The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

The Waves

Life swings like a pendulum; backward and forward...

موضوعات
بایگانی
بوق‌های آزادِ هفته‌ی پیش، بلاخره صاحب صدا شدند و نتیجه‌اش سورپرایزِ امروز بود. [ارجاع به پست چندبخشی] مدارکم را تحویل دادم و به طور رسمی خودم را برای شروع فصلی جدید از زندگی، ثبت نام کردم. یک دوره‌ی ده‌روزه خواهم داشت از ابتدای مهر که می‌تواند تداعی‌گر روزهای فشرده‌ی دانشگاه باشد؛ هر روز از 8صبح تا 12:30 و 3بعدازظهر تا 6:30 سر کلاس خواهم بود. اما شگفتانه‌ی ماجرا فقط این نیست. دیدن یکی از اساتیدِ جّـــانم در دفتر مدیریت بود که لبخندِ پهن و دندان‌نمایی روی صورتم نشاند. استادی که شیفته‌ی اخلاقش بودم و با وجود عمومی بودن واحدهایش، با جان و دل سر کلاس‌هایش حاضر می‌شدم. پرانرژی و گرم دستم را فشرد و ابراز خوشحالی کرد از حضورم و قدم گذاشتن در راهی که از نظر من، او یکی از بهترین‌هایش است. در میان حرف‌ها به او گفتم: می‌ترسم از پسش برنیایم... گفت: خیلی‌ها که چیزی در چنته نداشته‌اند، از پسش برآمده‌اند و حالا هم برای خودشان کسی شدند. شما که جای خود. و همین حرفش کرور کرور انگیزه و امید به قلبم سرازیر کرد و باعث شد تمام راهِ برگشت را با خنده‌ای ریز و ذوقی کودکانه بپیمایم. این‌طور که معلوم است مهرِ پرمشغله‌ای پیش رو دارم، هــــوم... خوشا پاییز و شور بی‌مثالش. #خاطره‌نوشت
۹۵/۰۶/۲۷
بلوط