438
جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۲:۴۰ ب.ظ
خیلی دور نیست زمانی که به خودم سرکوفت میزدم چرا نمیتونم گریه کنم! و حالا پسِ هر هیجان و شوقی، هر افسوس و افتخاری، هر شادی و غمی بغض میکنم و اشک میریزم. هنوز هم به سختی برای خودم گریه میکنم، فقط وقتی که کارد به استخون رسیده باشه، اما دریچهی این سد به تکتک شخصیتهای یه داستان، کاراکترهای یه فیلم و استعارههای یه شعر وصله، و شیرینه! به خودم یادآوری میکنم که این رنج انسان بودنه؛ حس کردن تمام عواطف، و گاهی از پسِ هیجان و شوق، افسوس و افتخار، و شادی و غم، اشک ریختن.
۹۸/۰۴/۲۱