پست 663
جمعه, ۴ اسفند ۱۴۰۲، ۰۶:۵۲ ب.ظ
خیلی دوس دارم یکی کارا رو انجام بده و من از نتیجه بهره ببرم؛ بعد یادم میافته که خب بقیه هم همینن و اصلا این خصلتِ بشری باعث شده بریم توی ماه سوم که مودم خرابه و کسی هم کاری نکنه براش. چون من دلم میخواد الف انجامش بده و اون میخواد من پیگیری کنم و همین رو بسط بدیم به کار و اجتماع و الی آخر.
این جملهی "حتی اگه دعوتتون رو نمیپذیرم، شما از دعوت کردن من دست نکشید" رو هم فراموش میکنم نه تنها برای من، که دیگران هم صادقه. همهی آدما دوس دارن به حساب بیان، در بحثها شرکت داده بشن و وجودشون پررنگ بمونه در اذهان.
اینکه گرههای روحی بقیه رو تشخیص بدی و بعد خودت رو مبرا بدونی از نقص و خطا، بَده. اینکه همیشه هم نسبت به خودت هشیار و خودآگاه باشی و ببینی که دیگران هیچ تلاشی در شناخت خودشون و تغییر وضعیت ندارن، بدتر.
هروقت به خودم غَرّه شدم، کارما منو نشونده سر جام. اخیرا لبخند میزنم به این موضوع. مثل اینه که هنوز به کسی امید داری و دست نشستی از وجودش، وگرنه آدمی که برات مهم نباشه رو میذاری تو سیاهی و تباهی غرق بشه.
یک تنه نمیشه هیچچیز رو تغییر داد؛ نه آدما، نه پروژهها و نه دنیا رو. ولی من دست از تلاش کردن برنمیدارم. این قانون که هیچکس کاری انجام نمیده، من چرا خودمو خسته کنم، شده عرف. ولی دقیقا به همین دلیل میخوام که شروعکننده و انجامدهندهی اون کار باشم، شاید همین باعث شد بقیه هم به خودشون بیان و یه گوشه از کار رو بگیرن.
از شنیدن اسمم خوشم میآد. از اینکه آدما شروع میکنن به خطاب کردنت تا توجهت رو جلب کنن، بیشتر. از اینکه توی پیام هم اسمت رو اول بگن و منتظر بمونن تا بگی "بله؟"، بیشترتر.
۰۲/۱۲/۰۴