کمپ. طبقهی بالا. تراس جنوبی
يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۵۱ ب.ظ
- خیلیا از دختری که سیگار میکشه خوششون نمیاد. (سیگارو از دستش گرفت)
- (در حالی که به نیمرخش نگاه میکرد) برای من یهجور نماده؛ تنبیه و یادآوری...
- دیگه نکش!
- (بعد از چند دقیقه که هر دو از لبهی تراس به هوای مهگرفته و بارونی خیره شده بودن) میتونم پسش بگیرم؟ (و بیاینکه منتظر جواب بمونه آروم خم شد و سیگارو از لای انگشتاش بیرون کشید.)
- (نفسش رو بیرون داد و رفت)
- (در حالی که ریهاش از دودی که فروداده بود میسوخت) سعید!
- (دستش روی دستگیره بود و نیمتنهاش رو به عقب چرخونده بود)
- نمیخوام به حرفت بیاعتنا باشم. فقط آخرین پُک واسم مهم بود. (سیگارو روی نردهی فلزیِ خیس از بارون خاموش کرد و قبل از اون از درب تراس رد شد)
- فکر میکردم خواستهی من اونقدری مهم هست که از آخرین پُکم بگذری.
- متوجه نیستی؟ دقیقن چون توی دستت گرفته بودیش برام مهم شد. (مشتش رو باز کرد و فیلتر سیگار خاموش شده رو نشونش داد) #داستانک
۹۵/۰۸/۳۰