660
جمعه, ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ۰۷:۳۹ ب.ظ
وقتی همکارم با ذوق پرسید برای آخر هفته چه برنامهای داری، همهچیز را در خواب و کتاب و فیلم خلاصه کردم.
پنجشنبه صبح را بدون اضطرابِ دیر شدن و وقت کم آوردن، زیر پتو ماندم. بعدش صبحانهی مفصلی خوردم و کتابی که دو هفتهایست دست گرفتهام را ورق زدم. ظهر که شد برای خودم یک لیوان نسکافه درست کردم و با دو تکه شکلات تلخ، جرعهجرعه نوشیدم. فولدر ملودیهای پاییزهای که دارم را پلی کردم و چند وبلاگی که بهروز شده بودند را با اشتیاق خواندم. به جای خواب بعدازظهر، مینی سریالی که پیشتر دانلود کرده بودم را دیدم و چایی و بیسکویت عصر را سر ساعتی که عادت دارم، توی اتاق بردم. عصر که شد سراغ آهنگهای قِردار و اطواری رفتم و ساعتی رقصیدم و با خودم فکر کردم همهی اینها حتی با همین کیفیت هم برای من خوشایند و حظبردنیست.
چند ماهی میشد که حساب زمان از دستم دررفته بود و شوقِ این کارها را نداشتم. دارم دوباره به روزهای شلوغ برمیگردم و با این وجود عزم کردهام که خودم را از یاد نبرم، چون چیزهایی هست توی زندگی که باید دودستی چسبید و هیچجوره به غرقابهی روزمرگی نباخت.
۰۲/۰۸/۱۲