کس چه میداند از امیدِ لحظهی آخر؟
يكشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۰۸ ب.ظ
گویی در آخرین تقلایش دست را به لبهی فرش بندکرده و سرش را برای آخرین فریاد، برآورده باشد. کس چه میداند از امیدِ لحظهی آخر؟ همان اندک باریکهای از نور که تو را وامیدارد برای جنگیدن و یک نفس بیشتر زیستن. کار کوتولهی سوم است، میدانم! هماو که خود را عقب نگاه داشته در قاب و لبخندی زیرزیرکی به چهره دارد. هم او که شمارهاش پنج است از میان هفت کوتولهی نقش بسته بر درب کمد. میدانم که دستهای سرد و کرخت او لنگهی چپ جورابم را به زیر فرش کشانیدهاند. آه جوراب غیور من! بارقهی امید را در تار و پود پنجهات یافتم وقتی از میانهی فرش و کمد، بهدرآوردمت. با من بمان ای گرمابخش انگشتهای کبود. #واژهبافی
۹۵/۰۸/۰۲