروازش حرف می‌زند با تو که بلوط، خداحافظ.
۰۲/۰۷/۰۹ | ۲۱:۵۷
بلوط
• این هفته زیادی چشم گفته‌ام و او حس می‌کند بیش از آنچه که باید عذر خواسته است.  برنامه‌ی "از شنبه"ی‌مان این است که من کمتر بگویم چشم و او کمتر معذرت‌خواهی کند. 
می‌گفت آدم حسودی است و من تحسین کردم این شناخت از خویشتن را و بعد مچ خودم را گرفتم که آی بلوط، تو هم حسادتی در بیخ و بنیان روحت هست که بیشتر با رقابت گره خورده. تو هم طالب توجه و صمیمیت و محبتی اما خودت را بی‌خیال نشان می‌دهی...

• این دو ماهه آنقدری شلوغ بوده‌ام که از خیلی چیزهای بلوطی دورافتاده‌ام؛ باورم نمی‌شود که فیلم ندیده‌ام، پی کتابی را نگرفته‌ام، واگویه نداشته‌ام و با خودم حرف نزده‌ام، فرصتِ کشف و شهود خویشتنم را گم کرده‌ام و تن‌سپرده به روزمرگی‌ها با میلی وافر خودم را غرق کرده‌ام. 

• بعد از دو ماه خنده‌هایم دارند بلند می‌شوند و نگاه شگفت‌زده‌ی آدم‌ها را می‌فهمم. تعجبی از سر ناباوری که یعنی تو هم؟ تو هم بلد بودی بلند بخندی و رو نمی‌کردی؟ با تو هم می‌توان بی‌پرده شوخی کرد و دغدغه‌ی رنجیدگی نداشت؟ بدون فیلتر و هزار واژه‌بازی حرف زد، بی‌سوءبرداشت؟ 

• گلایه از این بود که فلانی دهن‌بین است و هرکه هرچه گفت را ملاک می‌داند. بعد فکر کردم که من هم کم تاثیرپذیر نیستم. یعنی یک برداشت‌هایی را تو نداری از رفتار و گفتار و کرداری و بعدش که دیگری پرده برمی‌دارد از نهانِ ماجرا، تو هم دیدت را عوض می‌کنی. و باز مچ خودم را گرفتم که خب پس من نیز، هان؟ بعدترش آن حرف روزهای اول رئیس خاطرم آمد که شناخت خودتان را از مجموعه بسازید و اجازه ندهید پیش‌فرض قدیمی‌ترها، شما را نیز وارد بازی یارکِشی کند. دلم می‌خواهد همین را وینتج‌پوینت کنم و آدم‌ها را خط‌کشی نکنم به این زودی. گرچه بعضی‌ها واقعا ثابت می‌کنند که قضاوت دیگران از آنان بسی درست و به‌جاست. با این وجود نه ساده‌لوحانه، که خوش‌بینانه و پذیرا برای فرصت دادن به آدم‌ها برای تغییر، می‌خواهم رویه‌ی خودم را پیش بگیرم. تا ببینیم که چرخ گردون چه می‌کند با ما.
۰۲/۰۵/۲۷ | ۱۳:۲۹
بلوط
یادمه موقع انتخاب رشته، فقط و فقط معماری‌ها رو تیک می‌زدم چون تنها رشته‌ی وصلِ به هنر بود و همین برای من کافی. کافی که نه، لازم. 
حالا از بین همه‌ی اون شاخه‌به‌شاخه پریدن‌ها، رسیدم به جایی که بازم به هنر وصله و به اون دنیای جادوییِ پر از رنگ و نور، نزدیک. و همین برای من کافیه؛ کافی که نه، لازم.

۰۲/۰۴/۰۱ | ۰۱:۵۹
بلوط