-
جمعه, ۲۸ آبان ۱۴۰۰، ۰۹:۲۷ ب.ظ
دلم برای خودم تنگ شده. برای آدمی که راحت مینوشت، برای آدمی که حرف داشت، که بلد بود حرفهایش را واژه کند و بچیند پشت سر هم و ریتم بسازد.
دلم برای آن نسخه از من که تنهایی رفت کنسرت، که بلیط سانس 10 جمعهشب جشنوارهی فجرش را خرید و یک روز عصر رفت کنار سد ایستاد و نوشتههایش را زمزمه کرد تنگ شده.
دلم برای آن منی که نئشگی دویدن مزه کرده بود به دهانش و هر روز صبح میدوید خیلی تنگ شده.
دلم برای خودم که نمیترسید، که قوی شده بود، که جان داشت، جان داشت، جان داشت... بیشتر از همه تنگ شده.
۰۰/۰۸/۲۸