The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

21 شهریور

پنجشنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۴، ۰۶:۱۴ ب.ظ

تا تهِ تحلیل همه‌چیز پیش رفتم و به این نتیجه رسیده بودم که دیگه کافیه و نمی‌خوام دوباره این بازی‌های روانی رو تجربه کنم. که یادم افتاد 6 ماه پیش هم دقیقا توی همین نقطه بودم و لحظه‌ی آخر فکر کردم اگه قراره برم، پس حداقل بذار توپ رو بندازم توی زمین طرف مقابل. یا گُل می‌شه یا اُوت، چیزی برای باختن نیست. و گل شد.

و روراست توی این 6 ماه چیزهای بیشتری بهم اضافه شد و یاد گرفتم. ظاهرا دیالوگی که می‌گفت توی جبهه‌ی جنگ اگه برای زنده موندن بترسی، این اضطراب تو رو فلج می‌کنه اما اگه باور کنی که از قبل مُردی، شاید بتونی خودت رو نجات بدی، درسته. اگه تصمیمم اینه که استعفا بدم، یعنی چیزی برای ترسیدن و باختن نیست و تازه آغاز رهاییه. پس از اینجا به بعد به چشم یه عرصه‌ی تمرین و ارتقا بهش نگاه می‌کنم.

با نه گفتن راحت نیستم؟ امتحانش می‌کنم. یه قسمتی از من سعی داره دختر خوبه‌ی داستان باشه و همه رو راضی نگه داره؟ روی مرزبندی و اولویت‌هام بیشتر کار می‌کنم. آدم حساس و تحلیل‌گری هستم؟ از این مشاهده‌گری به نفع خودم استفاده می‌کنم و داده‌هایی که به دست می‌آرم رو هوشمندانه به کار می‌گیرم. کمی ساده‌دلم و سعی می‌کنم با حسن‌نیت آدم‌ها و اتفاقات رو ببینم؟ اجازه نمی‌دم شعله‌ای که توی قلبم روشنه، خاموش بشه اما این نور رو با وسواس بیشتری و با انتخاب‌گری به آدم‌های اطرافم می‌تابونم.

یه کار درستِ صبور که از تنش دوری می‌کرد؟

یه کار درستِ منطقی که به‌جا واکنش نشون می‌ده...

۰۴/۰۶/۲۱
بلوط