اولین برفِ زندگی
جمعه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۲۷ ب.ظ
دوم دبیرستان بودیم و کلاسِ... به گمانم فیزیک، دقیق خاطرم نیست. مشغول نتبرداری از تختهسیاه بودم که حواسم رفت پیِ بغلدستیام. رفته بود توی بحر پنجره و تعجب و شگفتی و هیجان را میشد از نگاهش خواند. بیرون را نگاه کردم، برف میبارید. برگشتم و دوستم را دیدم که هنوز هم مات بود. پرسیدم: چیزی شده؟ گفت: اون چیه؟ برفه؟ دوباره بیرون را نگاه کردم و با لاقیدی گفتم اوهوم. مگه اونجا برف نمیبارید؟ بعد از چند لحظه گفت: نه. ابروهایم بالا رفت و با تعجب پرسیدم: یعنی هیچوقت؟ جواب داد: هیچوقت. یکهو میم از نیمکت جلویی برگشت و بلند گفت: یعنی تا حالا برف ندیدی؟ و او خجالتزده خندید و گفت: نه، ندیدم. آن وقتها نمیدانستم بوشهریها برف ندارند، یعنی هر قدر هم توی جغرافی خوانده باشید که جنوب گرمسیر است و فلان و فلان، باز هم دیدن کسی که شگفتانه برف را برای اولینبار در زندگیاش میبیند، نامتعارف است. هردومان روی یک نیمکت مینشستیم و هردومان تازه وارد بودیم، با این تفاوت که من از دیاری کوهستانی و سرد به دیاری سردتر رفته بودم و او، اقلیم گرم و مرطوبش را با هوایی سرد و خشک عوض کرده بود. #خاطرهنوشت
۹۵/۰۳/۲۸