مادر و دختری
سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۳۱ ب.ظ
مدتها بود که با مادر جایی نرفته بودم، یعنی از خیلی قبلترها تصمیم گرفته بودم به کمی دوری و فاصله...! از همان روزی که پست جولیک را خواندم قلقلکم آمد برای دوباره با هم گشت زدنهامان، برای دور دور کردنهای منتهی به بستنی که عشق مشترک من و مادرخانومیست. با هم به خیابانها زدیم و میان ماشینها و آدمها چرخیدیم. توی این مدت بیشتر از قبل گفتم و او خندید، آنقدری که امروز صبح اعتراف کرد کاش زودتر بیدارت میکردم تا کمی حرف بزنی، حوصلهام سر رفت از سکوت و تنهاییِ خانه. راستش را بخواهید من برای خنداندن مادر و دوستهام نیازی به بهانه و تصمیم ندارم، اصطلاح "فان" را همه میدانند که بیبهانه یدک میکشم و حتی ایده میدهم برای ایجادش. قضیهی فاصله گرفتنهام بیشتر برای عادت دادن مادر است. بیش از آنچه که باید به بچههاش وابسته است و احساساتی. و من به روزهایی فکر میکنم که قرار نیست همگی توی یک خانه جمع باشیم و هر کدام میرویم پیِ زندگی خودمان. دوراندیشی تا به کجا...؟! #واژهبافی
+ تولدت مبارک جولیکِ جّان :) و مرسی از ایدهات یا به قولی "چالش واقعیِ وبلاگی"
۹۵/۱۰/۲۸