400
جمعه, ۱۴ دی ۱۳۹۷، ۰۳:۳۸ ب.ظ
وقتهایی که کتاب/وبلاگ میخوانم؛ موزیک گوش میدهم؛ فیلم میبینم؛ به دنبال یک جواب، بارها دکمهی سرچ گوگل و سایتها را انتخاب میکنم؛ وقتهایی که مینویسم و برنامه میچینم برای روزهام؛ گاهبهگاه طرحی میکشم و عطشم را فرو مینشانم؛ وقتهایی که دنیای کوچکام را مرتب میکنم و لباسهای تاشده و کاغذهای باطله را جابهجا میکنم... چنین وقتهاییست که مامان به اتاقم سرک میکشد و جویای حالم میشود. مشغول چه کاری هستی؟ هیچ! با اینکه پاسخ پیشفرض من به سوالش همیشه هیچ بوده و هست، اما ساعتی بعد دوباره سراغم را میگیرد. و من همیشه غرق در هیچم، آنقدری که گاهی متوجه ورودش نمیشوم یا صدایش را نمیشنوم. هیچی چنان عمیق که من را به درون خود میکشاند. گاهی فکر میکنم مثل استادهای بزرگ که مدام طرح مسئله میکنند تا شاگرد دیرآموزشان بلاخره جواب و نگاه درست را دریابد، مامان هم در پیِ مقصودیست.
گمان من این است که باید کوهی جابهجا کنم تا معنیِ کار به آن اطلاق شود، در غیر این صورت همهاش هیچ است. فعالیتی که تاثیری بر زندگیِ بیرونیام نداشته باشد، حاصلی به ارمغان نیاورد و نام و نشانی بر جای نگذارد، محکوم به هیچ شدن است. رسالت مامان شاید همین است، که یادم بدهد همینها هم کاری هستند و معنای درونیشان برای من، تمام چیزیست که باید، و نیازی به تایید و تحسین بیرونی ندارند. روزی که در پاسخ به آدمها با اطمینان و لبخند بگویم که میخوانم، گوش میسپارم، میبینم، جستوجو و انتخاب میکنم، مینویسم، میکِشم، سامان میدهم و اینها زندگی مناند، روز بزرگی در تاریخام خواهد بود. #واژهبافی
۹۷/۱۰/۱۴