ریتم زندگی
يكشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ۰۴:۱۵ ب.ظ
هربار که میبینمش به شوق میآم. نوعی سرسختی و جسارت توی وجودش هست که مثل آهنربا منو به سمتش میکشونه. خیلیها نمیپسندنش، دانشجوهاش از همه بیشتر. منم دانشجوش بودم و با این حال شیفتهاش شدم. انگار رونوشت از منی بود که میخواستم و باید میبودم...، نبودم. کلاسش تجربهی متفاوتی بود؛ بدون تحریفْ خودم بودم و برای این بودن، بیشتر هم تلاش میکردم. از معدود دفعاتی بود که یه واحد عمومی، برام به مثابه درسهای تخصصیم اهمیت داشت. ماهرخ برای من یه ایدهآله، یه الگو. این قدرت رو داره که فقط با نگاه، تو رو به رقابت با خودت برانگیخته کنه، و همهی اینها به خاطر باوری هست که در مخاطبش ایجاد میکنه. سه پاییز پیشتر، میخواستم خودمو بهش ثابت کنم، و بهم نشون داد که انگیزه و اشتیاقم بینتیجه نخواهد موند. بارها دیدارمون تازه شد و فشار انگشتهاش موقع دست دادن منو بیشتر مطمئن کرد که راه همینه. امروز توی نگاهش توقع بود، توی حرفهاش انتظارِ بیش از این؛ بهم گفت: ریتمت رو از دست نده. و این جمله برای من پُر از شرح و بسطهای فلسفهاس.
خسته نشو بلوط؛ ادامه بده، ادامه بده، ادامه بده... #خاطرهنوشت
۹۶/۰۹/۱۲