کوآلای کوچک من
شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۳۱ ب.ظ
سالها گشتم و نبود. هیچ گمان نمیکردم ظهر یک شنبهی زمستانی که به هوای خرید کوچکی پا بدان فروشگاه میگذارم، بیابمش. خاطرم نیست ردیف چندم، فقط میدانم او آنجا نشسته بود و هزار بار هم که برگردم، چشم بسته کنارش خواهم بود. کوچک و نرم و دوستداشتنی، درست همان طوری که باید میبود. داشتنش؟ نه! من و او انگار که نباید مال هم باشیم. "رسیدن سرآغاز دل کندنه..." خوب نگاهش کردم و تصویرش را در حافظهی گوشیام ثبت نمودم. آنوقت مسرور، عمیقن خوشحال از این بیهوا یافتن، پشت سر گذاردمش و قدمهایم را به سوی درب روان کردم. #خاطرهنوشت
۹۵/۱۰/۲۵