پیشدرآمد
دوشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۰۵ ب.ظ
بعد مدتها باز هم قرار سهشنبههایمان را فیکس کردیم. گفته بودم سهشنبه روز شانس من است؟ روزی که خود انتخابش کردهام برای بودن و پانهادن به این دنیا، روزی که دستهای کوچکم را گرفتم و خودم را کشاندم به واقعیت زندگی و توی گوشم نجوا کردم: هی دختر، شروع کن! حالا نوبت توست... حرف سهشنبههای دوستداشتنیام را پایانی نیست، برگردیم به داستان ملاقاتمان. هوای روزانهنویسی به سرم زده بود و فکر کردم یک بهانهی خوب دارم برای مقدمهچینی و پرداختن به اصل اتفاق و بعد نتیجهگیری از آن. من از هوس چیزبرگرم نوشته بودم و بچهها سر یک کبابی ناب چانه میزدند، آخرش هم حرف آنها شد و منِ تسلیم نوشتم: فقط به یک شرط! باجخواهی مرا میدانند و میتوانستم از پشت عبارت فلانی و فلانی تایپینگ، جیغ و دادشان را بشنوم. نـــه، سرده! عمرن! و... گفتم کجای کارید جانان؟ من اسکوپهایم را نیز انتخاب کردهام و مانده فقط سفارشش. دارک، شکلات تکهای، قهوه و پستهایه تازه مکشوفم. به انضمام خامه و اسمارتیز و سس شکلاتیای که چاشنی کار است. علیالحساب که قافیه را باختهاند و خود نمیدانند. آخر کیف بستنی خوردن در سرما و تنلرزهی پاییز، کم از گوارای جان بودنش در التهاب مرداد نیست. باید دید فردا چه میشود؛ اصل اتفاق، قلب حادثه، آن خندههای ناب. #واژهبافی
۹۵/۰۹/۰۸